عکس نوشته های دورت بگردم عاشقانه/ شعر نو پروانه
تو تنها دعای قشنگ منی You are my only beautiful prayer 💕 مبادا کسی از خدا بی خبر 💘برای خودش آرزویت کند… دورت بگردم تمثیلی از پروانه به گرد Candle شمع است. گردش به دور کسی یا چیزی نشانه محافظت. دورشدن ناراحتی، و پرکاربردترین جمله ی پرمفهوم عاشقی است. دورت بگردم دورت بگردم … تا ∞ مخاطب خاص 💕 آرشیو اشعار نو و عاشقانه پروانه / دورت بگردم/ همراه با...
تو تنها دعای قشنگ منی You are my only beautiful prayer 💕 مبادا کسی از خدا بی خبر 💘برای خودش آرزویت کند…
دورت بگردم تمثیلی از پروانه به گرد Candle شمع است. گردش به دور کسی یا چیزی نشانه محافظت. دورشدن ناراحتی، و پرکاربردترین جمله ی پرمفهوم عاشقی است. دورت بگردم دورت بگردم … تا ∞ مخاطب خاص 💕
آرشیو اشعار نو و عاشقانه پروانه / دورت بگردم/ همراه با تصاویر عاشقانه، تصاویر زیباترین پروانه ها.
بهت پیله کردم، نمی مونی پیشم
نه میمیرم اینجا، نه پروانه میشم
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
آتش از شمع نیفتاد به کاشانه مرا سوخت سرمایه ی دل ماتم پروانه مرا
بیهوده نیست گریه بی اختیار شمع
آبی بر آتش دل پروانه می زند
گرم صد بار سوزی باز برگردسرت گردم
نیم پروانه کزیک سوختن در دست و پا افتم
عشق یکرنگی تقاضا میکند این روشن است ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
In the name of god who create the life with death
created colorless friendships,
created life with colors,
the love colorful,
the rainbow in 7 colors,
the moth in 100 colors
created me nostalgic.
به نام خدا که مرگ و زندگی را آفرید،
دوستیهای کمرنگ را به وجود آورد،
زندگی را با رنگها آفرید،
عشق را رنگارنگ کرد،
رنگین کمان را در هفت رنگ آفرید،
پروانه را در ۱۰۰ رنگ پدید آورد،
مرا دلتنگ تو آفرید.
اگر هیچ چیز هرگز تغییر نمی کرد هیچ پروانه ای وجود نداشت
نمی دانم که از ذوق کدامین داغ او سوزم
به آن پروانه می مانم که افتد درچراغدانی
پروانه صف دیده باو دوخته بودم
وقتی که خبردار شدم سوخته بودم
سرزنش هرگز مکن در عاشقی پروانه را صحبت از عقل و خرد جانا مکن دیوانه را
بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت
شمع پیراهن فانوس چرا می پوشید
سوزد دل باشمعگفتم قطره ی اشکی فشاند
بخت را نازم که یاری مهربان دارم چو شعمع
امشب از شمع رخت سوخته پروانه ی ما آتش افتاده ز رخسار تو در خانه ی ما
ز آن شعلهها که از دل پروانه سرکشید
روشن نشدکه شمع دراین انجمن کجااست
شبی ای مایع امید شمع محفل من شو
که تا پروانه از من یاد گیرد جان فشانی را
سوخت پروانه اگر . زاتش جانانه بسوخت شمع را بود چه بر سر؟ که چو پروانه بسوخت؟
به پایان تارسدیک شمع صدپروانه می سوزد
شعارحسن تمکین،شیوه عشق است بی باکی
بیا تا شمع هم پروانه هم یار هم باشیم
در این گلشن بهار هم گل هم خار هم باشیم
حالت سوخته را سوخته دل داند وبس شمع دانست که جان کندن پروانه ز چیست
آخر ای ماه جهانتابم چه کم گردد ز تو
گر شبی پروانه شمع شبستانت شوم
سوختم اما نبود شمع سان یکجا مقیم
چون چراغ کاروان هرشب بصد جا سوختم
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست
اگر صد بار سوزی باز برگرد سرت گردم
نیم پروانه کز یک سوختن در دست و پاافتم
مرا با شمع نسبت نیست در سوز
که او در شب سوزد و من شب و روز
طریق عشق زپروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیزو خموش رفت و گذشت
عاشق و اندیشه بوس و تمنّای کنار
بهر غیرت شمع آتش می زند پروانه را
تا سحر شمع و منو پروانه با هم سوختیم
آنکه بر مقصود نائل شد سحر پروانه بود
ز خون ناحق پروانه شمع چون میسوخت به گریه گفت که عاشق کشی گنه دارد
حسن وعشق پاک راشرم وحیادرکارنیست
پیش مردم شمع در بر می کشد پروانه را
نیستم در پرتو دونان بهنگام شباب
از وجود خود عمری شرر ریزم چو شمع
پروانه زمشتاقی . بر شمع فکند آتش آری دل مشتاقان سوز و شرری دارد
به دوست نامه نوشتن شعار بیگانه است
به شمع نامه پروانه بال پروانه است
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست
برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که میبرد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
و همچنان..
بیهوده نیست گریه بی اختیار شمع آبی بر آتش دل پروانه میزند
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را سحر برد
شیوی مردان نباشد عشق پنهان باختن
کمتر از پروانه نتوان بود درجان باختن
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کزداغی تنهائی بصحرا سوختم
ای دل این عمر که چون باد صبا میگذرد مگذران بی می و مطرب که خدا میگذرد
شمع را شور دگر بر سرو مشغول خود است او چه داند که به پروانه چه ها میگذرد؟
کسی عاشق شود کزآتش سوزان نپرهیزد
به راه عشق نتوان بودن از پروانهای کمتر
همه خفتند بغیر از من و Butterflies and candles پروانه و شمع
قصه ی ما دوسه دیوانه دراز است هنوز
در شب هجر تو شرمنده ی احسانم کرد دیده . از بس گهر اشک به دامانم کرد
سرگذشت شب هجران تو گفتم باشمع آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
نه هرخامی زپایان شب عاشق خبر دارد
که فصل آخر این قصّه را پروانه میداند
زگرمی بی نصیب افتاده ام چون شمع خاموشی
زدلها رفته ام چون یاد از خاطر خاموشی
وفای شمع را نازم که بعداز سوختن . هردم به سر خاکستری در ماتم پروانه میریزد
افروختن و سوختن و جامه دریدن
پروانه ز من شمع زمن و گل زمن آموخت
شمع رخسار تورا آفت جان ساخته اند جان صد دل شده . پروانه ی آن ساخته اند
از تو با مصلحت خویش نمی پردازم
همچو پروانه که می سوزم و در پروازم
از شمع سه گونه کار می آموزم
میگریم و میگدازم و میسوزم
نمیدانم که از ذوق کدامین داغ او سوزم به آن پروانه میمانم که افتد درچراغدانی
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
آتش آن نیست که بر شعله ی او خندد شمع آتش آنست که در خرمن پروانه زدند
سالها شمع دل افروخته و ســـوختهام
تا ز پروانه کمی عاشقی آموختهام
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیکست درفکرشب تار خودست
گر شمع را زشعله رهائیست آرزو آتش چرا به خرمن پروانه میزنند
پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب
می سوزم و با اینهمه سوزش خوشم امشب
پروانه عاشقست که پروا نمیکند هر عاقلی ز آتش سوزان حذر کند
پروانه به یک سوختن آزاد شد از شمع
بیچاره دل ما است که در سوز و گداز است
Poor is our heart that is on fire
خواستم سوز دل خویش بگویم باشمع داشت او خود به زبان . آنچه مرا در دل بود
پروانه ز من شمع ز من گل زمن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
I look for photos of your writings in love / new butterfly poetry