مجموعه اشعار شمس تبریزی
اما چون مولانا در جایجای اشعار این کتاب از شمس تبریزی، یار و مراد خود، یاد کرده، به غزلیات شمس مشهور است. بیگمان مولانا بهسبب شور و بیقراری، غزلهایش را به نام شمس تبریزی کردهاست؛ به گفته فروزانفر، مولانا «پیوسته چشم از سبب دوخته و به مسبب گماشته است».
او اشعارش را که نتیجه تلقین شمس و الهام از عشق اوست، به نام شمس کردهاست .ملاقات مولانابا شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. دیوان شمس تبریزی یکی از شاهکارهای مولانا است.
***
میانِ باغ گلِ سرخ های و هو داردکه بو کنید دهان مرا چه بو دارد!به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گلکه هر یکی به قدح خورد و او سبو داردچو سال سالِ نشاط است و روز روزِ طربخُنک مرا و کسی را که عیش خو داردچرا مقیم نباشد، چو ما، به مجلسِ گلکسی که ساقیِ باقیِّ ماهرو دارد؟به باغ جمله شرابِ خدای مینوشنددر آن میانه کسی نیست کاو گلو داردعجایباند درختانش، بکر و آبستن،چو مریمی که نه معشوقه و نه شو داردهزار بار چمن را بسوخت و باز آراستچه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد!شعر زیبا
میانِ باغ گلِ سرخ های و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد!
به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سالِ نشاط است و روز روزِ طرب
خُنک مرا و کسی را که عیش خو دارد
چرا مقیم نباشد، چو ما، به مجلسِ گل
کسی که ساقیِ باقیِّ ماهرو دارد؟
به باغ جمله شرابِ خدای مینوشند
در آن میانه کسی نیست کاو گلو دارد
عجایباند درختانش، بکر و آبستن،
چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد
هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست
چه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد!
اشعار زیبای شمس تبریزی
دوست همان بِه که بلاکش بُوَدعود همان بِه که در آتش بُوَدجامِ جفا باشد دشوارخوارچون ز کفِ دوست بود خوش بُوَدزهر بنوش از قدحی کان قدحاز کرم و لطف مُنَقَّش بُوَدعشق خلیل است، درآ در میانغم مخور ار زیرِ تو آتش بُوَددر خم چوگانش یکی گوی شوتا که فلک زیرِ تو مفرش بُوَدرقصکنان گوی اگر چه ز زخمدر غم و در کوب و کشاکش بُوَدسابقِ میدان بُوَد او لاجَرَمقبلهی هر فارسِ مه وش بُوَد
منتخب اشعار شمس تبریزی
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
دلنوازان نازنازان در ره اند
گلعذاران از گلستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
جمله دامن های پرزر همچو کان
از برای تنگدستان می رسند
لاغران خسته از مرعای عشق
فربهان و تندرستان می رسند
جان پاکان چون شعاع آفتاب
از چنان بالا به پستان می رسند
خرم آن باغی که بهر مریمان
میوه های نو زمستان می رسند
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف
هم ز بستان سوی بستان می رسند
***
غزل های شمس تبریزی
دوست همان بِه که بلاکش بُوَد
عود همان بِه که در آتش بُوَد
جامِ جفا باشد دشوارخوار
چون ز کفِ دوست بود خوش بُوَد
زهر بنوش از قدحی کان قدح
از کرم و لطف مُنَقَّش بُوَد
عشق خلیل است، درآ در میان
غم مخور ار زیرِ تو آتش بُوَد
در خم چوگانش یکی گوی شو
تا که فلک زیرِ تو مفرش بُوَد
رقصکنان گوی اگر چه ز زخم
در غم و در کوب و کشاکش بُوَد
سابقِ میدان بُوَد او لاجَرَم
قبلهی هر فارسِ مه وش بُوَد
بخوانید: شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان
شعر و غزلیات شمس تبریزی
هر چه آن خسرو کند شیرین کند
چون درخت تین که جمله تین کند
هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد
همچو شیر و شهدشان کابین کند
با دم او می رود عین الحیات
مرده جان یابد چو او تلقین کند
مرغ جان ها با قفص ها برپرند
چونک بنده پروری آیین کند
عالمی بخشد به هر بنده جدا
کیست کو اندر دو عالم این کند
گر به قعر چاه نام او بری
قعر چه را صدر علیین کند
من بر آنم که شکرریزی کنم
از شکر گر قسم من تعیین کند
کافری گر لاف عشق او زند
کفر او را جمله نور دین کند
خار عالم در ره عاشق نهاد
تا که جمله خار را نسرین کند
تو نمی دانی که هر که مرغ اوست
از سعادت بیضه ها زرین کند
بس کنم زین پس نهان گویم دعا
کی نهان ماند چو شه آمین کند
شعر شمس تبریزی
هر چه آن خسرو کند شیرین کند
چون درخت تین که جمله تین کند
هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد
همچو شیر و شهدشان کابین کند
با دم او می رود عین الحیات
مرده جان یابد چو او تلقین کند
مرغ جان ها با قفص ها برپرند
چونک بنده پروری آیین کند
عالمی بخشد به هر بنده جدا
کیست کو اندر دو عالم این کند
گر به قعر چاه نام او بری
قعر چه را صدر علیین کند
من بر آنم که شکرریزی کنم
از شکر گر قسم من تعیین کند
کافری گر لاف عشق او زند
کفر او را جمله نور دین کند
خار عالم در ره عاشق نهاد
تا که جمله خار را نسرین کند
تو نمی دانی که هر که مرغ اوست
از سعادت بیضه ها زرین کند
بس کنم زین پس نهان گویم دعا
کی نهان ماند چو شه آمین کند
***
غزل های شمس تبریزی
دوست همان بِه که بلاکش بُوَد
عود همان بِه که در آتش بُوَد
جامِ جفا باشد دشوارخوار
چون ز کفِ دوست بود خوش بُوَد
زهر بنوش از قدحی کان قدح
از کرم و لطف مُنَقَّش بُوَد
عشق خلیل است، درآ در میان
غم مخور ار زیرِ تو آتش بُوَد
در خم چوگانش یکی گوی شو
تا که فلک زیرِ تو مفرش بُوَد
رقصکنان گوی اگر چه ز زخم
در غم و در کوب و کشاکش بُوَد
سابقِ میدان بُوَد او لاجَرَم
قبلهی هر فارسِ مه وش بُوَد
منتخب اشعار شمس تبریزی
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
دلنوازان نازنازان در ره اند
گلعذاران از گلستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
جمله دامن های پرزر همچو کان
از برای تنگدستان می رسند
لاغران خسته از مرعای عشق
فربهان و تندرستان می رسند
جان پاکان چون شعاع آفتاب
از چنان بالا به پستان می رسند
خرم آن باغی که بهر مریمان
میوه های نو زمستان می رسند
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف
هم ز بستان سوی بستان می رسند
***
اشعار شمس تبریزی
میانِ باغ گلِ سرخ های و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد!
به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سالِ نشاط است و روز روزِ طرب
خُنک مرا و کسی را که عیش خو دارد
چرا مقیم نباشد، چو ما، به مجلسِ گل
کسی که ساقیِ باقیِّ ماهرو دارد؟
به باغ جمله شرابِ خدای مینوشند
در آن میانه کسی نیست کاو گلو دارد
عجایباند درختانش، بکر و آبستن،
چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد
هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست
چه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد!