فیلم تکاندهنده از قتل عام زوج جوان و بیتای 8 ساله در باغ ورامین + عکس
حوادث رکنا: هنوز باورکردنی نیست یک مرد به این آسودگی و سنگدلی زوج جوان و دختر بی گناهشان را در باغ کلاته ورامین کشته باشد.
یک سال و نیم قبل بود که دختر هشت ساله به همراه پدر و نامادری اش در یک باغ گوجه سبز در کلاته ورامین به طرز فجیعی به قتل رسیدند.قاتل که تحت تاثیر توهم ناشی از مصرف مواد مخدر،جنایت را رقم زده بود با رای دادگاه به قصاص محکوم شد و با تائید دیوانعالی کشور این حکم در یک قدمی اجرا قرار دارد.در این گزارش ناگفته هایی از این جنایت هولناک را می خوانید.
به گزارش اختصاصی رکنا،قدم به قدم منطقه کلاته ورامین باغ های سرسبز جا خوش کرده اند.باغ هایی شبیه بهشت ...
اما یکی از آنها اردیبهشت سال 98 تبدیل شد به جهنم یک جنایت هولناک.
جنایتی که در آن سه نفر قربانی یک قاتل بی رحم شدند؛ بیتا،پدر و نامادری اش.
از آن موقع تا به حال التهاب این جنایت خونین هنوز هم در بین مردم کلاته داغ است.
هنوز هم مردم روزی را که ماموران پلیس سه جسد دفن شده در باغ را از دل خاک بیرون کشیدند،در یاد دارند.
آخرین دیدار با بیتا
حرف که می زند،صدایش نمی لرزد.یک زخم عمیق کهنه روی دلش هست که خودش می گوید این زخم هیچ وقت خوب نمی شود.
مادر بیتا هنوز هم که هنوز است از تصور لحظه ای که قاتل دستانش را روی صورت نحیف بیتای او گذاشت و با بی رحمی تیزی را زیر گلوی دخترک گذاشت و گلویش را برید؛ گر می گیرد.
حالا که نزدیک یک سال و نیم از آن فاجعه دردناک می گذرد،از دخترش که حرف می زند صدایش نمی لرزد اما چشم هایش تر می شود.
«وقتی متهم را در دادسرا دیدم به دستانش خیره شده بودم.دستان زمخت و بزرگی داشت.تصور می کردم با همین دستانش دهان دخترکم را گرفته بوده تا صدایش درنیاید.»
گریه اش شدت می گیرد و نفس عمیقی می کشد و می گوید:«مدتی قبل با پدر بیتا متارکه کرده بودم.سرپرستی بیتا به عهده پدرش بود.روزهای تعطیل و آخر هفته ها او را به خانه خودم می آوردم.آن روز هم که برای آخرین بار او را دیدم تعطیلی نیمه شعبان بود.نزدیک غروب بیتا را در میدان الغدیر کلاته به نامادری اش سپردم.چون فردای آن روز باید به مدرسه می رفت،برای رساندن او به پدر و نامادری اش عجله داشتم.»
مادر بیتا هنوز هم تمام جزئیات آخرین روزی را که دخترش را دید در یاد دارد.حتی یاد دارد که ماشین خود را در کدام نقطه از میدان الغدیر کلاته پارک کرد.و به خوبی در یاد دارد که چند دست لباس بیتا همراه او بود:«بیتا عادت داشت تند تند لباس عوض کند.برای همین هر وقت پیش من می آمد چند دست لبای با خود می آورد.آن روز لباس هایش را در یک کیسه گذاشتم و به نامادری اش،سحر دادم.او را بوسیدم و سوار ماشین سحر شد و از من دور شد.»
آن بوسه،آخرین بوسه ای بود که مادر بیتا بر گونه دخترکش نشاند.بعد از آن بیتا و نامادری اش به سمت قتلگاه خونین قاتل بی رحم روانه شدند.
روزی که دخترم گم شد
فردای آن روز بود که بیتا و پدر و نامادری اش به طرز مرموزی غیبشان زد.مادر بیتا که سمیه لطفی نام دارد در مورد روز گم شدن دخترش می گوید:«صبح روز بعد مادربزرگ بیتا با من تماس گرفت و گفت که از آنها بی خبر است.با مدرسه بیتا تماس گرفتم و فهمیدم که او مدرسه نرفته است.از همان لحظه بود که خواب و خوراک بر من حرام شد.سریع ماجرای مفقود شدن دخترم را به پلیس اطلاع دادم.اما خودم هم به کمک خانواده ام دنبال بیتا می گشتیم.»
اولین سرنخ،ماشین پدر بیتا
سمیه لطفی در ادامه می گوید:«اطراف جایی را که بیتا را به سحر تحویل داده بودم می گشتیم.آن منطقه پر از باغ است.همینطور که گشت می زدیم،یکدفعه در یک کوچه باغ باریک ماشین پدر بیتا را دیدم.لباس های بیتا که در ماشین بود،در یک تپه نزدیک ماشین پخش و پلا شده بود.لباس های دخترکم را بغل گرفته بودم و های های گریه می کردم.لبای ها هنوز عطر تن بیتایم را داشت.اما بی خبری از او داشت دیوانه ام می کرد.با دست و پای لرزان اطراف را می گشتم.حتی بوته های خار را هم بلند می کردم و زیر آن را نگاه می کردم.دلم می خواست ردی از بیتا پیدا کنم اما از تصور اینکه نکند زیر یکی از آن بوته ها یا لابلای علف های انبوه جسد دخترم را ببینم داشتم دیوانه می شدم.»
سر همان کوچه ای که سمیه و همسرش ابراهیم،ماشین پدربیتا به نام دانیال را پیدا کردند می ایستیم.
سمیه نگاه می کند و اشک می ریزد.با انگشت دور تا دور آن کوچه را نشانمان می دهد و می گوید که همه آن منطقه را وجب به وجب به دنبال جگر گوشه اش گشته بوده.می گوید که آن هفت شبانه روز تا پیدا شدن بیتا برایش 10 سال گذشته بوده است.
خبرهای مضطرب کننده از گوشه و کنار،تصور عذاب کشیدن دخترش و فکر اینکه چه بلایی سر طفل معصومش آمده بود،او را تا سر حد جنون می برد.
بی خبری از فرزندش دنیا را برایش جهنم کرده بود و چه فکرهایی که به سرش نزده بود.
کاغذ کوچکی که دور آن چسب کاری شده از کیفش بیرون می آورد و می گوید:«موهای بیتا را در این کاغذ پیچیده ام.»
من هم به عنوان یک مادر قلبم فشرده می شود.به کاغذ خیره مانده ام و اشکم سرازیر می شود.می گوید:«روز آخر وقتی می خواستم او را از خانه بیرون ببرم،اول موهایش را شانه زدم.وقتی بیتا گم شد،موهایش را از لابه لای شانه جدا کردم و در این کاغذ پیچیدم.فکر می کردم اگر جسدش را آتش زده باشند شاید این موها برای شناسایی جسد کمکمان کند.»
کف دستش را می کشد روی صورت خیسش و می گوید:«یک سیب نیمه خورده هم روی کانتر آشپزخانه جا گذاشته بود.آن را هم برداشتم و در فریزر گذاشتم.می خواستم از بچه ام یادگاری داشته باشم.»
سه جسد در باغ گوجه سبز
یک هفته از گم شدن بیتا می گذشت.یک هفته ای پر از دلهره و اضطراب.تا اینکه ساعت هفت صبح هفتمین روز اقوام سمیه به او خبر دادند که در یک باغ گوجه سبز در کلاته سه جسد پیدا شده است.
سمیه حال خودش را نمی فهمید.دست و پایش را گم کرده بود.قلبش در گلویش می تپید انگار.
«باغی که می گفتند اجساد در آنها پیدا شده،نزدیک همان جایی بود که آخرین بار بیتا را به سحر تحویل دادم.به همراه همسرم سریع خودمان را به آنجا رساندیم.خیابان غلغله بود و ماموران پلیس اجازه نمی دادند کسی وارد کوچه شود.»
جسد ها در دل خاک،وسط باغ دفن شده بودند.قاتل رد و نشان آن را به پلیس داده بود و بعد از کشف اجساد هویت آن محرز شد.
خودمان را به باغی می رسانیم که جنایت خونین در ان رخ داده است.مادر بیتا از لای در آنجا را نگاه می کند.فکر اینکه دخترش در آخرین نفس های خود بی پناه در این باغ جیغ می کشیده است،یک بار دیگر اشکش را در می آورد.تصور اینکه بیتا کشته شدن دانیال و سحر را به چشم خود دیده باشد برایش دردآور است.
انگیزه قتل چه بود؟
ماموران پلیس بعد از یک هفته تحقیق،توانستند قاتل را بازداشت کنند و او در همان برخورد اولیه با ماموران به اتهام خود اعتراف کرد.
قاتل که صاحب باغ گوجه سبز بود با دانیال،پدر بیتا رفاقت داشت.شب حادثه بیتا و پدر و نامادری اش مهمان او در باغش بودند.
قاتل بعد از مصرف مواد مخدر با توهم اینکه دانیال به او مظنون است،با او درگیر شده بود.حتی در آن درگیری دانیال او را زخمی هم کرده بود.
اما سرانجام قاتل،دانیال را با ضربات چاقو از پا درآورده بود.
همان موقع سحر از راه رسیده و شوهرش را غرق در خون کف باغ دیده بود.متهم برای خاموش ماندن راز جنایت هولناکش،سحر و بیتا را هم با بریدن گلوی آنها به قتل رساند و هر سه جسد را در همان باغ دفن کرد.
متهم بعد از اعترافات هولناک به جنایت سیاه خود با رای دادگاه به سه بار قصاص محکوم شد و حکم صادر شده به تائید دیوانعالی کشور رسید.
قاتل در دادگاه سعی داشت با حاشیه سازی از گردن گرفتن مجازات خود شانه خالی کند.او برخلاف اظهارات قبلی خود،سناریوی تازه ای مطرح کرد و گفت:دانیال و همسرش سعی داشتند با همدستی هم اموال من را سرقت کنند و من در دفاع از خود دست به قتل آنها زدم.
اما وقتی قاضی از او خواست در مورد دلیل کشتن بیتا توضیح دهد،متهم از دلیل آوردن عاجز ماند.همین کافی بود که مشخص شود ادعاهای دیگر او در دادگاه هم کذب محض بوده است.
دنیای بدون بیتا
از جلوی مدرسه بیتا رد می شویم.همان جایی که روزگاری دست دوستانش را می گرفت و صدای خنده و بازی و کودکانه اش در آنجا می پیچید.
بعد سر مزار او می رویم.دور عکسش روی سنگ آرامستان گل می چینیم.
از مادرش می پرسم دنیای بدون بیتا چه دنیایی است؟
می گوید:«دالان تنگ و تاریکی است که انتهای آن مشخص نیست.روزهایم را می گذرانم به امید روزی که در دنیایی دیگر بتوانم طفل معصوم بی گناهم را که بی رحمانه و مظلوم کشته شد در آغوش بگیرم.»
خانه مادر بیتا پر از عکس و یاد بیتاست.در خانه شان هیچ حرفی جز بیتا رد و بدل نمی شود.
بیتا فلان لباس را می پوشید،فلان غذا را دوست داشت؛اگر زنده بود الان کلاس چندم بود.
روزگار خانواده بیتا حالا در همین ها خلاصه می شود و هنوز هم داغ جنایت کلاته در باور مردم ورامین نمی گنجد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.