اشعار غمگین زیبای کوتاه و بلند
مجموعه اشعار غمگین و ناراحت کننده کوتاه و بلند از شاعران معروف و برجسته در مورد عشق و جدا شدن را در این بخش روزانه قرار داده ایم. می توانید از این اشعار برای بخش های مختلف شبکه اجتماعی از جمله کپشن و استوری استفاده کنید.
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است..
***
غمگینم
خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره کودکی گریان
تکان تکان می خوردغمگینم
و می دانم هیچ پرنده ای
روی شاخه های لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساختمهسا چراغعلی
***
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
***
شعر کوتاه غمگین
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا با هر که بد کردی ولی با ما چراسینه را بر غم نشاندی و فکندی بحر خون
رفتی و گفتی که می آیم دگر فردا چرا
شهریار
***
سردش بود!
دلم را برایش سوزاندم!
گرمش که شد
با خاکسترش نوشت خداحافظ…
***
تو نیستی و خورشید
غمگین تر از همیشه غروب خواهد کرد
و من دلتنگ تر از فردا
به تو فکر می کنم
چقدر دوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
در نگاهم خیره میشداکنون که بازوان خاک
پیکرت را در آغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند
***
سال هاست
پشت این پنجره تکراری
من و آسمان باهم می خوانیم
برگرد ای رفته ی یادگاری!
***
شعر عاشقانه غمگین کوتاه
چقدر سفت شده است پدال دوچرخه ی دونفره ی عشقمان!
یا من خسته شدم یا به سربالایی رسیدیم
شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی!..
***
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شدنام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
حسین منزوی
***
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیمتا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیمگفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیمشیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
***
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست….
***
غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذیقول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخر کار
***
اشعار کوتاه زیبا و غمگین
تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد!
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
نه با آرزوی من..
***
اگر آمد و از من پرسید
بگویید که رفته از دست
عاشق که دیوانه نباشد
مفت هم نمی ارزد
***
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمتای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمتدر عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمتمی خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمتمی خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمت
سعید بیابانکی
***
کاش میشد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست
***
شعر کوتاه غمگین و زیبا
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود
حتی برای گریه مهیا نمیشودبعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
***
کاش میشد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست
***
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدمخودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمدبنیامین دیلم
***
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
***
هر که بیماری فراق کشید
عاقبت شربت وصال چشید
هر که غمگین در انتظار نشست
شادمان در حریم یار نشست
هلالی جغتایی
***
جهانی شاد و غمگیناند از هجر و وصال تو
به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم
سیف فرغانی
***
جملات زیبا و عاشقانه جدایی
مرا گویی: مشو غمگین، که غمخوارت شوم روزی
ندانم آن، کنون باری، مرا غم خوار میداری
عراقی
***
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدای غمگینم
سعدی
***
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
مولانا
***
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشدلب تو میوه ممنوع ولی لب هایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشدبی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاستبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
***
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلمدر طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلمفرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلمآه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلماز طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلمروز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلماز دل تو در دل من نکتههاست
وه چه ره است از دل تو تا دلمگر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلمای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلممولانا
***
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شبتا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شبتا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شبمیزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شبساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شبای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شبمیکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شبتا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شبچون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شبجان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شبتا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عید وارم روز و شبزان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شببس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شبمولانا
***
اشعار بلند غمگین
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیستمی نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیستباز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیستشعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیستوقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیستمی روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست
***
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمتای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمتدر عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمتمی خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمتمی خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمتسعید بیابانکی
***
باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد
باید کسی باشد که عکس خنده ام را
در لابه لای گریه اش محکم بگیرد
چشمش به هر کوچه خیابانی بیافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم… بگیرد
هی شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد
از گریههای او خدا قلبش بلرزد
از گریههای او نفسهایم بگیرد
من! جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد
پویا جمشیدی
***
شعر زیبای غمگین و کوتاه
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
به کام دشمنم داری و گویی: دوست میدارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟
چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری
بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری
مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو میگردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
عراقی
***
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
امیر خسرو دهلوی
***
این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیآیدرسول یونان
***
تو نیستی و خورشید
غمگینتر از همیشه غروب خواهد کرد
و من دلتنگتر از فردا
به تو فکر میکنم
چقدر دوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
در نگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت را در آغوش گرفته است
کلمههای سیاه پوش شعرم
برایت مرثیههای دلتنگی سرودهاند
***
که درختانش سالهاست مرا از یاد بردهاند
غمگینم و این ربطی به تو ندارد
که پسر همسایهام نبودی
تا هر صبح پنجره را باز کنم
بی آنکه جواب سلامت را بدهم
با بنفشهای در گیسوانم
کاش به زنی که عاشق است
میآموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم که عشق اینهمه مهربان است
مژگان عباسلو