عکس صبح بخیر پاییزی | 110 عکس نوشته صبح بخیر پاییزی عاشقانه
در این نوشته از بخش گالری عکس پرتال دلبرانه قصد داریم یک مجموعه کامل از عکس صبح بخیر پاییزی درج نماییم. با توجه به اینکه...
در این نوشته قصد داریم یک مجموعه کامل از عکس صبح بخیر پاییزی درج نماییم.
با توجه به اینکه ممکنه برای ارسال یک عکس نوشته صبح بخیر مناسب فصل پاییز نیاز پیاده کنید یک مجموعه کامل جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که از عکس صبح بخیر پاییزی استفاده کنید و برای عشقتان ارسال کنید و صبح پاییزی خود را با عشق آغاز کنید.
باشد که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.از انتخاب شما سپاسگزاریم.
با ما همراه باشید….
عکس صبح بخیر پاییزی | ۱۱۰ عکس نوشته صبح بخیر پاییزی عاشقانه
می بینی پاییز چقدر شبیه زنهاست؟
حوصله اش که سر می رود, بند اصلاح را بر می دارد..
می کَند علف های هرز را, بلوند می کند موهایش را..
گرم می شود, سرد می شود, طاقت ندارد, تعادل ندارد..
همه چیز را به هم می ریزد.. باد می وزد..
در آخر اما… آرام… آرام… می بارد.
زن, پاییز است با موهای بلوند
صورتی اصلاح شده و نم نمِ اشک
صبحت بخیر عزیز دلم
ای حضرت پاییز، بهار من و تو
دلتنگ شدن شده است کار من و تو
هر بار به مهر میرسم میپرسم
کی میرسد اولین قرار من و تو
صبح بخیر عشقم
نکند پاییز تویی!؟
که در
چهار فصل دلم
پادشاهی میکنی
صبحت بخیر عشقم
پاییز را دوست دارم… ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ! ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ! ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ !
ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ!
ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .
ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ؛
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛
ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛
ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ …!!!
صبح بخیر زیبای من
عکس صبح بخیر بارانی پاییزی★★ بیشتر بخوانید >> عکس صبح بخیر زمستانی
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…
برای من فصل سردی دلهاست…
فصل باریدن اشکها…
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…
اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…
صبح بخیر زندگی من
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم ، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید
صبح پاییزیت بخیر عشقم
پاییز خوب است، پاییز عاشق است،
عاشقى کن، پنجره ات را به رویش باز کن،
هوا هم هوایى شده است، دلش عاشقى مى خواهد
صبح بخیر عزیزم
پاییز…
شعری ست که
دست های من و ” تو “
قافیه ی
آخر آن می شود
سخت و محکم و گرم عاشقانه
صبح قشنگ پاییزی بخیر عشقم
پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده !
کاش همه انسانها مثل پاییز باشن
تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن
صبحت زیبا عزیزم
صبح بخیر پاییزی با تصویرﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ ..
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ
عاشق که باشی ، پاییز که باشد
باران که ببارد انار که هیچ ،
سنگ هم اگر باشی
دلت ترک میخورد…
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی
اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد
پائیز مهری داشت که بر دل هر خیابان می نشست …
برگ های پاییزی
سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند
آرام قدم بگذار ….
بر چهره ی تکیده ی آن ها
این برگها حرمت دارند.
* براى همه پاییز با مهر شروع میشه
اما پاییز زندگى من
جایى شروع شد که مهر تو تموم شد …
من از شما گفتن تو بدم می آید
عزیزم مرا سرد خطاب نکن
این پاییز میخواهم تا افتادن آخرین برگ
با تو دیوانگی ها کنم!
صبحت بخیر عشق من
دوباره پاییز…
اما نه فصل خزان زرد!
دوباره پاییز…
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز…
فصل زیبای سادگی…
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی!
صبح قشنگ پاییزیت بخیر عزیزم
★★ بیشتر بخوانید >> عکس صبح بخیر عاشقانه
و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر
فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود
دلش آغوش گرم میخواهد…
کاش میشد هر شب
ساعت را عقب کشید
مثل آن شب در شروع پاییز
می خواهم
یک ساعت
بیشتر دوستت بدارم
صبحت بخیر عزیزترینم
عکس صبح بخیر پاییزی عاشقانهمن و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگ های نم پاییزی
کمی مه و کمی بوی آتش
چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی …
چه سخت هم پاییز باشد؛
هم ابر باشد ،
هم باران باشد !
هم خیابان خیس …
امـــــا نه تـــــو باشی
نه دستی برای فشردن باشد
نه پایی برای قدم زدن باشد
و نه نگاهـــی برای زل زدن … !
فصل قشنگیست، پاییز
دل به دلش که بدهی
عاشق میشوی
دل به دلش که بدهی
پر از رنگ های دل چسب میشوی
دل به دلش که بدهی
با باران هایش
با هوای دو نفره اش
تو را یاد خاطراتی میاندازد
یاد آدمهایی که نیستند
که اگر بودند هم شاید دردی را دوا نمیکردند
بد موقعی دیدمت
وسطِ پاییز
زیر باران ..
اصلا محال بود
عاشقت نشوم
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجی سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند
آرامش طبیعت را احساس کن
اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند
بگذار زمزمه باد در گوش هایت بپیچد
در شب آرام پاییزی
پاییز را هم
می توان زیبا دید
نگو خزان است
اتفاقات هم حکمت خاص
خود را دارند
همانطور که شاخه های
خشک مجموع
صدای دل نشین قدمهایمان
رامی سازند
خش خش برگ ها
هم زیباست اگر بخواهیم
دست هایتان را آماده کنید
پاییز نزدیک است
باید گره بخورد در دست های
کسی که سال ها انتظارش را کشیدید
جان عزیزتان پاییز را دونفره آغاز کنید
پاییز نزدیک است
صدای خش خش برگها….
بوی مهر،عطرتلخ یار،،
نم نم باران به زیر چتر
با لبخند بی بهانه بر لبانت،
و بوی خوش مهربانی،
حس خوب پاییز
نثارت ای دوست..
گوش کن
صدای نفس های
پاییز را میشنوی؟
و این زیباترین
فصل خدا می آید.
دوست من
غم و اندوهت را
به برگ درختان آویزان کن
چند روز دیگر می ریزند
صبح بخیر جانان
★★ بیشتر بخوانید >> عکس صبح بخیر زیبا
همه برگ های تقویم را
به دنبال تو شمرده ام
برگ های سیب
برگ های انگور
پاییز اما
فصل خرمالوست
فصل گس تنهایی
چقدر خوب بود یک بار پاییز
دل به دلم می داد
برگ هایش به درخت می چسبیدند
و تو به من
برگها رو کنار هم بذار و رو به درختها بگیر !
پاییز را خواهی دید .
زیبا و عجیب و باشکوه ….
تابستان به دیدنم نیامد !
به دیدار پاییز خواهم رفت …
موهایت را رها نکن
پائیز است
باد می آید …
بوی موهایت را با خود می برد
و برگ ها عاشق تر می شوند
نمیرسم ها را بر نمی تابم
با هر برگ پاییز
به پای تو میرسم
تا رسم عاشقی
در کهکشان بماند
برای همه ی برگ های فرو نیامده
تا بهارِ چشم هایت وقت دارم
تا آن روز، یک ریز
به پای تو میریزم…
پاییز در راه است ابرهاکم کم می آیند
کوچه ها یک بند میخندند
خیابانها پر ازعاشقانه
و پاییز را بیشتر از آنچه که هست
دوست داشتنی میکند
یک موسیقی آرام بخش
که صدای خش خش برگ های
زیرقدمت باشد
پیام صبح بخیر پاییزیهمزاد پاییزم وقتی که برگ افتاد
وقتی طبیعت را شلاق میزد باد
من گریه می کردم اما بدون اشک
این رسم با من بود گویا که مادر زاد
یک شبنم احساس از باورم غلتید
عاشق نبودم من ، او عشق یادم داد
باشد برای عشق یک بیستون اما
فرقی نخواهد کرد در باور فرهاد
پاییز می بارد از این در و دیوار
دراین سکوت سرد ، یخ میزند فریاد
پاییز سرد و بی رحم نیست ، فقط جسارت زمستان را ندارد !
ذره ذره زرد می کند ، اندک اندک جان می ستاند و قطره قطره می گریاند …
پاییز سرد نیست ، نامهربان است …
بی رحم نیست ، عشق را نمی شناسد …
جسارت ندارد ؛ درست مانند “تو”
من منتظرم … یه انتظار شیرین واسه یه اتفاق ! واسه یه تغییر !
امسال با همه سالهایی که اکسیژن ازت گرفتم فرق داره …
بیا و باز با سردی هوات و بارون غروبت و لرز زرد برگ درختات بی تابم کن …
دلم خیلی واسه خش خش تنگ شده ! واسه نم کشیدن ! واسه نارنجی زرد قرمز !
دلم واسه سوزی که تو زندگیم میندازی خیلی تنگ شده …
متن صبح بخیر عاشقانه پاییزیبـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی
غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است
هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل
خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است
حرف تازه ای ندارم …
فقط خزان در راه است …
کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ،
شاید یادت بیافتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند …
به به چه نسیمی، چه هوایی سر صبح
به به چه سرود دلگشایی سـر صـبح
صبحانه پاییزی مـن بهشتی از زیبایی سـت
پیچیده چه عطر خوش چایی سر صبح
دنیا متعلق به آدم هایی است که صبحهای پاییز
با یک عالمه آرزوهای قشنگ بیدار میشوند
امروز از آن توست پس با ارادهات معجزه کن
سلام صبح پاییزی بخیر و لطافت باران
تقدیم به تو باد
کپشن صبح بخیر عاشقانهگرمای دستان تو
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ صبحگاهی
که با نگاه تو شیرین می شود
تمام چیزی است که آرزوی آن را دارم …
صبح بخیر عشقم
هر صبحی که با تو هستم فوق العاده شگفت انگیز است
عشق و خوشبختی ایی که کنار تو احساس می کنم
انرژی بیش از حدی برای سراسر روز به من می دهد
صبحت بخیر عشقم
خیلی دوستت دارم
صبح هم شرمنده چشمان زیبایت شده
با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده
صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من
باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
صبحت بخیر عشقم
صبح است و هوا و نفس دلکش پاییز
من هستم و یک سینه از مهر تو لبریز
زیباست تو را دیدن از این پنجره صبح
زیباست هوای تو در این صبح دل انگیز
چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی
صبح بخیر همسر مهربونم
★★ بیشتر بخوانید >> جملات صبح بخیر عاشقانه
به عشقت پرده صبح را
از پنجره ی احساسم
که رو به بیکرانه های آسمان
توست باز میکنم
آرامش را از تو استمداد میکنم
پس به یادت میگویم
زندگی سلام
صبحت بخیر همسرم
صبحت بخیر عزیزترین و خاص ترین عشق دنیا
برایت آغوش گرم و بوسه های شیرین می فرستم
صبرم لبریز شده برای دیدار و بودن دوباره با تو
مراقب خودت باش
صبحت بخیر گل من
روزی دیگر و صبحى دیگر و عشقی تازه تر از دیروز با تو
تو اى نازنین لبریز از حس و از عشق
گل های وحشی کویر خیالم همه تقدیم تو باد
صبحت بخیر زندگیم
من آرزو می کنم که خورشید بودم
تا می توانستم هر صبح هنگامی که بیدار می شوی
صورتت را به آرامی نوازش کنم
صبح بخیر نازنینم
یک استکان بوسه داغ
یه بشقاب بزرگ عشق بی پیرایه
یه پیاله گل سرخ
یه کف دست نان صداقت
از شکر خودت هم کمی بریز تا شیرین شود
این صبحانه عشق است با تو خوردن صفا دارد
صبح نازت بخیر نفسم
برخیز و برفروز چراغ سپیده را
تا بنگرم به روی تو صبح ندیده را
تا سر برآورم به تماشای آفتاب
روشن کنم نگاه سیاهی کشیده را
صبح است و صبا مشک فشان می گذرد
دریاب که از کوی فلان می گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می گذرد
بوئی بستان که کاروان می گذرد
صبح بخیر عشق من
صبح یعنی تو بخندی دل من باز شود
پلک بگشایی و از نو غزل آغاز شود
صبح یعنی که دلم گرم نگاهت باشد
آسمان، عشق، زمین با تو هم آواز شود
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
زمین سمفونی برگهاست
نم می زند باران
بدجور بوی غربت میدهد این هوا
نبش قبر خاطرات مرده است انگار
فصل تنهاییست
پاییز است، پاییز است حالا
★★ بیشتر بخوانید >> جملات صبح بخیر عزیزم
از وقتی دوست داشتنت
در رگهایم جریان گرفت
جورِ دیگر زندهام، انگار
ماهیهای سرخ، زیرِ پوستم
راهِ دریا را پیدا کرده اند..
پاییز تابناک آه ای شروع پاک
هر نم نمت نشست بر دوش نرم خاک
وقتی که دست تو آرامش من است
چشمان آسمان از عشق روشن است
من از تو عاشقم من فصل بی بهار
یک عمر در تو هست پاییزی ام ببار
چشم به راه توام پاییز ، از بهار و تابستان گرم نشد آبی …
بیا پاییز جادوگر ! طلایی کن سبزینه برگ های درخت آرزوهارا …
مثل همیشه مرا کاشت و رفت
این بار آمدنش یک سال طول کشید
پاییز آمد ، حسابى میوه داده بودم
حالا هر سال پاییز مى آید ، دلتنگى هایم را مى چیند و مى رود …
برگ بر روی درخت نیست که نیست
مرغک دل به هوا پر زد و رفت
روی شاخک های این بید کهن
قُمری من به کجا پر زد و رفت ؟
کاش چشمانم را می بستم و اول زمستان باز میکردم !
امسال بی تو تحمل نبودنت را در پاییز ندارم …
من دوست دارم
تو را
پاییز را
قهوه را
سیگار را
اکنون کنارم هست پاییز ، قهوه ، سیگار
اما تو …
پاییز مرا عاشق می کند ، باران عاشق تر
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند ؟
فراموشی می آید مانند همین پاییز با ابرهای سهمگینش …
دیروز برگ خشکی دیدم که نمی دانست از کدام شاخه جدا شده !
به یاد رسم دلتنگی به یاد لحظه هایم باش
در این پاییز تنهایی تو تنها آشنایم باش
تابستان رخت سفر بر تن کرده و پاییز با تمام عاشقانه هایش در راه آمدن …
اما کسی هنوز اینجا درگیر کشف فصل آمدن توست !
همره باد سرد پاییزی
سرنوشت من و تو گشته جدا
رهسپاری عشق من اکنون
می سپارم تو را به دست خدا
بوی پاییز از وجود من کوچ نکرده است !
پنجره را که باز می کنم برگ های سبز درخت های بهار به من اخم می کنند …
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر “من دوست دارمت”
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو ، ببار به کاغذ ، سخن بگو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ، عزیز غم انگیز برگریز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت
من باشم و تو باشی و باران ، چه دیدنی است
بی چتر حس پرسه زدن ها نگفتنی است
پاییز با تو فصل دل انگیز بوسه هاست
با تو صدای بارش باران شنیدنی است
ابری و چکه می کنی و مست می شوم
طعم لبان خیس تو الان چشیدنی است
خیسم شبیه قطره ی باران ، شبیه تو
تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی است
این جاده با تو تا همه جا مزه می دهد
این راه ناکجای من و تو رسیدنی است
باران ببار ! بهتر از این که نمی شود
من باشم و تو باشی و باران ، چه دیدنی است !
صبح بخیر پاییزی به شوهرم★★ بیشتر بخوانید >> متن صبح بخیر عشقم
ناشناخته ترین بیماری دنیاست..
نمیدانی دلت چه میخواهد..
چه کار باید بکنی.
چه باید بخوری تا خوب شوی.
دلت بی اجازه فقط غصه میخورد و لباسش تنگ وتنگ تر میشود.
آنقدر که کیسه آبش میترکد و مثل اشک از گونه هایت جاری میشود.
حاد ترین نوعش هم میشود زمانی که دستت به هیچ کجا بند نیست
دفتر حضرت پاییز هم بسته شد
سوگولی زمستان با هزار قر و اطوار و کرشمه از راه رسید
یلدا بانو
لبانش سرخی دانه های انار
لباسش نارنجی خرمالو
چشمانش عسلی کدو حلوایی
گیسوانش بلند و سفید
قلبش بلور دانه برف
طنین صدایش نرم و ریز
نفسش خنکای باد برف خیز
دستان نازک و لطیفش پر از برکت و فراوانی
ره توشه ای از عشق سوغات دارد
برایمان شب های طولانی همراه آورده که تنور دلمان گرما بگیرد از وجود یکدیگرو
قلب هایمان بطپد به یاد هم
هرچند که منع شدیم از دیدار هم از دیده و بغل بوسی
ولی گرامی میداریم دختر زیبای زمستان را
و در یادمان میماند
که ادم به ادم زنده است
منتظر ماندیم؛
آنقدر که طعم تابستان را نچشیدیم!
چشم به راه پاییز ماندیم تا برسد و عاشقانه هایمان را شروع کنیم.
آمد.
عجیب آرام گرفته بودیم،
بر روی برگ ها قدم میگذاشتیم و از صدای خرد شدن برگ ها به ستوه میآمدیم.
در خیالمان کنار کسی که تمام فکر و ذهنمان را مشغول کرده است میگوییم و میخندیم.
سعی کردیم پاییزِ غمگین را کمی شاد کنیم و او را از تمام باور هایی که درباره غمگین بودمش میگویند در بیاوریم!
تلاش کردیم، نشد.
پاییز منتظر بهار ماندهاست.
راه رفتن روی برگ ها هم حالش را تسکین نمیداد.
پاییز خیال بافی هم بلد نبود.
پاییزِ چشم انتظار همیشه غمگین بود
🍂ای اندوه قشنگم!
بی تو پاییز زیبا دلبری می کند…
ای زیبای من!
بی تو هر روز دیوانه وار کوچه های
نم خورده را قدم می زنم…
ای مهربانم!
بگو بدانم در کدام کوچه پس کوچه های
پاییز بود که دلم این چنین
به هوایت رفته است🍂
اولین روز اذر است…..
انارها ترک برداشته
خرمالوها را چیده اند
و من
عاشقانه شما را
از پائیز خدا
هدیه گرفتم
اهل هرجا که باشید
پائیزتان با من یکی ست
اگر خرمالوهای دستانتان گل انداخت
مرا به نوبرانه ای گس مهمان کنید …
که دوستتان دارم
آبان دردانه پاییز است
نه مثل مهر دلش پیش تابستان جا مانده
و نه مثل آذر چشم به راه زمستان است
هوایش هوایی میکند آدم را برای قدم زدن
نمِ بارانش عجیب میچسبد
برگریزانش خوش رقصی میکند
و چه چشم نواز است دردانهی فصلِ دلتنگی
جهانم پر اضطراب است بعد تو
و من تهی از تمام بودن هام
و چه اجبار تلخی است خواستن و نداشتن
مدت هاست تویی در من فریاد میکشد
و ذره ذره ی وجودم مهر تورا میطلبد
افسوس ندارمت
افسوس که دستانت در دستای دیگری گره میخورد
افسوس که مرغ آمین به دعایمان
آمین نگفت
اخرین سروده هایم را بدست باد میسپارم
و تسلیم سرنوشت میشوم
و در این لحظه با قلبت وداع میکنم
باشد که در جهان دیگر با تو محشور شوم
شنیده ام اهل دهکده پاییزی
همان جا که بوی نارنگیاش مست میکند آدم را
همان جا که عطر نارنجش هوایی ات میکند
نارنجی خرمالوهایش عجیب دلبری میکند
و خش خش برگهای چنارش قشنگ ترین موسیقی طبیعت است
بیا جانم
نفسی همقدم من شو
من هم کم از دلبری های دهکده ات نیستم
بیا و آرام جانم باش
پاییز من و باران
و دستهای جا مانده از هم
چتر بسته
آرزوهای خیس خورده
برگ های غمگین
خیابان های سرد ودلگیر
تو بیایی
همه حل میشود
این زندگی تو را فقط کم دارد
دلبری هایت را
یک بیت عاشقانه هایت را
زندگی تو را گم کرده است
پیدا شوی غوغا میکند
تو باید باشی وتمام
آمدم.. تمام فاصله ی ایستگاه اتوبوس تا نیمکت کنار دریاچه را دویدم..
به نیمکت که رسیدم جایت خالی بود ….
به جای تو برگ های پاییزی نیمکت چوبی را پر کرده بود….
آمدم نگی بعد از سال ها دوری قرارمان یادش رفته …نه یادم نرفته ….
اما انگار سالهاست تو فراموش کرده ای دخترک پاییزی را …
آمدم اینبار اشکی نریختم ….فقط نگاه کردم و دوباره پاییز را در آغوش کشیدم
متن صبح پاییزیت بخیر عشقمپاییز شروع شد…
از غروب های سردُ ،
ابرهای تاریکش،
که بگذریم،
قشنگ است تلفیقِ
بارانُ
کوچهُ
دلبریهایِ برگهایِ چند رنگش…
نمیدانم چه چیزهایی میخواهید…!
یا چه کسی را…
اما میخواهم، برایِ شما باشد،
هرآنچه که سرنوشتتان را،
رنگیتر از، برگهایِ پاییز میکند
چیزی نمانده …
به آوازهای بی قرارِ باد و رقصِ دلبرانه ی برگ ،
به دل کندن چنار ها
از برگ های پهنِ پنج پری…
به هزار رنگ شدن روزگار و تجلی دوباره ی بهار…
به عطر و بویِ به های لبِ طاقچه و دانه های قرمز انار
به قدم زدن های عاشقانه و خش خش برگ
به خلق شاعرانه های قشنگ …
چیزی نمانده است
تا ظهور عشق،
تا حضور
حضرت پاییز
پاییز را حس میکنم
نه از برگ هایی که هنوز زرد نشده اند
نه از هوایی که عاشقانه نمی گرید
پاییز را حس میکنم
چنان دلِ تنگی که یقین دارد سفر کرده اش باز میگردد
نمی دانم شاید عاشق شده ام یا عاشق بوده ام
اما عاشقانه هایم به عاشقانه هایش بدجور راه دارد
جوری که بی صبرانه منتظرم تمام خش خش هایش را تنهایی قدم بزنم
پاییز را حس میکنم
پاییز در این حوالیست
اگر بمانی تمام عاشقان،
ب حال منو تو غبطه خواهند خورد،
اگر بمانی حسودان از حسادت خواهند مرد،
اگر بمانی لیلی و مجنون شیرین و فرهاد را از یاد خواهند برد ،
اگر بمانی مادارن در قصه های شب،
نام تو و مرا خواهند برد،
بمان ک بمانی دلم ترک نخواهد خورد،
نرو ک بعد رفتنت مرا طوفان مرگ خواهد برد،
بمان ک عشق منی جان منی یار منی
اما ،
اگر بروی قلب و روح و جانم را تو خواهی برد
و باز هم روزهای نارنجی از راه میرسد
عادت کردنش سخت و دل کندن از آن دشوار تر
پاییز را می گویم
حالا دیگر شاید بشود دلتنگی را راحت تر قورت داد
و زمستان را با آغوش مشتاق تری در آغوش گرفت
به گمانم پاییز،
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست…
تصویری ست از زنی که به اندازه زیباییش غمگین است،
که لبخند هم بزند،
غم،چشم هایش را رها نمیکند.
زنی که دم نمی زند،
اعتراض نمیکند،
قهر کردن بلد نیست،
باکسی سر جنگ ندارد.
خیلی که دلتنگ شود بغض میکند.
پاییز زنی ست آراسته و موقر
با صورت استخوانی،
با موهای پریشان،
لبخندی ملیح،
زنی به ظاهر خوشبخت،
به ظاهر راضی،
به ظاهر
برگرد…
تمام هوای نبودنت در گلویم جمع شده است…
هوای چشمانم را هم مشوش کرده است….
این “ن”که بر سر بودنت امد چه کارهایی که با دلم نکرد
دلتنگیم
یک سکوت میخواهد
یک اغوش با عطر تو
دلتنگیم
شنیدن نامم رامیخواهد
با میم مالکیت
تو صدایم کنی
من با هر نفس بگویم
جان دلم
بی صدا
فرو می ریزم،
می شکنم،
در شبی
خالی از نفس هایت،
خالی از
مهر دستانت،
آرامِ آغوشت… من بی تو هر لحظه را
میمیرم
و میمیرم
و باز میمیرم
دیدی گُلا یدفعه پژمرده نمی شن
اولش
زرد می شن
میفتن یه طرف گلدون
بعد چند وقت خشک میشن
ما آدمام همینطوریم
بی تفاوتی
بی توجهی و…
یدفعه نابودمون نمی کنه
بعد چند وقت می شیم
گلدونِ خشکیده یِ گوشه یِ حیاط
که هر بادی که می وزه
یه تیکه مونو میکنه می بَرِه…
آخرِشَم
یه جسم شبیهِ گلدونِ سفالیِ خالی میمونه واسمون که
تو خالیه
هر چی بخوای من میشم
بارون میشم گونتو لمس میکنم
باد میشم میرم تو موهات
برگای پاییزی میشم له بشم زیر پاهات لذت ببری
برف زمستونی میشم میام رو شونه هاتو
میبوسم
گل بهاری میشم میام کنج موهات
هندونه تگری تابستونی میشم و میشینم تو دلت
“ط” فقط بگو چی دوس داری بشم برات؟!
از “ط” به یک اشاره از من به صد دوییدن!
“ط” فقط لب تر کن
اینجا
دانه هاى برف در قاب پنجره
دلبرى میکنند
صداى سوختن چوب هاى
شومینه
سمفونى آخر شب را تشکیل داده اند
و عطر قهوه مورد علاقه ات
که خواب را
از سرم ربوده است !!
اینجا ..
همه چیز براى
دوباره عاشق شدَنت آماده است
فقط
اگر بیایى
زمستان که آمد فکر میکردم مثل پاییز زود قرار است برود !
با خود میگفتم همانطور که نتوانستیم با برگ ها و چای و داغش دلبری کنیم نمیتوانیم با برف ها نیز شادی کنیم .
اما این زمستان سوزش سرد است ، خیلی سرد.
برف هم که میبارد فقط میخواهد زیبایی های زمستانش را به رخ بکشد وگرنه برای شادی ما نیست که !
این زمستان قصدِ زود رفتن را ندارد .
میخواهد بی رحمی کند !
میخواهد بماند و ما را دلخوشِ ماندنش کند و ناگهان برود و غیبش بزند
آهای دختر پاییز!
میدانی چرا برگ ها زرد و خشک میشوند و
به زیر پاهایت می افتند؟
آخر تو که آمدی
دیگر بیچاره ها با چه رویی سبز باشند
وقتی تو تمام سر سبزی دنیا را
درون خود به همراه داری؟
آری تو همه ی آن چه را که یک مرد میخواهد
با خودت به همراه داری!
دختر پاییزی
من فکر میکنم خدا تو را
با یک شیوه ی خاص خلق کرده است!
آخر هرچه فکر میکنم
سر از این راز در نمی آورم
که تو در پاییز من مانند بهاری هستی که
سر زده وارد شده و جانی دوباره میبخشد
پاییز ِ من،
موسم ِ هزار رنگ ِ برگها،
رفیق ِ عصرهای بارانی و دلتنگی های بی پایان؛
سفرت به خیر…
به تلاقی ِ یلدا که رسیدی سلام مرا به زمستان برسان…
از موسم ِ نو برایم طلب ِ مهربانی کن؛
طلب ِ روزگاری به سپیدیِ برف ِ سنگین ِ میانه های بهمن،
و به گرمای دل انگیز زیر کرسی چوبی کنج هشتیِ خانه ی مادر بزرگ…
سفرت بخیر خزان ِ مهربان؛
رفیق ِ دلتنگ ِ به آخر رسیده…
وعده ی مان باشد انتهای کوچه ی شهریور؛
همانجا که درختان ِ خسته ی به تنگ آمده،
به انتظار نوازشی از دستان ِ بارانی ات به آسمان شهر چشم بدوزند
آذر که به نیمه رسید،چیزی در دلم فروریخت
انگار پاییز پا تند کرد برای گذشتن و رفتن
پاییز که برود…دلتنگی که به نهایت برسد…
زمستان که بیاید…
چیزی منجمد میشود در این میان که قابل توصیف نیست
آنوقت تو میمانی و حسرت آنچه پاییز با خود نیاوَرْد…
حالا تنها امید مانده…که شاید پایان این دلتنگیها،خواسته ات باشد با همهی زیباییش…
مثل آذر که پایانش یلداست با همهی دلخوشیاش…
تا زمانی که باران بزند…تا روزی که عطر نرگس و بوی باران بپیچد در کوچه های شهر…
میشود امید داشت به عاشقانهای از جنس رویاها
صبح اگر چشم باز کردید و
دیدید به جاى پیغام،
برایتان “نقطه” آمده،
بدانید تمامِ شب را
براى زدنِ حرفهایش جان کَنده!
در علمِ جدید،
“نقطه”ها
پُرِ حرفَند
آذر ای غمگین ترین دختر پائیز
غمت را می فهمم
غم پایان پاییز بودنت ،
غم دیده نشدنت را!
تو نه “مهری” که آغازِ دوست داشتن های
خیابان های زرد و نارنجی باشی ،
و نه “آبانی” که هوایت پر از عطر خاک باران خورده باشد.
تو سردی و تنها! تو ماهِ پایانی!
پایان های نافرجام و ناگهانی!
انتهای پاییز، همه خسته اند و در انتظار زمستان ؛
کسی آذر را نمی بیند
کسی آذر را نمی فهمد!
آذر ای دخترِ ته تغاری سردِ فصل عاشقانه های درختانِ عریان خیابان ها
تو چقدر شبیه منی
..پاییز …
هر قدر هم که دلبر باشد و گیسو طلا
هر قدر هم که طناز باشد و رعنا
گلوی تمام غروب هایش را بغض گرفته و…
ته چشم های عسلی اش را غم …
انگار دست هایش پنج انگشت دوست داشتنی میخواهد و ..
قدم هایش هم پایی دیوانه…
پاییز را بگذارید برای حرف های قشنگ ،
برای چشم در چشم شدن،
برای عاشق شدن …
شما را به خدا
یک وقت هوس رفتن به سرتان نزند
آنوقت نبودنتان می شود درد بی درمان،
می شود بغض،…
می شود اشک
بارون پاییز رو یادته؟!
ما تشبیهش کرده بودیم؛
به پیانویی که فقط من و تو از شنیدنش تو دنیا لذت می بردیم …
خش خش برگای پاییزی رو چطور ؟!
اونا رو یادت هست هنوزم…
قدم زدن توی پیاده روهای طولانی …
اونا رو دیگه باید یادت باشه…
چون اونا تو دنیای منو تو هر کدوم یه معنی داشتن..
عشق تو دنیای منو تو معنیای زیادی داشت.
همه اینارو هم اگه یادت نیاد؛
دیگه باید اون کسی که بدون تو خودشو هم از یاد برده رو یادت باشه…
یادت میاد؟
پاییزم
پاییزم همه از تو می سُرایند؛میگویندتوفصل عاشقانه هایی،امامن میگویم تو فصل بی رحم جدایی هستی.
آخ وقتی غروب پاییز را میبینم چقدر دل تنگ میشوم.اشک هایم مثل باران پاییزی جاری میشود.
راستی پاییزم چرا اشک های من خیلی شبیه بارانت است.
شاید بخاطر این است که توهم مانند من غمگین هستی.
راستی پاییزم بیا باهم قهوه تلخی بنوشیم واز غم جداییمان بگوییم.
پاییزم این را بگو توهم میخواهی بروی ومراتنها بگذاری؟
میدانم سال دیگر میایی.!
اماشاید وقتی بیایی من دیگر نباشم
حال و هوای آبان ماه…
حال و هوای رهگذری تنهاست…
با کوله باری از نرسیدن ها…
کوله باری به سنگینی آه !
به ناچاری بغض…
و من و تو…
چه بی رحمانه….
این همه دلتنگی را…
به گردن عشق انداخته ایم
پاییز عجیب است!
یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..
مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پربار
اما حسی ته دلت می گوید..نه!
زرد و نارنجی اش قشنگتر است..
یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشد
اما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!
همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شوی
اما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..
پاییز فصل دل است..
فصلی برای دلخواهی یا دلتنگی
که حتی دلت هم راهی برای انتخاب ندارد
باران از گونه ی پاییز سر میخورد بر سنگفرش های حیاط
و چین های آبی حوض برای ماهی ها دلبری میکند ؛
چترت را ببند !
من پشت پنجره ،
خیره به طاقچه ی یاس ها
برای پیچش عطر تنت
باران را ازخدا خواستم
چقدر هوسِ پاییز کرده ام !
چقدر دلم ؛
خیابان هایِ نارنجی می خواهد …
پس کِی این شهریورِ بی قواره ، تمام می شود ؟ !
من دلم یک فصلِ دلبرانه ی عاشقانه می خواهد …
خود آزارم شاید ، ، ،
اما دردِ عشق ،
در خیابان هایِ پاییز ؛
کشیدن دارد
اصلا میدانی چیست؟
پاییز را دوست دارم چون .. برای دیدارمان که آماده میشوی
طبق عادت خرمن موهایت را
خیس خیس انبار میکنی!
نسیم می رسد
و از حسادت اینکه نمیتواند
جولان بدهد لای موهایت
موذیانه صدایت را
خش خشی میکند .. بعد میرسی به من و میگویی ..
عطسه!
تا من ..
با ذوق بگویم :
ای تصدق دوست دارمت
که هر روز با زبان و گویشی جدید
ابرازش میکنی!
ای جانم به پاییز
متن پاییزی عاشقانهحیف است هوای پاییزی هدر شود
بیا دست هایت را به من بده
تا باهم در امتداد پاییز
روی زرد و نارنجی برگ ها قدم بزنیم
و همه ی شهر را مبتلا کنیم به عشق
زحمت بارانش با خدا
آمدنش با تو
عاشقی و شعر و غزلَش با من
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ی عشق است
پاییز این زیبای دل فریب با آن همه ناز و کرشمه عزم رفتن دارد.
چند صباحی دگر عاشقانه هایش را جمع میکند و می رود.
تا یلدا بیاید و دلبری هایش را برای یک شب هم که شده به رخ زمستان بکشد.
زمستانی که با سوزی از سرما و برف می پوشاند برگ های جامانده از پاییز را
تا برای همیشه مدفون کند خاطرات این فصل دلبرانه را.
این روزهای آخرین ماه و ته تغاری پاییز را با عیش
زندگی، بدون روزهای بد نمیشود،
بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.
اما روزهای بد، همچون برگهای پاییزی اند،
باور کن که شتابان فرو میریزند
و در زیر پاهای تو اگر بخواهی، استخوان میشکنند، و درخت، استوار و مقاوم، برجای میماند
🔔 مطالب مرتبط دیگر 🔔