در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد ۷ انشا در مورد غروب خورشید را برای شما دانش آموزان عزیز جمع آوری کرده ایم.
یکی از موضوعات زیبا و جذابی که ممکن است در مدارس برای زنگ انشا به دانش آموزان تکلیف گفته شود،انشا غروب است.
در ادامه شما می توانید چندین انشا در مورد غروب را مطالعه بفرماید و از آن برای نگارش انشا خود ایده بردارید.
امیدواریم که بهترین نگارش را داشته باشید و بهترین نمره را اخذ کنید.
ضمن آرزوی موفقیت برای شما دانش آموزان عزیز شما را به مطالعه این مطلب دعوت می کنیم.
انشا در مورد غروب | ۷ انشا زیبا کوتاه و بلند با موضوع غروب برای محصلین
نگاه کردن به آسمان آبی ابرهای شفاف و غروب خورشید و لحظه ای چشم دوختن به آنها
هزاران حس وصف ناپذیر و غیر قابل توصیف به ما دست میدهد .
احساسی که زیباتر از لاله های رنگارنگ و لذت بخش تر از شنیدن نغمه بلبل است.
نگاه کردن به غروب آفتاب و هاله دورش مرا دگرگون میکند و باعث میشود به طلوع و غروب خورشید بیشتر بیندیشم
و اندیشیدن بیشتر سبب میشود تا درباره خلقت و آفرینش خدا تفکر کنم .
وقتی به اطرافم نگاه میکنم،میبینم دامن رنگارنگ طبیعت آرام تر و ساکت تر از همیشه است
و از ازدحام و شلوغی همیشگی خبری نیست گویا طبیعت به خواب کودکانه و معصومانه ای فرو رفته است.
در پشت تپه های گنبدی شکل؛خورشید مانندیاقوت سرخ رنگی در آسمان خودنمایی میکند و می درخشد.
رخسار زیبای غروب آفتاب چشم هر رهگذری را به هاله سرخ رنگ خود جذب میکند و وادار میکند مدت ها تماشایش کنند.
خورشید جامه سرخ رنگی برتن کرده و با این جامه اش هر انسان سیراب و تشنه؛ فقیر و ثروتمند و هر کس دیگر را مجذوب میکند.
دلم میخواهد در همین لحظه زمان از حرکت می ایستاد و متوقف میشد،آن وقت میتوانستم غروب دل انگیز را بیشتر نظاره گر باشم.
وقتی در غروب پاییزی قدم میزنم،جهان هم ساکت میشود.
انگار نمیخواهد با ازدحامش سکوت مرا لگد کند.
من بخاطر این غروب زیبا خدا را شکر میکنم.
خدایا تا آخرین غروب دنیا دوستت دارم.
انشا شماره ۲:
انشا درباره غروبغروب را دیدم که با همه ی سرخ فامی فریاد می زد :
امروز نیز گذشت ، پس در انتظار بمانید فردارا . من خیلی وقت ها نظاره گر غروب آفتاب بوده ام و چه معانی زیبایی از این طبیعت جمیل خدا در ک کرده ام .
غروب آفتاب به یاد می آورد که هر آمدنی را رفتنی است .
بالاخره پس از جوانی پیری فرا می رسد ، غروب انسان را به یاد رفتن می اندازد و انسان را بر می انگیزاند تا کوله بار خود را از زاد و توشه ی سفری که در پیش دارد پر سازد .
هر گاه غروب آفتاب را نگریسته ام به اندیشه ای عمیق فرو رفته ام .
وقتی اشعه های طلایی آفتاب در تلاقی آسمان و زمین که افقش گویند بر امواج دریا می خورد چه منظره ی زیبایی را پدید می آورد .
در هنگام غروب دل انسان می گیرد و حالتی روحانی به خود می گیرد گویی به دنیا نمی اندیشد آری غروب بسیار زیباست .
انشا شماره ۳:
انشا با موضوع غروببه نام حضرت دوست
غروب خورشید از زیبا ترین منظره هایی است که جلوه گر زیبایی های خداوند است.هرکدام از ما این منظره ی زیبا را به گونه ای توصیف می کنیم.
چقدر زیبا و دل انگیز است تماشا کردن غروب خورشید آن هم در کنار دریا و حتی کوه ها!
اما این منظره هر چقدر هم که جذاب و زیبا باشد برایم از همه چیز دلگیر تر است.
وقتی غرور آسمان شکسته می شود و آفتاب محو می شود،دلم می گیرد! سخت می گیرد!
کسی نمی داند چرا هنگام غروب دلتنگ می شوم!
هنگام غروب،بی قراری ها و بهانه گیری هایم شروع می شوند،دلتنگ کسی می شوم که مدت هاست از او بی خبرم.نمی دانم دلش برای من تنگ می شود؟
می دانید چرا هنگام غروب یاد او می افتم؟
چون او همیشه به من می گفت من هنگام غروب احساس دلتنگی می کنم..
خلاصه،منظره ی غروب تکرار دلتنگی بود.
اما هرگز فکرش را نمی کردم که روزی غروب باشد اما او نباشد!
یک سال است که از من دور ونزد خدایش رفته.اما من چه کنم با دلتنگی هایم هنگام غروب و فقدانش؟!
آه ای غروب دلتنگی!
متحیّرم چه بنویسم!
فقط تو می دانی با من چه میکنی!
چگونه می شود آشوب درونم را آرام کنم؟
می دانی وقتی آسمان را پر از دلتنگی می کنی در من چه هیاهو و غوغایی می شود؟
از خود می پرسم که غروب چه اتفاقی افتاد که تو هم غروب کردی؟
با غروبت خنده ات را فراموش کردم.
مادر بزرگ خوبم! مهربان مادر! ای غروب دلتنگی هایم
دوستت دارم…
انشا شماره ۴:
انشا کوتاه درباره غروببه نام خالق زیبایی ها
دریا از همیشه آرام تر است ؛مانند کودکی معصوم به خواب عمیق فرو رفته و در رویای شیرین غرق شده است.
در پشت کوه های سر به فلک کشیده،خورشید جامه ای سرخ به تن کرده است و حسابی خودنمایی می کند.
خورشید مانند یاقوت سرخ در کرانه آسمان می درخشید و چشم هر رهگذری را وادار به تماشا میکند .
خورشید مانند مادری دلسوز دست نوازش بر سر امواج دریا میکشد و پتوی سرخ رنگی بر روی دریا پهن کرده و نور سرخش را در سینه پهناور دریا گسترده است.
آسمان به رنگ دشت لاله زار در آمده و رنگ آبی اش را به دست فراموشی سپرده است.
خورشید کم کم در چاه مغرب فرو میرود و هر لحظه بیشتر در این چاه غرق میشود و چه غرق شدن زیبایی…!
انشا شماره ۵:
انشا غروببه نام خالق هستی
رنگ غروب آفتاب شهر من،خالص ترین،نزدیک تر وصادق تر باقی می ماند.
تنها رنگی که تغییر نکرده است،خیره کننده نیست وهیچ رنگ دیگری ندارد،
زیرا این یک رنگ نفیس است که توسط دست خداوند ساخته شده است که بزرگترین هنرمندان نمی توانند به آن دست یابند.
غروب آفتاب در تالاب شهر خودم نشانگر رنگی قرمز در سطح آب هاست که به نظر میرسد خورشید در تالاب درحال غرق شدن است.
غروب آفتاب در شهر من بسیار متفاوت است،زیرا در آن تمام زیبایی ها خلاصه می شود!صفای دل های مردم این شهر را میتوان در غروب آفتاب تماشا کرد.
واما؛ همانطورکه در غروب آفتاب زادگاه من زیبایی ها را مشاهده میکنم ولذت می برم،
با نگاه کردن به این منظره در سکوت وداستان های دلتنگی قرار میگیرم وبه یاد روزهای سخت زندگی می افتم.
روزهای جدایی،دلتنگی ظلم!
و روزهای تلخ زندگی و… روزهایی که فقط با آمدن محبوب من شیرین خواهد شد!
هنگامی که به منظره ی غروب می نگرم،دلتنگ کسی میشوم که مدت ها از نظر همه غایب است وپشت ابرها پنهان شده است.
اما بعد از هر غروبی طلوعی نیز وجود دارد و روزی فرا میرسد که محبوب تمام خسته دلان ظهور می کند وجهان را با نور خود روشن خواهد ساخت.
بس است غروب تو ای محبوب من!
طلوع کن وآسمان تاریک چشمان مرا روشن کن!
انشا شماره ۶:
متن زیبا در مورد غروب برای انشابه نام خداوند مهربان
گاهگاهی که دلم می گیرد خاطرات غروب را به یاد می آورم اما غروب برای بعضی ها دل انگیز و برای بعضی دیگر غم انگیز است.
غریبانه به غربت غروب خورشید می نگرم که با حرکتش از شرق به غرب یک طلوع را غروب می کند و یک آغاز را به پایان می رساند .
غروب شهر من منظره ای زیبا ودیدنی دارد.
غروبی از بوی چوب هایی در تالاب از بلم رانانی که بلم خود را پارو می زنند،غروبی که با صدای دلنشین اذان آمیخته می شود.
زیباترین منظره ی غروب شهرم پنهان شدن خورشید در پشت نخل های سر به فلک کشیده است.
گویی دستان نوازشگر نخل ها گیسوان طلایی خورشید را به خوابی آرام دعوت می کند .
منظره ی غروب خورشید در تالاب دل انگیزتر است.
آری!خورشید در این هنگام واپسین نگاه های خود را به معشوق می اندازد وبا دلی خونین با محبوب خود خدا حافظی می کند!
غروب جدال وستیز میان ماه و خورشید است.
از دو جبهه ی مختلف یکی درشرق ودیگری در غرب یکی درحال طلوع و دیگری در حال غروب در این جنگ همیشه ماه پیروز می شود.
زیرا نقطه ضعف خورشید شکست اوست.
زندگی همین است. هر خاطره ای غروبی دارد و هر غروبی خاطره ای و ما جایی بین امید و انتظار چشم می دوزیم تا روزگارمان بگذرد.
انشا شماره ۷:
انشا توصیف غروببه نام خداوند زیبایی ها
می دانم که غروب زیباست و می دانم که خورشید ، زلفانش را در هنگامه غروب در آینه آسمان می آراید .
اما من از غروب واهمه دارم و دلم از غروب، می گیرد ! . پس مرا هرگز با هیچ غروب و در هیچ غروبی ، تنها مگذار ! .
غروب که می شود ، هاله ای از غم بر چهاراه حواسم پدیدار می گردد و بی اختیار ، زانو به آغوش می کشم و تسلیم غمبادِ بی رحم و سفاکی می شوم.
که صدای تلخندش هماره چون پتکی بر دیواره ی افکارم می خورد و تمام ِذخایر انرژی هایم را به غنیمت می گیرد و روحم را به زنجیر می کشد .
غروب که می شود ، تند باد ِبرودتی غیر قابل توصیف ، از روزنه های خیالاتم ، بر من یورش می آورند و خاطرات شیرینم را مصلوب می کنند .
ابرهای انجمادی بر فراز آشانه ام ظاهر می شوند و تمام باطنم را به رگبار توهم می بندند .
غروب که می شود ، انگاره هایی از جنس شبح در حوالی ام رژه می روند و صدای گوشخراش جست و تازشان ، پوست اندیشه هایم را تازیانه می زند .
و یا خیل عظیمی از تلخیادهای فراموش شده ام ، از نو در جمجمه و کرتکس مغزم ، جوانه می زنند .
همیشه یادت باشد که من عاقبت روزی ، در ایستگاه غروب ، تن از جامه ، تهی می کنم .
🔔 مطالب مرتبط دیگر 🔔