روایت بهرام بیضایی از ریشه اسطورهای و آیینی حاجی فیروز در واکنش به برداشتهای نژادپرستانه شهرداری تهران
بهرام بیضایی در یک سخنرانی در مورد حاجیفیروز، با بیان دو روایت در مورد سیاه میگوید برخلاف هر تصور سادهاندیشانهای، این شخصیت نمایشی، کوچکترین ربطی به نژادپرستی ندارد.
به گزارش صدای ایران، ابلاغیه معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران در خصوص حذف شخصیت حاجیفیروز از برنامههای شادیآور شهرداری تهران در سطح پایتخت به دلیل برداشتهای نژادپرستانه از چهره سیاه این شخصیت نمایشی، واکنش منفی بسیاری از هنرمندان را به همراه داشته است.
پیش از این، بهرام بیضایی، نمایشنامهنویس و کارگردان برجسته تئاتر و سینما، در یک سخنرانی در تاریخ ۲۴ اسفندماه ۱۳۹۴ در دانشگاه استنفورد آمریکا، با بیان دو روایت در مورد شخصیت سیاه گفته بود برخلاف تصور هر سادهاندیشی، این شخصیت نمایشی کوچکترین ربطی به نژادپرستی ندارد.
در ادامه، بخش کوتاهی از این سخنرانی، حاصل ویدئویی ۴ دقیقهای منتشرشده را میخوانید:
«آیا تنها پیروی از سنت و یا خوشامد تماشاگر است که حضور این ۴ شخصیت را لازمه اجرا در عروسیها میکند؟ نه! حتما اجراکنندگان تختحوضی و تماشاگران آن نمیدانستند ولی این ۴ شخصیت اصلی از اسطوره کهن باروری میآیند که عروسی نمودار آن است و برخلاف تصور هر سادهاندیشی، حضور سیاه، کوچکترین ربطی به نژادپرستی ندارد.
من دو روایت در مورد سیاه میگویم؛ در کهنترین نمایشهای رقصی شناخته ایرانی که زمانی تا امروز هم کشید که من دو اجرای گوناگون آن را دیده باشم، موی و ریش و پوست سیاه بز، نمایانگر فریدون جوان اسطوره و موی و ریش و پوست سفید بز، نمایانگر ضحاک هزارسال شاهیکرده است. نمایش رقصی بیکلام، هر بار با پیروزی فریدون جوان بر ضحاک پیر و به دستآوردن یک یا دو زن رقصان که باید ارنواز و شهرنواز «شاهنامه» باشند و جشنگرفتن همگانی به پایان میرسید که باید یادآور جشن سال نو باشد.
این داستان حتی در زمان ابوریحان بیرونی بوده است و در دوران ما در سال هزار و سیصد و بیست و چند، کسی این را گزارش کرده بود و آنقدر دنبالش گشتم تا توانستم در دو جا ببینمش.
تفسیر دوم؛ سال نو آغاز میشود با بازگشت روانهای مردگان. روانهای بازگشته را کسانی با دوده و آرد بهچهره مالیدن، دهلزنان و با شکن به تندادن به میان مردمان میآوردند و بهره خود از زندگی را میوه یا نانی یا جامهای میگرفتند و تنشکنان میرفتند. برگشت مردگان که نشان آشفتگی است، در ۵ روز پایان سال رخ میداد که آن را پنجه دزدیده یا خمسه مسترقه میخواندند. گویا ۱۲ ماه سال نشان نظم و پنجه دزدیده و بازگشت مردگان، نشان پایان جهان و برافتادن نظم و سامان بود. با آغاز سال نو، نظم نو جای نظم کهن مینشست. هنوز در تختحوض،ی رقصهای شکسته پیرپوش و سیاه اگر درست اجرا شود یادآور بازگشت روانها و تنشکنی و جنبشهای نامطمئن ایشان است. این دو را گفتم تا روشن شود که سیاه تختحوضی، نژادی نیست.
در کنار این ریشه اسطورهای و آیینی با گذشت زمان، تاجران در زیارتهای واجب و اماکن مقدسه، غلام زنگی میخریدند و با خود میآوردند. در بسیاری از داستانهای هزارویکشب، غلام سیاه هست و تصویرهای بسیاری از غلامان سیاه در مینیاتورها دیده میشود از جمله نقش دو سیاه رقصان در باغ سلطان حسین بایُقرا.
در تختحوضی این تصویر اجتماعی با آیین کهن باروری آمیخته به ویژه که غلام زنگی، جوان است و حاجی، میانسال و پیر و به هر حال سپیدموی و غلام با سادگی و زبانندانی و آیینناشناسی هر بار کلکهای او را لو میدهد و نهایتا پیروز صحنه است.»