مجموعه شعر دوست و دشمن از سعدی
مجموعه اشعار سعدی درباره دوستی و دشمنی دوستان و دشمنان را در این بخش روزانه گردآوری کرده ایم و امیدواریم که این اشعار زیبای سعدی مورد توجه شما هنردوستان قرار گیرد.
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوستمرا جفا و وفای تو پیش یک سان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوستمرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوستهر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیبا خوستدلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوستبه خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوستچو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوستجماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توستز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
***

اشعار زیبا در مورد دوستی و دشمنی
بسیار در دل آمد از اندیشهها و رفت
نقشی که آن نمیرود از دل نشان توستبا من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان توست
***
شعر تک بیتی دوستی
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
***

اشعار زیبای سعدی در مورد دشمنی
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریمشوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریمروی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریمما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریمگفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریمما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریمنه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریماز دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریمما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریمسعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
***
شعر دو بیتی در مورد دوستی
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگیدوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
***

اشعار بلند و زیبای احساسی برای دوست و دشمن
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب ،جهنمستهر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل ،آن دمستنه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمستآنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست، دگر حشو عالمستهرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام
جز بر دو روی یار موافق که در همستآنان که در بهار به صحرا نمیروند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمستوان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمستآرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرمستگر خون تازه میرود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمستدنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست
***

مجموعه شعر در مورد دوست و دشمن
همیشه دشمن مالست
شاه دشمن مال
یکیست او را در بزم
و رزم دشمن و مال
***
شعر درباره دشمنان
گرت جهان دوست است
دشمن خویشی
دشمن تو دوست است
دوست تو دشمن
***
شعری در مورد دوست و دشمن
عاشق مالست
حرص و دشمن مالست می
مال دشمن را
به سعی باده دشمن مال کن
***
شعر درباره دوست و دشمن
دوست با من دشمن
و با دشمن من گشته دوست
هر که با من دوست باشد
دشمن جان من اوست
شعری درباره دوست و دشمن
از جام غم مستمدشمن می پرستم
***

این دوست نارفیقم
آتیش زده به جونم
هم دلمو شکسته
هم دل اون رفیقم
با حرف هایی که گفته
نمک ریخته رو زخمم
نمیدونم رفیقه
یا که یه دشمن بد
***
شعر در مورد دشمن دوست نما
شیشه گراینه گرددهمه جبران بکند
دشمن دوست نمامی بردازریشه تو را
***
شعری در مورد دشمن
جاده ی موفقیت سر راست نیست
پیچی وجود دارد به نام شکست
دوربرگردانی به نام سردرگمی
سرعت گیر هایی به نام دوست
چراغ قرمز هایی به نام دشمن
چراغ احتیاط هایی به نام خانواده
اما اگر یدکی به نام عزم
موتوری به نام استقامت
و راننده ای به نام خدا داشته باشی
به موفقیت میرسی
***
شعر درباره دشمنی
گاهی باید بی رحم باشی
نه با دوست
نه با دشمن
بلکه با خودت…
بزرگت میکند
آن سیلی که خودت به خودت میزنی..!!!
***
شعر در مورد دوستی و دشمنی
از دوست جدید رازت را پنهان کن
از دشمن قدیمی که طرح دوستی
دوباره با تو ریخته خنجرت را …
چون اولی “باورت” را نشانه می گیرد
دومی “قلبت” را
***
شعر دشمن از حافظ
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لأن روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاکحافظ شیرازی