روایت مصیبت زنان ایزدی، قربانیان بدترین جنایات داعش در سرزمین غرق خون+ تصاویر
پارسینه: زنان ایزدی با تهاجم داعش به سرزمینشان مصیبت دهشتناکی را تحمل کرده اند که از روایت آن نیز واهمه دارند.
"چرا باید داستانم را برای شما تعریف کنم؟ من قبلاً آن را بارها گفتم و هیچ کس برای کمک نیامد. " این بخشی از اظهارات زینب، زن ۳۱ ساله ایزدی است که در ۳ اوت ۲۰۱۴ توسط عناصر گروه تروریستی داعش از روستای کوچو در استان سنجار کردستان عراق، به بردگی گرفته شد؛ روزی که گروه تروریستی به میهن ایزدیان باستان حمله کردند و سلطنت وحشت را آغاز کردند.
او را برده جنسی کردند؛ تجاوزها و ضرب و شتمهای مداوم را تحمل کرد. او سه بار از دست اسیرکنندگانش فرار کرد، چهار بار دستگیر و دوباره فروخته شد. در ۲۱ مارس ۲۰۱۶، او به مردی فروخته شد که معلوم شد امدادگر اعزامی از طرف خانواده اش است. اکنون او به همراه زن عمویش در خانهای متروکه زندگی میکند، ولی اثری از دو دختر ۱۲ و ۱۵ ساله او و خواهر ۲۰ ساله اش که در چنگال داعش بودند، نیست.
دویست و شصت زن و دختر ایزدی موفق به فرار از دست عناصر داعش شده اند، اما هنوز اثری از ۳ هزار و ۲۰۰ زن و دختر که به بردگی جنسی عناصر داعش درآمدند، نیست. بیشتر مردان آنها کشته شده اند و در گورهای دسته جمعی اطراف کوه شینگال (واژه ایزدی کوه سنجار) دفن شدهاند.
زینب تصمیم میگیرد یک بار دیگر داستان خود را به امید پیدا شدن خواهرش بیان کند.
داستان آنها واقعیتی بی رحمانه و وحشتناک در عراق است. در حالی که جهان درباره پارامترهای نسل کشی بحث میکند، مردم ایزدی میخواهند بدانند که چرا ارزش نجات ندارند. آنها میخواهند مردمشان برگردند. آنها خواهان شناخته شدن جنایات شنیع علیه آنها هستند و میخواهند اطمینان حاصل کنند که این اتفاق هرگز تکرار نخواهد شد.
هزاران سال پیش مردم ایزدی در این سرزمین ساکن شدند. آنها کشاورزان و چوپانانی هستند که برای خود زندگی میکنند و مزارع گوجه فرنگی و بادمجان خود را پرورش میدهند و گوسفندان خود را به چَرا میبرند. تهدیدی که زندگی آنها را در ۳ اوت ۲۰۱۴ ویران کرد، به حساب آنها، هفتاد و سومین نسل کشی است که از سال ۱۸۰۰، زمانی که عثمانیها منطقه را اداره میکردند، علیه آنها رخ داده است.
بیشتر ایزدیها هرگز نام دادگاه کیفری بین المللی را نشنیده اند. مفهوم حقوق بشر برای آنها جدید است. اما دقیقاً همانطور که شب روز میشود، آنها میدانند که مورد ظلم واقع شده اند آن هم به طرز غم انگیزی. اکنون آنها میدانند که در تلاش برای رفع این جنایات تنها هستند. سازمانهایی همچون عفو بین الملل، دیده بان حقوق بشر، و سازمان ملل به رغم آوارگی ۴۵۰ هزار ایزدی همچنان اقدامی انجام نداده اند.
حسین حسون، یکی از اعضای کمیسیون عالی دولت در بررسی نسل کشی ایزدیها، کردها و سایر گروههای قومی که بر کمیسیون حقیقت یاب نظارت خواهند کرد، میگوید میشد از فاجعه ایزدی جلوگیری کرد. او که خود نیز ایزدی بود، در آن روز سرنوشت ساز وقتی داعش از راه رسید و مردم سعی کردند با صعود به کوه شینگال فرار کنند، آنجا بود. "در تاریخ ۲ اوت ما بی خبر از هر جا مشغول به زندگی خود بودیم. چند ساعت بعد زندگی ما برای همیشه تغییر کرد. همه ما در کوه شینگال بودیم و هر کسی را صدا میکردیم و از آنها خواهش میکردیم که به ما کمک کنند. جامعه بین المللی وقت داشت که جاده را ببندد و جلوی پیشروی داعش را بگیرد. آنها میتوانستند یک راهرو برای ما ایجاد کنند تا مانند موسی از میان دریای مرگ فرار کنیم. هواپیماها را دیدیم و امیدوار بودیم که از حملات هوایی برای باز کردن راهی برای ما استفاده کنند، اما این کار را نکردند. "
روایت زینب
زینب میگوید: "وقتی آنها آمدند در روستای کوچو بودیم. ما شنیده بودیم که افرادی که مقاومت میکردند به شدت مجازات میشدند - مردان را سر بریده و دختران را با خود میبردند؛ بنابراین در روستا ماندیم. آنها همه چیز را از ما گرفتند. "
وی در ادامه گفت: "ما همه تلاش خود را انجام دادیم تا سعی کنیم ایمن بمانیم. اما پس از آن مردان و پسران بالای ۱۴ سال به خارج از روستا منتقل و به ضرب گلوله کشته شدند. افراد مسن، از جمله مادرم، پسران زیر هفت سال و افراد معلول، به شینگال منتقل شدند. دختران و زنان ۱۰ تا ۳۰ ساله را به موصل بردند. پسران هفت تا ۱۳ ساله را نیز با خود بردند. گفتم ازدواج کرده ام تا مرا همراه دخترانم به موصل ببرند، اما مرا به تلعفر بردند و در قفس نگه داشتند. آنها نمیدانستند من یک تلفن در لباسم پنهان کرده ام. من به دوستم پارازا زنگ زدم و او به من گفت که خانوادهام در امنیت هستند. "
"اولین فرصتی که داشتم، فرار کردم و پنج روز راه رفتم تا به شینگال برسم، اما دوباره قبل از رسیدن به آنجا گرفتار شدم. آن زمان من را یک ماه به عنوان برده در یک خانه نگه داشتند. پس از آن بود که همراه یک دختر دیگر از پنجره کوچکی فرار کردیم. ما دو روز در خانههای خالی پنهان شدیم و سپس به چیزی رسیدیم که فکر میکردیم یک خانه امن است. خانواده عرب در آنجا گفتند ما از شما محافظت خواهیم کرد. اما آنها من را دوباره به داعش تحویل دادند. من آن زمان به موصل منتقل شدم و سپس به تلعفر برگشتم. "
زینب در حالی که زیر چشمانش سیاه است، صورتش همانند گچ دیوار سفید است و دستانش را به هم فشار میدهد در ادامه گفت: مردی که آن زمان من را خرید، مرا به شدت کتک میزد و هر زمان که میخواست به من تجاوز میکرد. او مرا وادار میکرد که لباس هایش را بشویم و خانه اش را تمیز کنم. از دست او هم فرار کردم، اما اینبار با تاکسی! راننده تاکسی مرا نزد خانواده اش برد، اما همسرش گفت که من باید کشته شوم. برای همین مرا در اتاقی حبس کرد و فردای آن روز به مردی از اهالی موصل فروخته شدم. بیشتر کارهایی که آن مرد با من کرد را نمیتوانم بگویم. او هم مدتی بعد مرا به یک مرد سوری فروخت. بیمار بودم و کسی نبود که از من مراقبت کند. یک شب مردی به خانه آمد و مرا خرید. او از طرف خانواده ام و برای نجات من آمده بود. نیمه شب حرکت کردیم و به شینگال رسیدم. در ۲۲ مارس ۲۰۱۶ من در خانه ام بودم.
او در نهایت، عکسی از دخترانش نشان میدهد، امیدوار است کسی جایی آنها را دیده باشد. خواهر زینب نیز مفقود شده است. آنها میخواهند برای خرید آنها پول جمع کنند -، اما ابتدا باید آنها را پیدا کنند.
روایت امیرا حسین
امیرا حسین، یک دختر ۱۴ ساله ایزدی، در بازوی چپ خود یک خالکوبی دارد که روی آن نوشته شده است: "مردم من را برگردانید". او عکسی از برادر بزرگتر گمشده خود را با یک مدالیون به دور گردنش میبندد. او میگوید: "اینگونه او همیشه به من نزدیک خواهد بود. " او تعریف کرد که او را به مکانی منتقل کردند که داعش آن را "دهکده کافر" مینامید و در آنجا به مبارزی بنام عبدالله تحویل دادند. هشت ماه بعد او فرار کرد، اما میگوید، "اگر دنیا به فکر ما بود آنها تاکنون هر دختری را نجات میدادند. اما هیچ کسی اهمیتی نمیدهد. "
او را برده جنسی کردند؛ تجاوزها و ضرب و شتمهای مداوم را تحمل کرد. او سه بار از دست اسیرکنندگانش فرار کرد، چهار بار دستگیر و دوباره فروخته شد. در ۲۱ مارس ۲۰۱۶، او به مردی فروخته شد که معلوم شد امدادگر اعزامی از طرف خانواده اش است. اکنون او به همراه زن عمویش در خانهای متروکه زندگی میکند، ولی اثری از دو دختر ۱۲ و ۱۵ ساله او و خواهر ۲۰ ساله اش که در چنگال داعش بودند، نیست.
دویست و شصت زن و دختر ایزدی موفق به فرار از دست عناصر داعش شده اند، اما هنوز اثری از ۳ هزار و ۲۰۰ زن و دختر که به بردگی جنسی عناصر داعش درآمدند، نیست. بیشتر مردان آنها کشته شده اند و در گورهای دسته جمعی اطراف کوه شینگال (واژه ایزدی کوه سنجار) دفن شدهاند.
زینب تصمیم میگیرد یک بار دیگر داستان خود را به امید پیدا شدن خواهرش بیان کند.
داستان آنها واقعیتی بی رحمانه و وحشتناک در عراق است. در حالی که جهان درباره پارامترهای نسل کشی بحث میکند، مردم ایزدی میخواهند بدانند که چرا ارزش نجات ندارند. آنها میخواهند مردمشان برگردند. آنها خواهان شناخته شدن جنایات شنیع علیه آنها هستند و میخواهند اطمینان حاصل کنند که این اتفاق هرگز تکرار نخواهد شد.
هزاران سال پیش مردم ایزدی در این سرزمین ساکن شدند. آنها کشاورزان و چوپانانی هستند که برای خود زندگی میکنند و مزارع گوجه فرنگی و بادمجان خود را پرورش میدهند و گوسفندان خود را به چَرا میبرند. تهدیدی که زندگی آنها را در ۳ اوت ۲۰۱۴ ویران کرد، به حساب آنها، هفتاد و سومین نسل کشی است که از سال ۱۸۰۰، زمانی که عثمانیها منطقه را اداره میکردند، علیه آنها رخ داده است.
بیشتر ایزدیها هرگز نام دادگاه کیفری بین المللی را نشنیده اند. مفهوم حقوق بشر برای آنها جدید است. اما دقیقاً همانطور که شب روز میشود، آنها میدانند که مورد ظلم واقع شده اند آن هم به طرز غم انگیزی. اکنون آنها میدانند که در تلاش برای رفع این جنایات تنها هستند. سازمانهایی همچون عفو بین الملل، دیده بان حقوق بشر، و سازمان ملل به رغم آوارگی ۴۵۰ هزار ایزدی همچنان اقدامی انجام نداده اند.
حسین حسون، یکی از اعضای کمیسیون عالی دولت در بررسی نسل کشی ایزدیها، کردها و سایر گروههای قومی که بر کمیسیون حقیقت یاب نظارت خواهند کرد، میگوید میشد از فاجعه ایزدی جلوگیری کرد. او که خود نیز ایزدی بود، در آن روز سرنوشت ساز وقتی داعش از راه رسید و مردم سعی کردند با صعود به کوه شینگال فرار کنند، آنجا بود. "در تاریخ ۲ اوت ما بی خبر از هر جا مشغول به زندگی خود بودیم. چند ساعت بعد زندگی ما برای همیشه تغییر کرد. همه ما در کوه شینگال بودیم و هر کسی را صدا میکردیم و از آنها خواهش میکردیم که به ما کمک کنند. جامعه بین المللی وقت داشت که جاده را ببندد و جلوی پیشروی داعش را بگیرد. آنها میتوانستند یک راهرو برای ما ایجاد کنند تا مانند موسی از میان دریای مرگ فرار کنیم. هواپیماها را دیدیم و امیدوار بودیم که از حملات هوایی برای باز کردن راهی برای ما استفاده کنند، اما این کار را نکردند. "
روایت زینب
زینب میگوید: "وقتی آنها آمدند در روستای کوچو بودیم. ما شنیده بودیم که افرادی که مقاومت میکردند به شدت مجازات میشدند - مردان را سر بریده و دختران را با خود میبردند؛ بنابراین در روستا ماندیم. آنها همه چیز را از ما گرفتند. "
وی در ادامه گفت: "ما همه تلاش خود را انجام دادیم تا سعی کنیم ایمن بمانیم. اما پس از آن مردان و پسران بالای ۱۴ سال به خارج از روستا منتقل و به ضرب گلوله کشته شدند. افراد مسن، از جمله مادرم، پسران زیر هفت سال و افراد معلول، به شینگال منتقل شدند. دختران و زنان ۱۰ تا ۳۰ ساله را به موصل بردند. پسران هفت تا ۱۳ ساله را نیز با خود بردند. گفتم ازدواج کرده ام تا مرا همراه دخترانم به موصل ببرند، اما مرا به تلعفر بردند و در قفس نگه داشتند. آنها نمیدانستند من یک تلفن در لباسم پنهان کرده ام. من به دوستم پارازا زنگ زدم و او به من گفت که خانوادهام در امنیت هستند. "
"اولین فرصتی که داشتم، فرار کردم و پنج روز راه رفتم تا به شینگال برسم، اما دوباره قبل از رسیدن به آنجا گرفتار شدم. آن زمان من را یک ماه به عنوان برده در یک خانه نگه داشتند. پس از آن بود که همراه یک دختر دیگر از پنجره کوچکی فرار کردیم. ما دو روز در خانههای خالی پنهان شدیم و سپس به چیزی رسیدیم که فکر میکردیم یک خانه امن است. خانواده عرب در آنجا گفتند ما از شما محافظت خواهیم کرد. اما آنها من را دوباره به داعش تحویل دادند. من آن زمان به موصل منتقل شدم و سپس به تلعفر برگشتم. "
زینب در حالی که زیر چشمانش سیاه است، صورتش همانند گچ دیوار سفید است و دستانش را به هم فشار میدهد در ادامه گفت: مردی که آن زمان من را خرید، مرا به شدت کتک میزد و هر زمان که میخواست به من تجاوز میکرد. او مرا وادار میکرد که لباس هایش را بشویم و خانه اش را تمیز کنم. از دست او هم فرار کردم، اما اینبار با تاکسی! راننده تاکسی مرا نزد خانواده اش برد، اما همسرش گفت که من باید کشته شوم. برای همین مرا در اتاقی حبس کرد و فردای آن روز به مردی از اهالی موصل فروخته شدم. بیشتر کارهایی که آن مرد با من کرد را نمیتوانم بگویم. او هم مدتی بعد مرا به یک مرد سوری فروخت. بیمار بودم و کسی نبود که از من مراقبت کند. یک شب مردی به خانه آمد و مرا خرید. او از طرف خانواده ام و برای نجات من آمده بود. نیمه شب حرکت کردیم و به شینگال رسیدم. در ۲۲ مارس ۲۰۱۶ من در خانه ام بودم.
او در نهایت، عکسی از دخترانش نشان میدهد، امیدوار است کسی جایی آنها را دیده باشد. خواهر زینب نیز مفقود شده است. آنها میخواهند برای خرید آنها پول جمع کنند -، اما ابتدا باید آنها را پیدا کنند.
روایت امیرا حسین
امیرا حسین، یک دختر ۱۴ ساله ایزدی، در بازوی چپ خود یک خالکوبی دارد که روی آن نوشته شده است: "مردم من را برگردانید". او عکسی از برادر بزرگتر گمشده خود را با یک مدالیون به دور گردنش میبندد. او میگوید: "اینگونه او همیشه به من نزدیک خواهد بود. " او تعریف کرد که او را به مکانی منتقل کردند که داعش آن را "دهکده کافر" مینامید و در آنجا به مبارزی بنام عبدالله تحویل دادند. هشت ماه بعد او فرار کرد، اما میگوید، "اگر دنیا به فکر ما بود آنها تاکنون هر دختری را نجات میدادند. اما هیچ کسی اهمیتی نمیدهد. "
روایت زنان ایزدی
چندین اردوگاه پناهجویان در حومه دهوک عراق پراکنده است. هر چادر یک داستان ترسناک دارد. غروب است که چهار زن دور هم جمع میشوند و تصمیم میگیرند که از خود بگویند: زاتون، ۳۵ ساله، همسر، سه دختر و دو پسر خود را از دست داده است. گوری ۵۰ ساله میگوید، "شش فرزند من با داعش هستند، شوهر من نیز اسیر شده است. " مرکاز ۳۰ ساله میگوید دختر و شوهرش و ۱۱ نفر از اعضای خانوادهاش در دست داعش هستند. نادیرا، ۳۰ ساله، میگوید دختر بزرگتر و همسرش مفقود شده اند. "من دختر سه روزه خود را شیر میدادم. آنها او را از من دور کردند، اما او چنان سخت گریه کرد که او را به من بازگرداندند. "
مرکاز میگوید: "یک شب همراه زاتون و گوری که در یک خانه نگهداری میشدند، تصمیم گرفتیم که فرار کنیم یا میمیریم یا فرار میکنیم ساعت ۱۱ شب بود در را باز کردیم و آنقدر دویدیم تا اینکه سربازان پیشمرگه را یافتیم که ما را به اینجا به دهوک آوردند. "
روایت دو خواهر ایزدی
بشرا خدیر الیاس ۱۵ ساله است. خواهر او بدیعا نیز ۱۶ سال دارد. آنها به همراه خانوادهشان ۹ روز در حبس خانگی بودند. بشرا میگوید: "ما دین خود را تغییر دادیم، اما میدانستیم این بدان معنا نیست که ایمن هستیم. " ما را به موصل بردند. وقتی جداییها آغاز شد، به دختران گفته شد دوش بگیرند. آنها میدانستند چه چیزی در انتظار آنهاست. یک دختر مچ دست هایش را برید و خودکشی کرد.
دو ماه بعد بشرا و خواهرش بدیعا و پسر عمویشان را به سوریه بردند. بشرا میگوید: "در آنجا من برده جنسی شدم و هر روز توسط مبارز دیگری مورد تجاوز قرار میگرفتم. " او میگوید: "مردی که من را خریده بود یک عراقی به نام ارکان بود. او با ۱۵ مرد زندگی میکرد. آنها هر وقت خواستند به من و پسر عمویم تجاوز میکردند. "
هنگامی که مردان روزی در حال نماز بودند، بشرا و پسر عمویش تصمیم به فرار گرفتند. او گفت: ساعت ۵:۱۵ صبح بود که از خانه بیرون رفتیم و شروع به دویدن کردیم. هر وقت مشکوک میشدیم در خانههای خالی پنهان میشدیم و منتظر میماندیم تا شرایط فراهم شود. مدام میدویدیم و پنهان میشدیم تا اینکه به جاده آسفالته رسیدیم. سپس در چمنزارهای کنار جاده پنهان شدیم تا اینکه سرانجام سربازان پیشمرگه را دیدیم که ما را به کوه شینگال بردند. ساعت ۹ شب ما خانه بودیم. "
خواهرش بدیعا، که به عنوان برده جنسی نیز مورد سوءاستفاده قرار میگرفت و توانست با کمک یک چوپان فرار کند، داعش را چنین توصیف میکند: "مردان کثیف، نجس و دارای ریشهای بزرگ و ناپاک که همیشه فریاد میزنند، همیشه عصبانی، همیشه متعفن. آنها ما را لگد زدند، به ما تجاوز کردند، کارهایی با ما کردند که نمیتوانم توصیفشان کنم، زیرا قبلاً هرگز درباره آنها نشنیده ام. "
بدیعا میگوید: "امیدوارم روزی این داستان را در یک دادگاه، در مقابل همه دنیا بیان کنم تا آنها بدانند که آن مردان با ما چه کردند. "