مجموعه ابیات و تک بیتی های پراکنده ابوسعید ابوالخیر
در این مطلب روزانه اشعار زیبا از ابوسعید ابوالخیر را در این مطلب روزانه گردآوری کرده ایم. در ادامه مجموعه شعر و رباعیات از این شاعر معروف را آماده کرده ایم و امیدواریم مورد توجه شما قرار گیرد..
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
***
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی
***
تنگ دلی نی و دل تنگ نی
تنگدلان را بر ما رنگ نی
***
تو چنانی که ترا بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
***
دوست بر دوست رفت یار بر یار
خوشتر ازین هیچ در جهان نبود کار
***
هیچ صورتگر به صد سال از بدایع وز نگار
آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند
***

مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
کرا معاینه آمد خبر چه سود کند
***
اشعار زیبای ابوسعید ابوالخیر
با خلق هر کرم که کند هم خدا کند
باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
***
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
کسی کش پف کند سبلت بسوزد
***
آری چنین کنند کریمان که شاه کرد
سوی رهی بچشم بزرگی نگاه کرد
***
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
***
هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست
خطر گرفت اگرچه حقیر و بیخطرست
***

چون مرا دیدی تو او را دیدهای
چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا
***
کار چون بسته شود بگشاید
اوز پس هر غم طرب افزایدا
***
مرد باید که جگر سوخته چندان بودا
نه همانا که چنین مرد فراوان بودا
***
مجموعه رباعیات
جانی من و تو نمونه پرگاریم
سر گر چه دو کردهایم یک تن داریمبر نقطه روانیم کنون چون پرگار
در آخر کار سر بهم باز آریم
***
ای روی تو مهر عالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همهگر با دگران به ز منی وای به من
ور با همه کس همچو منی وای همه
***
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه
بی یاد تو هر جا که نشستم توبهدر حضرت تو توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
***
ای سبزی سبزه بهاران از تو
وی سرخی روی گل عذاران از توآه دل و اشک بی قراران از تو
فریاد که باد از تو و باران از تو
***
نی باغ به بستان نه چمن میخواهم
نی سرو و نه گل نه یاسمن میخواهمخواهم زخدای خویش کنجی که در آن
من باشم و آن کسی که من میخواهم
***

از بیم رقیب طوف کویت نکنم
وز طعنه خلق گفتگویت نکنملب بستم و از پای نشستم اما
این نتوانم که آرزویت نکنم
***
نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل ز بهار عمر ما را غم و بساز قافله بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس
***
عاشق همه دم فکر غم دوست کند
معشوق کرشمهای که نیکوست کندما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم
هر کس چیزی که لایق اوست کند
***
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
وز بیم حساب رویها گردد زردمن حسن ترا به کف نهم پیش روم
گویم که حساب من ازین باید کرد
***
گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ
گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچگفتم زلفت گفت پراکنده مگوی
باز آوردی حکایتی پیچا پیچ
***
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو بجان خسته داریم ای دوستگفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
***
ای ذات و صفات تو مبری زعیوب
یک نام ز اسمای تو علام غیوبرحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد
نه نوح بود نام مرا نه ایوب
***
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دو صد دل بر مانه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
***
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله مور کجاهر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا
***
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآاین درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ