قبرستان غیرانتفاعی رسید!
«قبرستان غیرانتفاعی» عنوان کتاب طنزی است به قلم «وحید حاج سعیدی» و با مقدمه ای از «رضا رفیع» که به تازگی از سوی انتشارات «زرین اندیشمند» روانه بازار نشر شده است.
این کتاب نشان میدهد که در قبرستان هم می شود اهل طنز بود!. طنزهایی که فاتحهشان خوانده شده است. وقتی که هیچکس برای حرفهای انتقادی طنزپرداز، شلغم هم ریز نکرد ـ آن هم حرفهایی که به چاشنی لبخند درآمیخته تا خدای نکرده خیلی به انتقاد شونده، فشار وارد نیاید ـ آخرالامر اینگونه در یک قبرستان خصوصی گردهم میآیند و کنار همدیگر دراز میکشند تا برای همیشه در جایگاه ابدی خود آرام گیرند.
بلکه صد سال دیگر که نویسنده این طنزها در میان ما نبود و جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن؛ آیندگانی که این طنزها را میخوانند، اگر تا آن موقع، بازهم به روح اعتقاد داشتند، فی الجمله فاتحهای نثار روح طنزپردازش کنند. علیالخصوص اگر در پایان کتاب حاضر نوشته باشد:«از قارئین محترم التماس دعا دارم»!
گفتم سخن تو گفت حافظ
گفتا شادی همه لطیفهگویان صلوات
دوســـت طنــزپــرداز گــلستـانــیام جناب حاج وحید سعیدی ـ اعلیالله طنزه! ـ عنوان جالبی بر کتاب طنز خود گذاشته که در عین فخامت و متانت، طنزی گزنده و لبخندی تلخ به همراه دارد. او نیز با این کار و ابتکار خود ثابت کرده است که از قبرستان نمیترسد. همچنان که حضرت مولانا نترسید و شجاعانه فریاد«هل من مبارز»سر داد و مرگ را ترساند و حتی بر سر او تشر زد و گفت:
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم، تنـگ تنـگ
مـن از او عمـری ستانـم جـاودان او ز من دلقی ستانـد رنـگ رنـگ
مولانای رند، سر مرگ هم کلاه گذاشته است. شما را به خدا، معامله پایاپای او را نگاه کنید. می خواهد جامهای پشمینه و احتمالاً پاره پوره تحویل دهد و در مقابل، عمری جاودانه بگیرد و جانی تازه بستاند. آدمهای مرگ آگاه، این گونهاند برادر من! (و أیضاً خواهر من!). به قول زنده یاد«احمد شاملو»: ما بی چرا زندگانیم/ آنان به چرا مرگ خود آگاهانند. از گورستان، کسی میترسد که به یاد خبط و خطاهای خود بیفتد و شرمنده شود.
بلانسبت جامعه محترم پزشکی و پزشکان دلسوز و زحمتکش جامعه، عین آن طبیبِ «مولانا فخرالدین علی صفی»که در کتاب مستطاب«لطائف الطوائف»خودش، ضمن نقل حکایتی، راجع به وی میگوید: «طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند. گفت: از مردگان این گورستان شرم دارم. زیرا بر هر که میگذرم، شربت من خورده است و در هر که مینگرم، از ضربت من مرده است!»
در غیر این صورت، چرا آدم باید از قبرستان هراس داشته باشد. در روزگار ما که خارج قبرستان، ترسناکتر است. آدمهایی میبینی که هزاران فرسخ با آدمیت فاصله گرفتهاند. چشم برهم زدنی، تو را میخورند. به قول معروف، تا کله دور دادهای، خوردت! کار از مرده خوری گذشته است. زنده زنده میخورند. به صورت پخش زنده!
مردمانی عجیب که عزیزشان را در قبرستان دفن میکنند و از فراق جانسوز و جانگداز او مینالند و میمویند، اما ساعتی بعد، در رستوران شهر و به هنگام درک فضیلت ناهار اول وقت، بر سر اینکه نوشابهشان زرد باشد یا مشکی، با همدیگر بحث دارند. عموماً هم با اینکه سیاهپوش هستند، اما نوشابه زرد بیشتر دوست دارند تا سیاه!
سیاه پوشیدن هم که لابد میدانید از باب احترام به شخص متوفی است. بنده خدایی فوت کرده بود، در مجلس ختمش اعلام شد که آن مرحوم در وصیتنامهاش سفارش کرده که راضی نیست کسی در مرگش سیاه بپوشد. یکی از میان جمعیت برخاست و گفت: «ببخشید، ولی آن مرحوم غلط کرده که یک همچین چیزی گفته. ما به احترامش میپوشیم!»
داستان این است! خدابیامرز چقدرسادهلوح بوده که خیال کرده به این راحتی میتواند به جنگ برخی از باورهای مردم برود. انشاءالله نور به قبرش ببارد که همیشه خلاف جریان حرکت میکرد. حالا هم که بیحرکت در قبرستان آرمیده است، باز خلاف جریان اموات(بل احیاء!) شنا میکند. شنای کرال میّت!
«قبرستان غیرانتفاعی»، گویا واقعیت امروز و فردای ماست. گویای روزگاری که فقط «سلطان قبر» ندیده و نشنیده بودیم که بودیم و دیدیم و شنیدیم! بحمدالله سلاطین گوناگونی را گرفتند. از سلطان سکه و طلا گرفته تا سلطان ارز و آهن و شکر و سیمان و پوشک و ماسک و غیره! اما زمانی که اعلام شد سلطان قبرهم دستگیر شد، فریاد و فغان از مردهها نیز به هوا خاست.
زندگان که جای خود دارند. از روزگار«سلطان قلبها»،رسیدیم به روزگار«سلطان قبرها»!… علاوه برمحمدعلی فردین،جای مرحوم«ویلیام شکسپیر»نیز خالی که بفرماید: بودن یا نبودن؛ مسأله این است!
خرید کتاب قبرستان غیر انتفاعی اثر وحید حاج سعیدی نشر زرین اندیشمند
#gallery-1 { margin: auto; } #gallery-1 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-1 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-1 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */طرف، قبرها را پیش خرید میکرده تا بعدها که زمین و زمان گرانتر شد، چندلا پهنا به خلقالله بفروشد؛یعنی بی پرده عرض کنم، بندازد! تا مردم شریف ما فقط مشکل«مسکن»نداشته باشند؛ گاهی هم یادی از مشکل«مدفن» کنند. اگرچه در طول عمر شریف خود، بالمرّه با مشت گره کرده، علیه نظام سرمایهداری، شعار داده باشیم. اشکالی ندارد. هرچیزی سر جای خودش!
و اینجاست که «قبرستان» هم به زودی «غیرانتفاعی» میشود. هر دهکی از جامعه باید مُرده خود را در قبرستان طبقه اجتماعی و اقتصادی خودش دفن نماید. و این یعنی ضرورت رعایت فاصله اجتماعی از حیات تا ممات! وقتی که گورستانها قاطی و قبرها درهم باشند و اموات دهکهای بالای جامعه نیز در کنار مردگان دهکهای پایین دفن شوند، قبرستان، روی آرامش نخواهد داشت و نمیشود به آنجا گفت: آرامستان!
اگرکه در میان خود مردگان، بحث و جدل درنگیرد و به قبر هم فحش و فضیحت ندهند؛ احتمال آن که دربین بازماندگان ایشان این اتفاق بیفتد، بسیار زیاد است. چنان که در قرن ششم هجری، حضرت سعدی ما شاهد یک فقره از این رویدادهای طبقاتی بوده و آن را چنین تعریف کرده است در استان«گلستان»ش:
«توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچهای مناظره درپیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رُخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده. به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده؟! [اینجا توانگرزاده طوری به درویش بچه میگوید که به گور پدرت چه ماند؟ … که انگار اول میخواسته بگوید: به گور پدرت خندیدی!…] درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده باشد.»
مـرد درویــش که بـار ستـم فاقـه کشیـد
بـه در مـرگ، همـانــا کـه سبکبــار آیــد
و آن که در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زین همه، شک نیست که دشخوار آید
اگرچه که این حرفهای سعدی، فقط میتوانست نسل ما را نرم و خرم کند؛ گویا نسل تتلوزده امروز خیلی گوشش بدهکار این حرفها نیست. در عمل ـ و نه فقط در مقام اَمل ـ معتقد است که: از هرچه بگذری، سخن پول خوشتر است! فلذا من به سهم خود از جناب وحید حاج سعیدی طنزپرداز، کمال امتنان و تشکر را دارم که با کتاب خود، بر ضرورت در نظر گرفتن «قبرستان غیرانتفاعی» در شرایط فعلی، تأکید و تکرار کردند. شاید که این یک مورد از طنز ایشان را مسئولان جدی بگیرند!
***
حضرت وحیدخان حاج سعیدی را سالهاست که میشناسم. بیآنکه یکبارهم ایشان را دیده باشم. از همین راه دور قبولشان دارم. دوری و دوستی! اینجا تهران است که من دارم چند خطی «مقدمه» مینویسم و مشارالیه در«علیآباد کتول»در استان سرسبز گلستان، مشغول و مشعوف به طنز نویسی است.
من در هوای آلوده ضدحال مینویسم و ایشان در هوای پالوده شمال که نیازی به تعریف نیست. از خوبیاش همین بس که تا مملکت، دو روز تعطیل میشود، ملت همیشه در صحنه، سر ماشینها را کج میکنند سمت شمال! از زمین و آسمان، کرونا هم ببارد، نمیتواند مانع رفتن آنها شود. تخم لقی در دهن مردم شکست آن عزیز که سالها پیش فرمود:
جـادههـای شمــال، محاله یادم بره
اون همه شور و حال، محاله یادم بره
یکی از نکات جالب طنزنویسی صاحب این کتاب آن است که اگرچه در گوشهای از شهر خودش در شمال کشور نشسته است و طنز مینویسد؛ اما از همان جا کل کشور را پوشش میدهد. هر طنز مطبوعاتی که مینویسد، آن را همزمان، حداقل در پانزده استان و نشریه استانی کشور، منتشر میکند. از طرح «تکثر مطبوعاتی» دوران اصلاحات خدابیامرز، فقط همین شکل آن موجود است. اشکال دیگرش تمام شده است!
منبع : روزنامه اطلاعات – رضا رفیع