اشعار نو کودکی یادت بخیر/ کودکانه های پرستاره
کودکی هایم پر از پرواز بود…. همه ما انسان ها وقتی کودکی بیش نیستیم کفش های بزرگترها را می پوشیم، گاهی لباس های بابا و مامان و می پوشیدیم به خیال این که دنیای بزرگترها خیلی قشنگ تر از دنیای کودکی است که خیلی از کارها را نمی تونستیم انجام بدیم اما زهی خیال باطل که همان کودکی قشنگ ترین دنیای همه ی ما بود و قدرش را، نه که نمی دانستیم بلد نبودیم که...
کودکی هایم پر از پرواز بود…. همه ما انسان ها وقتی کودکی بیش نیستیم کفش های بزرگترها را می پوشیم، گاهی لباس های بابا و مامان و می پوشیدیم به خیال این که دنیای بزرگترها خیلی قشنگ تر از دنیای کودکی است که خیلی از کارها را نمی تونستیم انجام بدیم اما زهی خیال باطل که همان کودکی قشنگ ترین دنیای همه ی ما بود و قدرش را، نه که نمی دانستیم بلد نبودیم که بدانیم…
همیشه سعی می کنم کودک درونم زنده باشه حتی اگه 120 سال عمر کنم و بزرگ و بزرگ بشم.😍😍
گاهی آنقدر دلم میگیرد که این دلتنگی های کودکانه از چشمانم سرازیر می شود دست به قلم می شم و می نویسم و بعد اینجا برای شما دوستان تایپ می کنم
امیدوارم لذت ببرید و سعی کنید کودکی واقعی را به کودکانمان بفمانیم و کودک زیبای درونمان را همیشه پاک و زیبا زنده نگه داریم.
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای، دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه، خوابم میپرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
سخت دلتنگ دور دستانم هنوز
کودکی هایم نمی دانم کجا جا مانده هنوز
وای شیرینی ایام دور و یاد یاران عزیز
شهر شیرینی است مانده در کامم هنوز
کاش میشد رفته آبی بازگردانی به جوی
کودکی هایم را تو می دانی گذشت
من گذشتم کودکی هایم نیز هم
در سایه سار نارون ها و دامان دشت
با صفای رود و رقص گندمزارها
لیک با هزاران پرسش بی پاسخ
با هزاران آرزویی چون سراب
فصل های پر ز نقش و رنگ ده
آرزوهای کمان رنگین من
مانده در یادم چو رویا ها هنوز
تو کجایی، کودکیهایم کجاست؟
از کجا رفتی؟ بگو راه از کجاست؟
من پی ات تا کودکی باز آمدم
همدمِ چشم انتظارم پس کجاست؟
مدتی است پشتِ در ایستاده ام
باز می گویم نیامد پس کجاست؟
همچنان چشم انتظارت مانده ام
ترسم آیی و بگویی پس کجاست؟
در پس اندیشه می جویم تو را
خنده های آشنایت پس کجاست؟
آن درختِ سروِ در کنج حیاط
تابِ آویزان ز شاخه پس کجاست؟
نهرِ جاری در مسیر کوچه ها
کفش های کاغذیمان پس کجاست؟
تیله هایم را که من گم کرده ام
تو کجایی کودکی هایم کجاست؟
کودکی هایم را به تو خواهم بخشید
وبه دنبالت خواهم آمد
مثل آنوقت که در باغ بزرگ خانه
پی یک پروانه
می دویدم خوشمحال
و زمین می خوردم
زیر امرود بلند
کودکی هایم را به تو خواهم بخشید
روزگار خردی
سادگی با ما بود
راستی با ما بود
وچه زیبا بود
عصر آن روز که در باما گفت
یک نفر منتظر است
مادرم گفت : برو و بگو هیچکسی منزل نیست
من دویدم تادر
ونپرسیدم حتی که چرا؟
در مان چوبی بود
درزهایش روشن
آنطرف پیدا بود
یک نفر آنجا بود
تا که در وا کردم
پرسید
مادرت در خانه است ?
من به او گفتم نه
مادرم گفت بگو
هیچکس منزل نیست!
و نمی دانم دیگر چه گذشت
من
با همان راستی حیرت زا
به تو رو خواهم کرد
کودکی هایم را به تو خواهم بخشید!!
کودکی هستم غریب
در میان آدمک های بزرگ
من غریب کوی و برزن گشته ام
جسم من چون آدمک های بزرگ
فکر من چون کودکان با نشاط
قصهء عشقم غریب لحظه هاست
قصه ای دیگر نمی خواهم جز این
هر که می خواهد صدایم بشنود
باید اول کودک جانم شود
تا بگیرد قصه هایم موبه مو
تا شود در وادی عشق و جنون
کودک روحم به چنگ آرد ولی
خود اسیر کودکی هایم شود …
من از آن کودکی هایم
میان باغ گلهایم
دویدم از دل کوه ها
به دشت و دره و دریا
من و با خود کجا بردید
مرا دیوانه میشمردید
من دیوانه را باید
بدانید از چه دیوانم
اگر عاشق بود قلبم
به دامان تو میریزم
اگر عشقی ابد دارم
تو را از خود که میدانم
من اکنون یک غمی دارم
ز لیلی غصه ای دارم
ز عشقم بی محلی کرد
ز رویش گل بیفشاندم
ز لیلی من به تو گویم
که از مجنون دلی دارم
ز هر دو در به رویش باز
ز هر دیوان ز هر پیمان
کودکی هایم را زیر
تخته سنگی قایم کردم شاید
روزگاری که
قدکشیدم …
وگاهی دلم تنگ کودکی هایم
شد
کنارتخته سنگ
نشانی ازآن بگیرم
حال که سالها از آن دوران میگذرد
به هوای دلتنگی های کودکی ام یادم افتاد
سری به ان بزنم
رفتم اما…
نشانی ازآن تخته سنگ نبود
دراین اندیشه
قدم هایم
لرزان تر از قدم های
پیرمرد همسایه ،حس دلتنگی
کنار دیواری به ناگه
فروافتادم
چشم هایم که گشودم
سرم به تخته سنگی خورده بود
ساعتی در خلسه و توهم
ودقیقه ای گیج ومنگ ،وای…
خدای من …
اتاق کودکی هایم ساده بود. در شکافش یک دانه گل افتاده بود. در ان یاد بودی ز سال های قدیم. نمایی ز رنگ های سبز افتاده بود. در ذهن من و هم بازی ام. بوی پاک سادگی افتاده بود. مداد رنگی های تق تقی با کاغذ های شق شقی. در میان رسم نقاشی ما زگل های رز افتاده بود. بسی احساس گل رخ و او در میان پاکی افتاده بود.
زندگی کن همیشه
خوشحال باش…
حتی تو اوج سختی
گنده باش و بچگی کن
از هیچ کار بچگیم پیشمون نیستم
جز این که آرزو داشتم بزرگ بشم
کاش خدا کمی صبر می کرد
هنوز آماده نبودم برای بزرگ شدن
کاش هنوز مثل بچگیم تنها تلخی زندگیم
تلخی شربت سرماخوردگیم بود
بزرگ شدن تنها آرزویی بود که به
امتخانش نمی ارزید
آدمها وقتی بزرگ میشن
دعواکردناشون همچنان کودکانه است
اما آشتی کردناشون نه!!
کاش ابتدایی بودم
نارنگی پوس میکندم
بی دغدغه املامو مینوشتم
دو تا غلط هم می پیچوندم توش !! شبش هم ببره می دیدم!
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان
لی لی لی لی حوضک
جوجو اومد آب بخوره افتاد
تو حوضک
خاص ترین نوستالژی های کودکیمان
دلم برای حضور و غیاب مدرسه تنگ شده
انگار برای یکی مهم بود
که ما باشیم یا نباشیم
پاکن های خوشبو با طرح و رنگ های جذاب و فراموش نشدنی
بچه که بودیم عقلمون نمی رسید
الان هم که میگن شعورمون نمی رسه
پیر هم که بشیم دیگه زورمون نمی رسه!
بچه که بودم
وقتی برام چتر می خریدن دیگه بارون نمی گرفت
وقتی کفش نو میخریدن دیگه مهمونی نمی رفتیم
وقتی مشقامو می نوشتم دیگه معلم مشقامو نمی دید
این روزام تا وقتی حالم خوبه دورم شلوغه
وقتی به دوستام نیاز دارم غیبشون می زنه و کنارم نیستن …
تو بچگی فکر می کردم سردتر از بستنی
چیزی وجود نداره
حالا که فکر می کنم می بینم سردتر از بستنی
قلب آدمهاست که تا می فهمن دوستشان داریم
سرد می شوند و ما را ترک می کنن
تو بچگی غم بود
اما کم
کاش می تونستم
مانند زمانی که بچه و نادان بودم
آهسته بخوابم
خوابی آرام و بی دغدغه
مرا به سال نشمارید
که کودکی سرذوقم
عکس نوشته های کودکی یادت بخیر. دلتنگی های محض برای کودکی که گذشت. شادی های بی امان. راحتی های امن و دلچسب. خدایا حال همه ی مارو مثل بچگی مون شاد و یکرنگ کن. آمییییینننن
عکس های زیبا و جذاب کودکی هنرمندان مشهور
خاطره انگیر و آرامبخش ترین عکس های قدیمی/ کودکی
آلبوم عکسهای دیدنی کودکی سوپر مدل های دنیا
عکس های داغ و خاطره انگیز دوران کودکی مان (یادش بخیر)
Remember New Childhood Poems / Starry Childhood