کتاب عبید باز می گردد نوشته جواد مجابی است. این کتاب داستان عبید زاکانی است که به سالهای دهه بیست ایران آمده است و رویارویی او با سیاست و تاریخ ایران، دستمایه نوشتن این کتاب شده است.
درباره کتاب عبید باز می گرددبه گزارش شیرین طنز، به نقل از طاقچه، جواد مجابی در کتاب عبید باز می گردد، عبید زاکانی، شاعر قرن هشتم را به ایران دهه بیست میآورد و او را درست در تاریخ پر اضطراب اشغال ایران به دست متفقین رها میکند تا از مواجهه او با سیاست حال حاضر و تاریخ ایران، داستانی زیبا و طنزآمیز بیافریند.
این کتاب هم مانند آثار دیگر مجابی، با دستمایه قرار دادن تاریخ، و ترکیب تخیلات، ایدههای ناب و ادبیات نوشته شده است. عبید زاکانی با استفاده از تجربه سعدی در طنزپردازی آثار بینظیری از خود به جا گذاشت که نام و آوازهاش را تا امروز مشهور کرده است، مجموعه موش و گربه روایتی از احوال حاکم کرمان است که به زبانی طنز بیان شده است. نویسنده در این کتاب هم عبید را به دنیای امروز میآورد تا قضاوتش از ایران را نشان دهد.
خواندن کتاب عبید باز می گردد را به علاقهمندان به ادبیات داستانی و تاریخی و طنز ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره جواد مجابیجواد مجابی در مهرماه سال ۱۳۱۸ متولد شد. او شاعر، نویسنده، طنزپرداز و نقاش و منتقد ادبی معاصر است. مجابی در رشتههای حقوق و اقتصاد تا مقطع لیسانس و دکترا در دانشگاه تهران تحصیل کرده است. جواد مجابی بارها از سوی مجامع اروپایی و آمریکایی برای سخنرانی درباره هنر و ادبیات ایران دعوت شده و یکی از نمایندگان شاخص ادبیات معاصر ایران محسوب میشود.
او تا به حال دهها کتاب تأثیرگذار و پرطرفدار داستانی و شعر منتشر کرده است. از میان آثار او میتوان به کتابهای وطن روی کاغذ، به قول مردم گفتنی، روزنامه مرد عزلت گزین و در این اتاقها اشاره کرد.
خرید کتاب عبید باز می گردد اثر جواد مجابی با تخفیف ویژه از دیجی کالا
#gallery-1 { margin: auto; } #gallery-1 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-1 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-1 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */ بخشی از کتاب عبید باز می گرددهر وقت نقاش خیالپروری به من فکر میکند، تنم در حالتی شناور به لرزه درمیآید. خیالپردازی او درباره سیما و اطوار من، گاه روزها و شبهای بسیاری ادامه مییابد. نگارگر خیال بند در راه، در بازار، در خانه و نگارخانه به من میاندیشد، صورتم را جزءبهجزء میسازد. تغییر میدهد، باز میسازد. خطی میکشد نمیپسندد، میلیسد، رنگ میزند. ناگهان کاغذ را پاره میکند خیالم راحت میشود اما او دوباره طرح میزند.
میاندیشد زلف داشته یا نداشته است. بر اثر خیال او به خطا بر سرم مو میروید یا ناگهان کلهام تاس میشود. لابد چشمهایش ریزه بوده، حدقهام تنگ و پلکهایم تراخمی میشود، پس از آن همه طرح که مرا با چشمهای فراخ آفریده است. ریش حتماً داشته؛ سیاه، سفید، انبوه، اندک، تُنُک، کوسه، یک قبضه و بیشتر. اختیار ریش ما به دست چه آدمهایی افتاده است.
دستارم را بارها بر سرم میزان میکند؛ آبی میسازد، زرد میکند، شیر شکری، ختایی، شتری. مرا شبیه یکی از آدمهایی که دیده و میپسندیده است میسازد، آنقدر بیربط با من، که مطمئنم پدرم هم مرا به جا نخواهد آورد. وای به وقتی که بخواهند سر و وضع مرا از لای تاریخها و تذکرهها، یا از میان نوشتههای خودم استخراج کنند، این روش همیشه بدترین نتایج را به بار میآورد.
اگر در شکلهای پیشین، اندام ناساز من، به ذوق چهرهگشا بستگی داشت، اینبار واقعیتهای مشکوک، روایتهای بد تعبیر شده، همه چیز را به هم میریزد.
مایه شرمندگی مادرمصورتگر لوند، اوصاف متعدد مرا در سنین مختلف طوری میآمیزد که آن تصویر نه شبیه من است و نه هیچ کسی زیر این آسمان. آدمیزاد چه آسان مایه تفریح خاطر دیگران میشود. چنین بود که یکبار در زمان تیمور، صورتگری که او را ثانی مانی میخواندند، مرا به صورت مغولی ریزنقش و بیاندام به دنیا آورد که دستکم میتوانست مایه شرمندگی مادرم شود.
شاید آن عفیفه سادهدل هم مثل هر زوجه وفاداری گاهی در دام خیالات عبث میافتاده و به خواب و بیداری همسری جوانتر و کارآمدتر آرزو میکرده است. اما این هوس ساده و زودگذر به هیچوجه به ارواح متجاوز اجازه نمیدهد که نیمشبان در خواب زنهای نطفهپذیر حاضر شوند و با اختیاراتی یکطرفه، خاطره هیئت مفلوک خود را به صورت جنینی مغولی در نهانجای عصمت کسی که به آرامی کنار شوهر قانونیاش دراز کشیده، به امانت بسپارند تا پس از نه ماه و نه روز، به صورت مایه ننگی درآید که شایبه «ولد شبهه» را در ذهن یاوهسرایانی که در خاندانهای قدیمی بسیارند بیدار کند.
طایفه ما شهرنشین شدهخاصه برای طایفه ما که شهرنشین شده و با بالا بردن دیوارهای مرتفع به دور خانههای مطمئن، امکان تولد فرزندی اتفاقی را که بر اثر شبگردی مستانه چادرنشینان حاصل میآمد، محال کرده است. زن بیچاره، حتماً پس از آن خواب معصیتبار ازجا پریده و کوشیده است تا آن رؤیای موحش را فراموش کند. در آن لحظه حتماً نیم نگاهی به همسر رسمی خویش انداخته و از او طلب بخشایش کرده است.
با این توقع گلایهآمیز که چهطور آن مرد حسود نتوانسته او را از شر ناپاکانی که گستاخانه در خواب کدبانوهای وفاپیشه میگردند در امان دارد. به هوای آب خوردن برخاسته، چرخی زده، دستی بر اندام گنهکار خود کشیده، پس از مطمئن شدن از غیبت آن تاتار شیرینکار، به ناچار نقش آن ملعون را از خاطر زدوده، باز آمده در کنار شوهر آرمیده است.
در ادامه ببینید : ناگفته های دور – جواد مجابی