همشهری آنلاین_شقایق عرفینژاد: میگوید: کتابهایی هم در نوبت چاپ دارد که امیدوار است بالاخره روزی منتشر شوند. او زاده ملایر است، اما سالهای کودکی و نوجوانی را در خوزستان گذرانده است. بشکوه سالهاست ساکن محله شاهد است و اعتقاد دارد که تعداد مراکز فرهنگی در محله کم است. با او درباره شعر و کتابهایش و زندگی در محله شاهد صحبت کردیم.
از همان اول در محله شارق و در همین خانهای که با او گفتوگو میکنیم ساکن شده است؛ چراکه در پادگان شهید خضرایی افسر آموزش بوده و به همین سبب در این محله خانه خریده و تا همین الان هم در همین خانه زندگی میکند. بشکوه در مورد محله شارق میگوید: «خیلی خوب با محله آشنا هستم. محله خوب و آرامی است. ساکنان خوبی هم دارد. از خیابان بیستمتری به بالا که سمت نظامآباد میرود، البته بافت فرق میکند و مشکلاتی وجود دارد، ولی از بیستمتری به پایین شرایط بهتری برقرار است. با تعدادی از همسایهها رفتوآمد داریم و آشنا هستم. آدمهای خوبیاند که در لاک زندگی خودشان هستند.»
وقتی از او میپرسیم که چگونه پس از دوران خدمت و نظامیگری وارد وادی شعر و شاعری شده است، میگوید: «من از دوران مدرسه شعر میگفتم. کلاس ششم ابتدایی بودم که احساس کردم چیزهایی بهعنوان شعر مینویسم. انشاهایی هم که مینوشتم همیشه در قالب شعر بود. تا اینکه معلمهایم متوجه شدند استعداد کوچکی در این زمینه دارم و من را به این سو سوق دادند. در نتیجه این کار را تا امروز ادامه دادهام» و تأکید میکند که در بیشتر قالبهای شعری شعر گفته است، از دوبیتی و رباعی گرفته تا قصیده و مثنوی و میافزاید: «در هر قالبی که در آن لحظه ذوقم راهنماییام کند، میسرایم. در دیوانم هم این تنوع قالبها را میبینید.»
آموزش در محلهاو از تجربهاش در سرودن شعر در فرهنگسراهای مختلف از جمله فرهنگسرای اشراق و همینطور در سرای محله شاهد استفاده و در این مراکز کلاسهای آموزشی برگزار کرده است. ضمن اینکه در سرای محله مسئول برنامههای ادبی و فرهنگی بوده است. بشکوه در اینباره میگوید: «کسانی که به شعر علاقه دارند و با ادبیات و شعر آشنایند، دوست دارند با رموز شعر آشنا شوند.
من سعی میکردم کسانی را که نمهآبی از استعداد دارند، شناسایی کنم و تلاشم بر این بود که در سرودن شعر کمکشان کنم. در اول کار به آنها میگویم هرطور که میخواهند شعر بگویند و بعد آن را اصلاح میکنم. بعد هم رموز شعر گفتن را به آنها یاد میدهم که باید از کجا و چطور شروع کنند. به نظر من، کسانی که استعداد دارند حتماً در انجمنهای ادبی رشد میکنند و شاعران خوبی میشوند.»
این شاعر هممحلهای درباره ویژگی کسانی که در کلاسهایش شرکت میکردند به نکته جالبی اشاره میکند: «هم کسانی بودند که ساکن محله بودند و هم کسانی از مناطق دیگر به کلاس میآمدند. بعد از مدتها آموزش متوجه شدم، کسانی که از خود محل در کلاسها شرکت میکنند، بیشتر برای وقتگذرانی و پر کردن اوقات بیکاری این کار را میکنند. ولی کسانی که واقعاً به شعر علاقه داشتند و دوست داشتند شعر بگویند، از مناطق دیگر آمده بودند.»
رفتوآمد به انجمنهای شعربشکوه تا مقطع دبیرستان را در آبادان و اهواز زندگی کرده و اواخر سال ۵۵ به دلیل جابهجایی محل کار پدرش به تهران آمده است. او بزرگترین تفاوت شهروندان در تهران با اهواز یا آبادان را چنین ذکر میکند: «شهرهای جنوبی که در آنها زندگی کرده بودم، در مقایسه با تهران کوچک بودند و در عین حال فرهنگ خاص خودشان را داشتند. مردم بسیار ساده و بیریا و مهماننواز بودند.
ولی تهران شهر بزرگی است. شهری است که آدم باید حواسش به خودش باشد. البته در تهران به دلیل علاقهام به شعر سرگرم مسائل ادبی بودم و بیشتر در انجمنهای ادبی رفتوآمد میکردم. کار چندانی به محیط بیرون نداشتم. در واقع خلوتگزیده بودم.» او میافزاید: «انجمنهای مختلفی بودند که با آنها آشنا شدم و به عضویتشان درآمدم. مثل انجمن شعرای ایران یا انجمن همدانیهای مقیم مرکز و همینطور انجمن صدرا که هنوز هم فعال است. ضمن اینکه نزد استادان مختلف میرفتم. در این انجمنها عضو بودم و رشد کردم.»
امان از دست زبالهگردهابشکوه در مورد مشکلات محل سکونتش میگوید: «مشکلی که در محله داریم، مشکل کل شهر است. فقط مختص اینجا نیست. تقریباً در تمام محلههای تهران با این مسئله مواجهید: بیتوجهی مردم به نظافت عمومی و محل زندگیشان. کنار مخزنهای زباله همیشه حجم زیادی از زباله تلنبار شده است. کسانی هم که با کمال تأسف شغلشان زبالهگردی است، این زبالهها را از آنچه هست، پراکندهتر میکنند تا بتوانند لابهلای آنها چیزی پیدا کنند و درآمد داشته باشند.
اینها واقعاً شایسته فرهنگ و شهر ما نیست. خیلی از همسایهها تا جایی که میتوانند، رعایت میکنند، البته موارد بسیاری هم هست که بیتوجهی میکنند. به هرحال، وقتی در محیطی اساس کار خراب باشد، کاری از دستتان برنمیآید. آنها زبالهشان را کنار مخزن میگذارند، ولی بعد از مدتی زبالهگردها آنها را پاره میکنند و بوی بد همهجا را برمیدارد. باید فکری برای این افراد کرد تا شغل دیگری داشته باشند و منبع درآمدشان مخازن زباله نباشد.»
او میگوید به هر زبانی که ممکن بوده از همسایهها و شهروندان خواهش کرده که فرهنگ زیستمان را بالا ببریم و با محیطزیست و خودمان بهتر رفتار کنیم، ولی از نتیجه راضی نیست: «به هر حال مشکل همهگیر است و همهجا هست، جایی بیشتر و جایی کمتر. مثلاً در فرهنگسرای نیاوران و پارک قیطریه که در آنها رفتوآمد داشتهام، این مشکل به مراتب کمتر بوده است. در محله ما، ولی به این مسائل توجه نمیشود.»
تأثیر مثبت مراکز فرهنگی در محلههابشکوه به مشکل کمبود فضای سبز و پارک هم اشاره میکند و میگوید: «من زمینهای بیاستفاده در این اطراف زیاد سراغ دارم که تبدیل به پارکینگ ماشین یا زبالهدانی شده است، ولی پارک خیلی کم داریم. شهرداری میتواند این زمینهای رهاشده را تبدیل به پارک کند، ولی این اتفاق نیفتاده است. زمانی که قیمت زمین و هرچیز که لازم است، ارزانتر بود، این کار را نکردند، الان با وجود گرانی سرسامآور فکر نمیکنمکاری صورت دهند.»
این شاعر هممحلهای مراکز فرهنگی را غنیمتی برای محلهها بر میشمارد و عنوان میکند: «تعداد فرهنگسراها و مراکز فرهنگی هم در محله ما کم است. اگر تعدادشان بیشتر شود و واقعاً کار کنند، تأثیرات بسیار مثبتی در محله خواهد داشت. به هر حال، تأثیر مراکز فرهنگی بر محلهها غیرقابل انکار است. باید در این مراکز هنر واقعی و موسیقیهای خوب در دسترس باشد. باید جوانان را با این مسائل آشنا و درگیر کرد تا دیگر نبینیم مثلاً سرتاسر خیابان دماوند معتاد گوشه پیادهرو خوابیده است.»
اول بیداری و آغاز اقراربه کوی عاشقی تاخلوتم ازعشق، پرباراست
تمام لحظههایم، ازشمیم عشق سرشاراست
نبینم جز ارادت درضمیرخویشتن، زیرا
سراسر وسعت روحم، تجلیگاه آن یاراست
چنان مست ازمی عشقم، که جزساقی نمیبینم
چنان لبریز ازشوقم، کهگویی وقت دیداراست
شکستن نخستین شرط، رسیدن تاوصال اوست
دلی که نشکند برگو، کجا مشتاق دیداراست
رهاکن خویش را ازخویش و، ازبند من ومایی
که جزاو هرچه را بینی، همه اوهام وپنداراست
هزاران نکته باریکترازموست، در این راه
تامل کن که این عالم، سراسر نقش اسراراست
طریق معرفت گم گرکنی، مقصدنخواهی جست
مرو راهی که پایانش، سراسر شعله ناراست
درآنجایی که دراوج یقینی، شک مکن، (راهی)
که تازه اول بیداری و، آغاز اقراراست