سلام تخم مرغ. خوبی؟ راستش را بخواهی دوست داشتم به جای اینکه برایت نامه بفرستم، به صورت حضوری با تو حرف می زدم، ولی حرف مسئولی که گفت: «به خاطر تقاضای بالای تخم مرغ، منتظر کاهش قیمت آن نباشید»، تمام امیدهای من را نقش برآب کرد. قیمت تو آن قدر بالا رفته است که دیگر نمی شود تو را به خانه ببرم و رودررو با تو حرف بزنم.
دیگر این روزها برای اینکه شانه به شانه تو بتوانم حرکت کنم، باید چیزی بیش از یک تراول پنجاه هزار تومانی همراهم باشد.
تو تک زرده بودی، ولی مثل یک بازیکن دو زرده میدان را ترک کردی و تنهایم گذاشتی. حالا من با خودم فکر می کنم پوست تخم مرغ چه مزه ای دارد؟ اما اگر دوباره یک پول درست و حسابی دستم بیاید و بتوانم تو را بخرم، نه تنها اسراف نخواهم کرد که حتی تو را با پوست خواهم خورد. اصلا سفیده ات را صبح می خورم، زرده ات را ناهار و پوستت را هم برای شام کنار می گذارم.
نمی دانم چرا اوضاع این طوری شد. شاید به خاطر آن بود که ما تو را برای سفره هفت سین رنگ می کردیم و تو با ما کاری کردی که خودمان هم موقع شنیدن قیمتت رنگ به رنگ شویم و از زرد به سرخ و برعکس تغییر رنگ دهیم.
خروس ها هم تخم می گذاشتندکاش دنیا جای بهتری برای زیستن بود، جایی بود که در آن خروس ها هم تخم می گذاشتند. شاید این طوری به خاطر افزایش عرضه تو، قیمتت نیز کمی کمتر می شد.
تخم مرغ عزیز، می دانم گاه به تو خیانت کردم و با اینکه توی یخچال بودی به ساندویچی رفتم و ساندویچ همبرگر سه نونه با نوشابه سیاه سفارش دادم، اما الان خود روسیاهم و باور کن اگر می دانستم به زودی چنین فراق سختی را باید تحمل کنم، هرگز پایم را به چنین جاهایی نمی گذاشتم.
کاش اقشار مرفه و بی دردی که می توانند تخم مرغ بخرند آن را یک جوری استتار کنند که دیگران نبینند و آب دهانشان را قورت ندهند.
در پایان امیدوارم این نامه به وسیله تو خوانده شود هر چند من هم سطح تو نیستم و تو در جایی ایستاده ای که دستان من به تو نمی رسد. خداحافظ، شاید برای همیشه!
نویسنده : مهدی محمدی در شهر آرا