به یاد «استاد درم بخش» اسطوره کاریکاتور ایران و صاحب هنرهای تبسمی


به یاد «استاد درم بخش» اسطوره کاریکاتور ایران و صاحب هنرهای تبسمی

هوای تهران بارانی است. ظهر شنبه 15 آبان و همه جا برگریزان. به دلم می‌افتد زنگی بزنم به موبایل استاد درم بخش و احوالی بپرسم.... ادامه مطلب...

هوای تهران بارانی است. ظهر شنبه ۱۵ آبان و همه جا برگریزان. به دلم می‌افتد زنگی بزنم به موبایل استاد درم بخش و احوالی بپرسم. با خودم می‌گویم شاید خودشان گوشی را بردارند و بتوانند صحبت کنند. چون شنیده بودم که حالشان بهتر شده. خبر ندارم که از روز گذشته، دوباره حالشان بهم خورده و به دستگاه وصل شدند.

بلند می‌شوم تا کنار میز دوستم منوچهر دین پرست در تحریریه می‌روم. یکهو صفحه خبرگزاری را بر روی کامپیوترش نشانم می‌دهد. تیتر خبر این است: «کامبیز درم بخش درگذشت»!…. همانجا سر جایم خشکم می‌زند. بهت می‌کنم و باور نمی‌کنم. بیرون همچنان باران می‌آید و پنجره ها نیز اشک می ریزند…..

خدای من!…. همین هفته پیش بود که با هم در واتساپ چت می‌کردیم. می‌گفتند دیماه نمایشگاه دارم و سرم حسابی شلوغ است. اما کار شما را حتماً انجام می‌دهم. افتخار داده بودند به من و طرحی برای روی جلد کتاب شعرم که حاوی طنزهای تغزّلی است، فرستاده بودند و قرار بود اصل فایل را محبت کنند. اما برایم نوشتند که حالم اصلاً خوب نیست. و بعد شنیدم که راهی بیمارستان شدند. افسوس و صدافسوس که نبودن ها چه زود اتفاق می‌افتد.

#gallery-1 { margin: auto; } #gallery-1 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-1 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-1 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */
به یاد «استاد درم بخش» اسطوره کاریکاتور ایران و صاحب هنرهای تبسمی

صاحب هنرهای تبسمی

یک دنیا اندیشه و احساس و لبخند از میان مان رفت. هنرمندی که در عرصه نقاشی و طراحی و گرافیک و کاریکاتور، به واقع اندیشمندی بزرگ بود که دائم الفکر بود. صاحب «هنرهای تبسمی» که ذهن شریفش عین کنتور، شماره می‌انداخت و هر لحظه به سوژه ای می‌اندیشید. هنرمندی دردمند که سه عنصر «اندیشه و احساس و لبخند» در آثار بی کلامش موج می‌زد. درم بخش بسان حضرت حافظ، برای تمام بشریت پیام داشت. پیغامی که در بطن و متن آن دعوت جهانی به مهربانی و انسانیت و صلح و دوستی و تفکر و خردورزی در زندگی بود.

متواضع بود و مهربان. هیچ غرور و تکبری در او احساس نمی‌کردی. و همیشه نیز در دسترس بود. در چند سال گذشته ــ پیش از قدم نحس کرونا ــ در نشر ثالث پاتوقی داشت که روزها از خانه می‌آمد آنجا و پشت یک میز ساده کافه می‌نشست و اندیشه های بزرگش را با قلمی ساده بر روی کاغذهای روی میز پیاده می‌کرد. یکبار در همینجا به دیدنش رفتم. او خود بر این کاریکاتورهای بی کلامش عنوان قشنگی نهاده بود: «پانتومیم روی کاغذ»!

داغدار برادر هنرمند و عکاس خود

استاد درم بخش با این که فروردین سال ۹۹ داغدار برادر هنرمند و عکاس خود در پاریس شدند که به خاطر کرونا رفت و ضربه ای سخت بر جان و روان استاد وارد کرد؛ اما باز خود را نباختند و رسالت خویش را فراموش نکردند و در روزگار قرنطینه شدن ها و کم بودن پاتوق ها و دیدارها، همچنان از طریق فضای مجازی اینستاگرام، طرح ها و کاریکاتورهای خود را با موضوع کرونا و لزوم رعایت های بهداشتی دراین زمینه و به قصد شاد نگهداشتن مردم و مخاطبان، به آنها هدیه می‌کردید. لعنت به کرونا که بی رحمانه شما را از ما گرفت و در یک روز بارانی بُرد!

یادش به خیر؛ مثل همین آبان ماه بود که استاد را دعوت کردم تا برای گفت و گویی در ضمیمه ادب وهنر، به روزنامه بیاید. البته آبان ۱۳۹۶ بی هیچ کلام و کلاس گذاشتنی آمد. با شال گردنی که وجود نازک او را از سرما محافظت می‌کرد. می‌گفت که شروع کارهایش با روزنامه اطلاعات و مجله اطلاعات هفتگی اش بوده. زمانی که ۱۳ــ۱۴ سال ‌بیشتر نداشته است.

#gallery-2 { margin: auto; } #gallery-2 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-2 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-2 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */
به یاد «استاد درم بخش» اسطوره کاریکاتور ایران و صاحب هنرهای تبسمی مراسم تجلیل از کامبیز درم‌ بخش

اولین همکاری‌ام با مجله «اطلاعات هفتگی»

هنوز صدای گرم و نرمش در گوشم طنین انداز است که می‌گفت: «من سال‌ها در مطبوعات، کشیدن همه انواع کاریکاتور را پشت سرگذاشته‌ام . در روزنامه «توفیق» بودم. البته اولین همکاری‌ام با مجله «اطلاعات هفتگی» بود، بعد رفتم به مجله «سپید و سیاه» و در آنجا در سن چهارده – پانزده سالگی دو صفحه روبروی هم به کارهای من اختصاص داده شد. کارهای من از وقتی که هفتم دبیرستان بودم در مطبوعات چاپ می‌شد. صبح زود که از خواب بیدار می‌شدم، اول کاریکاتورهای مطبوعات را می‌کشیدم و می‌بردم تحویل می‌دادم و بعد می‌نشستم سر تکالیف مدرسه‌ام.

آن وقت ها خانه ما در خیابان چراغ برق یا همان خیابان امیرکبیر فعلی، نزدیک میدان توپخانه بود. دفتر روزنامه اطلاعات در خیابان خیام و دفتر مجله «سپید و سیاه» هم در خیابان فردوسی، نزدیک پستخانه و اداره گذرنامه بود و این دو نشریه،فاصله زیادی از هم نداشتند و می‌توانستم از خانه تا دفتر این دو نشریه پیاده بروم. من صبح بعد از کشیدن کاریکاتورها، اول می‌رفتم به دفتر مجله سپید و سیاه و بعد به اطلاعات هفتگی».

استاد درم بخش برای کارش فلسفه داشت. عین یک فیلسوف به لایه های پنهان و پیدای جامعه می‌نگریست و گاه با خنده می‌گریست. دردها را سقراط وار می‌دید و با درک موقعیت طنز تلخی که داشتند، آنها را با نگاه لطیف و شیرین خود می‌آمیخت و به بیننده ارائه می‌داد. او نیز چون سقراط معتقد بود که طنز،دردها و حقارت ها را آشکار می‌کند و بی اخلاقی ها و کج فهمی ها وبی خردی ها را نشان می‌دهد.

طنز تلخ در همان طبقه کاریکاتور جای می‌گیرد

به قول دکتر داوری اردکانی، سقراط با این شیوه تقابل، جهل و غرور و دانایی و شجاعت را در مقابل هم قرار می‌دهد و نتیجه گیری را به مخاطب وا می‌گذارد. چنان که دستگاه فکری سعدی نیز اینگونه است. او نیز در طنز خود، جهل و حماقت و غرور و خودبینی را به رخ صاحبان شان می‌کشاند. و باز یاد حرف های استاد درم بخش می‌افتم در آن روز:

«یک طرح در عین حال که می‌تواند خنده‌دار و شادکننده باشد، می‌تواند خیلی هم تلخ باشد و عنوان «طنز تلخ» هم برخود دارد. طنز تلخ در همان طبقه کاریکاتور جای می‌گیرد و بیننده این نوع کاریکاتور از شدت تلخی که در این نوع طنز وجود دارد، نسبت به آن خنده‌اش می‌گیرد. فرمولی در وجود انسان وجود دارد و کسانی که فیلم‌های کمدی کلاسیک را درست کرده‌اند، به این فرمول توجه داشته‌اند. در این فیلم ها مثلاً کسی پشت در ایستاده و وقتی فردی در را باز می‌کند، در با شدت به دماغ او می‌خورد.

این واقعه برای آن که پشت در ایستاده، درد‌آور است، اما کسانی که این صحنه را می‌بینند، غش غش به آن می‌خندند. یا مثلاً کسی کیک خامه‌ای را به صورت یک‌نفر پرت می‌کند و ما به عنوان بیننده به آن می‌خندیم، اما این واقعه برای کسی که صورتش با کیک مورد ضربه قرار گرفته، خوشایند نیست. یا کسی که در خیابان راه می‌رود، پایش روی پوست موز قرار می‌گیرد و لیز می‌خورد و زمین می‌افتد، دیدن این صحنه برای ما خنده‌دار است، اما برای آن کسی که افتاده، دردناک است.

#gallery-3 { margin: auto; } #gallery-3 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-3 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-3 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */
به یاد «استاد درم بخش» اسطوره کاریکاتور ایران و صاحب هنرهای تبسمی

واکسی که خودش دو پا نداشت

زمانی که من ۱۲ ساله بودم، در میدان مخبرالدّوله یک واکسی بود که خودش دو پا نداشت، اما کفش های مردم را واکس می‌زد. این یک طنز تلخ است. یا مثلاً گدائی سر کوچه ما گدائی می کرد، اما شکمش سه برابر شکم آدم معمولی بزرگ بود. یا در قدیم‌‌، سرکوچه‌ها و گذرها کسانی بودند که کوله‌پشتی داشتند و بار می بردند و الان هم گاهی در بازار به آنها برمی‌خوریم، از این قماش، همیشه کسی را می دیدم که اصطلاحاً لَقوه‌ای بود و پارکینسون داشت و گاه که او را صدا می‌کردند، با همین وضعی که داشت، روی کول او حدود صدکیلو و بلکه بیشتر بار می‌گذاشتند و او هم آن را می‌برد. این صحنه در عین حال که واقعیت تلخی در درونش دارد اما خنده‌دار هم هست.»

کامبیز درم بخش، استاد بلامنازع درک و دریافت تضادها و تناقض هایی بود که در اطراف ما وجود دارند و طنز را می آفرینند. و گاه طنز تلخی که اشک و لبخند را به هم پیوند می زند. بسیار درد کشیده بود،اما این مهارت را داشت که از دل این دردها، به دیگران لبخند تقدیم کند. منتهی از جنس اندیشه و احساس و تبسمی از سر تفکر. یادش به خیر که لبخند می زد و می گفت:

«زمانی که به ایران آمدم، بازده کار هنری‌ام ده‌ برابر شد. ایران بهشت طنز‌نویس‌ها و طنزنگارهاست و شما هیچ‌ جای دنیا تا این حد سوژه پیدا نمی‌کنید. در آلمان روال زندگی خیلی معمولی است. یک لغتی هست با نام «کنتراست» یا «تضاد» و شما این تضاد را در اینجا با جان و دل احساس می‌کنید و فقط کافی است پایتان را از در خانه بیرون بگذارید تا چیزهای عجیب و غریب ‌ببینید و مطمئناً همه‌مان تجربه‌اش کرده‌ایم.

شوالیه ای را ندیده بودیم که سوار اتوبوس شود

مثلاً یکی از اتفاقات با‌مزه‌ای که چند سال پیش برایم افتاد، پس از اهداء نشان شوالیه به من بود، من از بالای خیابان ولی‌عصر به پائین می‌آمدم و چون در این مسیر فقط می‌توان اتوبوس سوار شد و با خودرو نمی‌توان آمد، به همین خاطر من سوار اتوبوس شده بودم و چون صندلی خالی نبود، در اتوبوس ایستاده بودم و کنار من هم جوانی با لپ‌تاپ ایستاده بود، رو کرد به من و در گوشم گفت: «ما تا به حال شوالیه ای را ندیده بودیم که سوار اتوبوس شود.»

تضاد در ایران خیلی مشخص و زیاد است. مثلاً کسانی را در اطرافتان می‌بینید که در فقر مطلق به سر می‌برند و همزمان با آن، تعدادی را می‌بینید که نمی‌دانند پولهایشان را چگونه و کجا خرج کنند. یا برج ‌سازانی را می‌بینید که سن آنها بالای هفتاد سال است و برج هایی که می‌سازند، مثلاً قرار است ۱۰ سال دیگر ساختن شان تمام شود، در حالی که معلوم نیست طرف اصلاً ۱۰ سال بعد زنده می‌ماند که از سود ساخت این برج ها بهره ببرد؟!

#gallery-4 { margin: auto; } #gallery-4 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-4 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-4 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */
به یاد «استاد درم بخش» اسطوره کاریکاتور ایران و صاحب هنرهای تبسمی کامبیز درم بخش

توت خشک جزو خشکبارهای گران قیمت محسوب شود

از طرفی هم به قدری پول دارد که ده ‌نسل بعد از خودش هم می‌توانند با آن راحت زندگی کنند، اما برای سود بیشتر، باز دارد برج می‌سازد. حالا اگر شما از سر نیاز سراغ همین آدم بروید و بخواهید از او یک میلیون تومان قرض کنید، هزار و یک دلیل برایتان می‌آورد که پول ندارد و دستش خالی است و نمی‌تواند قرض بدهد. یا این روزها افزایش بیماری قند در بین مردم باعث شده است که توت خشک جزو خشکبارهای گران قیمت محسوب شود؛ چون دانسته‌اند که قند موجود در توت خشک برای بیماران دیابتی مضر نیست، در حالی که زمانی که ما بچه بودیم، همیشه در کیف‌هایمان توت خشک بود و دائماً آن را مثل تنقلات می‌خوردیم و چقدر هم کیف می‌کردیم.

اما الان قیمت آن در آجیل فروشی ها کیلوئی ۱۵۰ هزار تومان شده است! چرا؟! چون آن پولداری که مرض قند دارد، توت خشک‌ها را با همین قیمت می‌خرد و می‌خورد و اینجور قیمت توت خشک بالا کشیده است.

ابزارکارهای اولیه یک طنزنویس

یا مثلاً در بازار، مجسمه‌هایی با ظاهر کاملاً اروپائی می‌فروشند و فروشنده ین مجسمه ها برای اینکه از فروش آنها به خریدار ایرانی، پولی درآورد، روی مجسمه زن؛ مخصوصاً اگر زن زیبائی باشد، نام «شیرین» و اگر مرد باشد نام «فرهاد» را نوشته است؛ بدون این که مجسمه ها هیچ ربطی به «شیرین و فرهاد» خودمان داشته باشند(می‌خندد). کنتراست ها و تضادهایی از این دست در ایران خیلی زیاد است و این یکی از دستمایه‌ها و ابزارکارهای اولیه یک طنزنویس یا یک طنزپرداز و کاریکاتوریست است.»

استاد درم بخش عزیز! من که سیر نمی‌شوم از به یاد آوردن حرف های ‌آن روز شما که راجع به طنز سخن گفتید و یک عمر تجربه و تلاش پشتش بود. و گاه نیز با نقل خاطره ای خوش، به ما هم لبخندهای قشنگ خود را منتقل می کردید. شما انسان بزرگی بودید که هنرمند اندیشمند و عاشقی شدید. عاشق انسان هایی که دوست داشتید با خطوطی که ترسیم می‌کنید، خرد ومهربانی را به میان آنها ببرید تا کره زمین جای بهتری برای زیستن شود. جای شما تا همیشه در میان ما خالی است. راستی، در بهشت هم حتماً سوژه زیاد دارید. چقدر سرتان شلوغ خواهد شد!

نویسنده : رضا رفیع در روزنامه اطلاعات

در ادامه فیلم گفت و گو با کامبیز درم بخش در سلول گفت‌ و گو را ببینید :


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

جملات تولدت مبارک پسرم (جملات زیبای تبریک تولد مادر به پسر)