معرفی جلد 1 «خاطرات پسر بچه 60 ساله» نوشتهی بازیگر مشهور
کتاب خاطرات پسر بچه شصت ساله (جلد اول) نوشته حمید جبلی بازیگر مشهور است و انتشارات پریان آن را منتشر کرده است. درباره کتاب خاطرات... ادامه مطلب...
کتاب خاطرات پسر بچه شصت ساله (جلد اول) نوشته حمید جبلی بازیگر مشهور است و انتشارات پریان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب خاطرات پسر بچه شصت ساله (جلد اول)
به گزارش شیرین طنز، به نقل از طاقچه، این کتاب ۳۲ قصه دارد که از زمان تولد تا پنجسالگی این هنرمند را روایت میکند و بسیار شیرین و جذاب است. حمید جبلی که اوایل دهه شصت با بازی در مجموعه تلویزیونی محله بر و بیا مشهور شد بازیگر محبوبی است که همیشه از رسانهها فرار کرده است. یکی از دلایل شهرت او خلق شخصیت کلاه قرمزی به همراه ایرج طهماسب و صحبت بهجای شخصیتهای عروسکی کلاهقرمزی و پسرخاله بوده.
او در این کتاب داستانهایی با زبان طنز و شوخطبعانه میگوید و ما را با خود به دنیایی میبرد که شاید بخشی از آن برایمان تازه باشد، بخشی تکراری و بخشی عجیب.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به حمید جبلی و آثارش پیشنهاد میکنیم.
درباره حمید جبلی
حمید جبلی متولد ۱۰ مهر ۱۳۳۷ در تهران است. او بازیگر، کارگردان، صداپیشه، استاد دانشگاه و فیلمنامهنویس است. حمید جبلی فعالیت خود را از سال ۱۳۵۱ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کرد و در سال ۱۳۵۷ وارد حوزه تئاتر شد.
فعالیت او در تلویزیون ایران، اوایل دهه شصت با بازی در مجموعه تلویزیونی محله بر و بیا آغاز شد. مهمترین دلیل شهرت او صداگذاری شخصیت کلاه قرمزی و پسرخاله است. او از سال ۱۳۹۵ به سمت استادی با تدریس در پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته نمایش عروسکی شروع به فعالیت کردهاست. درسال ۱۳۹۶ نمایشگاه نقاشی خودش با نام «کابوسهای شیرین» را افتتاح کرد و در سال ۹۷ نمایشگاه عکس را برپا کرد و نمایشگاههای عکسی هم در کانادا و انگلستان داشتهاست.
#gallery-1 { margin: auto; } #gallery-1 .gallery-item { float: right; margin-top: 10px; text-align: center; width: 100%; } #gallery-1 img { border: 2px solid #cfcfcf; } #gallery-1 .gallery-caption { margin-left: 0; } /* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */بخشی از کتاب خاطرات پسر بچه شصت ساله (جلد اول)
حیاط خانهٔ ما یک حوض آبی داشت، با ماهیهای قرمز. یک باغچه، که آقابزرگ در آن گل میکاشت. یک درخت انجیر، و یک درخت عَناب که انگار خیلی مهم بود. وقتی میوههایش که شبیه سنجد بود میرسید، اللهوردی عطار میآمد و میخواست آنها را بخرد. با آنکه از سنجد هم خوشمزهتر بود، ولی آقابزرگ مدام به ما میگفت: «زیاد نخورید. فشارتان میافتد.» ولی هرچه من یواشکی میخوردم، فشار و زورم نمیافتاد.
کمکم فهمیدم آقابزرگ لباس ارتشی میپوشد و غیر از گل کاشتن، صبحهای زود سر کار میرود، و پدرم مغازهای دارد که پر از کتاب است و همیشه چند نفر آنجا نشستهاند و پدر درِ مغازه را میبست تا کسی مزاحم نشود. پدر میگفت این دکتر گلگلاب خیلی آدم مهمی است. او با چند نفر دیگر حرفهایی میزدند که بهنظر من اصلاً معنا نداشت. آنها با هم سر تکان میدادند. دکتر اُخروی زمینشناس بود و هرچه میگفت به تاریخ و زمین مربوط میشد. من فقط میدانستم زمینشناس یعنی کسی که میداند کدام زمین را بخرد و بسازد. زمینی که میخواهند در آن ساختمان بسازند که مریض نمیشود. دکتر زمین یعنی چه؟
و اما عمو که یک تنبک داشت و گهگاه میزد، یک روز با دوستش از خیابان سیروس چند طبل بزرگ آوردند. و چند سِنج که پایه داشت، پایهای که مثل گاز ماشین بود. عمو گفت: «این جاز است.»
دوست عمو گیتار داشت. جاز تقریباً تمام اتاق عمو را گرفت و دوستش مجبور بود کنج اتاق بایستد و گیتار بزند. البته وقتی عمو جاز نمیزد، من فقط اجازه داشتم چوبهای بلندش را بردارم و فقط روی پشتی بزنم. عمو میگفت: «تو پوستها را پاره میکنی.» خیلی خوش میگذشت. تا روزی که آقابزرگ به طبقهٔ بالا رفت و پوست طبلها را پاره کرد و سنجها را لگد کرد. فقط میگفت اتاق که سربازخانه نیست و همسایهها شاکی هستند. عمو همانموقع قهر کرد و رفت. چند روز گذشت. عزیز نگران بود. پدرم راجعبه قیمت جاز صحبت میکرد. ولی آقابزرگ خیلی عصبانی بود.
فردا یا پسفردا عزیز یک مرد ریشسفید را که حنا گذاشته بود، به خانه آورد. او نه روضهخوان بود، نه فروشنده. آینه را زمین گذاشت و چند نخود را دور آینه چید. اول اسم عمو را پرسید. عزیز چادر سرش کرده و نگران بود. میگفت: «فقط بگو پسرم کجاست و چه حالی دارد.»