تکهای از من
سهیلا عابدینی گزارشی از کارگاه هنر شهیار قنبری خانمها، آقایان اینجا کارگاه هنر است. صدای شهیار قنبری را میشنوید. آموزگاری که باید در کارگاهش بودن را تجربه کنید. در این کارگاه آموزش و آموختن حتی در هنر سویههای متفاوتی دارد. شهیار قنبری در این کارگاهها آموزگار است، مبصر است، هنرجوست، شاعر است، عالم بر همه چیز است و در همه جای کارگاه...
سهیلا عابدینی
گزارشی از کارگاه هنر شهیار قنبری
خانمها، آقایان اینجا کارگاه هنر است. صدای شهیار قنبری را میشنوید. آموزگاری که باید در کارگاهش بودن را تجربه کنید. در این کارگاه آموزش و آموختن حتی در هنر سویههای متفاوتی دارد. شهیار قنبری در این کارگاهها آموزگار است، مبصر است، هنرجوست، شاعر است، عالم بر همه چیز است و در همه جای کارگاه میایستد و مینشیند و نقشهایش را به نمایش میگذارد. از این کارگاه خسته نمیشوید. از شنیدهها و از گفتهها و از همکلاسیها حوصلهتان سر نمیرود. طوری منصفانه چندساعتِ شما پر میشود که همچنان منتظرید ادامه پیدا کند. اینها تعریف از شهیار قنبری نیست که او به تعریف احتیاج ندارد، تمجید این کارگاه هم نیست که نزدیک شش سال از آغاز کارش میگذرد. اینها بیان یک تجربه شخصی است از حضور در این کارگاه؛ کارگاهی که مهمانش شدم و مشق شبها را هم نوشتم؛ عنوان «داستانهای بدجنس» با پرسوناژهای بدجنس، موضوع دموکراسی و چند تای دیگر که البته نخواندمشان. حالا ترم جدید تابستانه شروع شده و هر هفته که ایمیل کارگاه برایم میآید، حس نوشتن در من زنده میشود. مشق شبی را به خودم دیکته میکنم. معلم کارگاه میگفت هفته آینده و هر وقتی که مثلا بهعمد یا اتفاقی کاغذها را نگاه کنید، ناگهان به یک تکه برمیخورید که ممکن است برای خودتان هم جالب باشد. ناگهان حیرت میکنید از پیدا کردن تکهای از خودتان. «تکهای از من». مباحثی که در این کارگاه پیش میرود، ساده و صمیمیاند. البته بخواهی انجامشان بدهی، سخت و محتاج حال و حوصله و وقت و اندیشه میشوند. مثلا وقتی شهیار میگوید: «اگر ادیتور نباشیم، به هیچجا نخواهیم رسید، خودمان باید همینطور از خودمان غلط بگیریم، همینطور پرسش تازه مطرح کنیم و جواب بگیریم. اگر جواب نبود، برویم به دنبال راهحل بهتر»، هیچکدام از واژگان و جملهها سنگین نیست، ولی وقتی یک بار از سر تا ته چیزی را که شنیدی، تایپ میکنی و بعدا هم جزو یادداشتهای آن روز کلاس ذخیرهاش میکنی و مجدد که بهش برمیگردی، میبینی آنقدرها هم عمل به این حرفها کار سادهای نیست. تمرین میخواهد، تمرین. میروم سر جمله بعدی که کنارش ستاره گذاشتم. اینکه «فقط با دوست خوب معاشرت کنید. اگر یک درصد فکر میکنید سر کوچه شما را تنها میگذارد، هماینک او را ترک کنید. هیچ اتفاق بدی نمیافتد… سعی کنید مراقب این جهان باشید، جهان خودتان، خلوت خودتان، خلوتتان را زنده نگه دارید. خب، ما در خلوتمان بهترینها را راه میدهیم. آنها به ما انرژی میدهند که بتوانیم این روزهای سیاه را هرچه زودتر تمام کنیم و به روزهای سبز و آفتابی برسیم. میدانم که همه در شرایط روحی بدی هستید، درست خواهد شد. بهتان قول میدهم که دنیا، دنیای بهتری خواهد شد اگر همهمان تلاش کنیم.» به این جملات فکر میکنم و خودم را در برابر آنها میگذارم تا ببینم عیارم چند است. در این کارگاه به خاطر رعایت حقوق معنوی، صدا ضبط نمیشود. برای همین من خودم یادداشت برمیدارم. همه این جملاتی که داخل گیومه میآید، از جزوه یاداشتهایم سر این کارگاه است. کارگاه هر هفته جمعهها، ساعت 10 صبح به وقت ایران شروع میشود. قبلا تنها راه شنیدنش عضویت در سایت رسمی شاعر و داشتن اکانت پریمیوم بوده و حالا با اپلیکشن Mixlr این امکان ایجاد شده. اطلاعات جدیدترش را از صفحه اینستاگرام شاعر یا هوادارانش میشود به دست آورد. من سر ساعت کارگاه، لپتاپ را روشن میکنم و وارد میشوم و صدای شهیار را میشنوم و یک فایل word هم باز میکنم و بعضی حرفها را با علامت ستارهای کنارش تایپ میکنم برای مراجعه دوباره و یادآوری به خودم.
در هر جلسه کارگاه، به چند هنر ناب پرداخته میشود؛ ادبیات و موسیقی و سینما و نمایش و… در جاهایی صدایی از خوانندهای یا بخشی از فیلمی یا تکهای از موسیقیای پخش میشود و پیرامونش بحث میشود. کسانی که در کارگاه حضور دارند، به نوعی تمرین آرتیست شدن و هنرمند شدن میکنند. به گفته یکی از بچههای قدیمیتر کارگاه، مهرانا، مشق شبها آن اوایل، خلاصه کردن گفتههای مهم هر جلسه بوده، بعد به مرور مکتبهای ادبی و هنری میرسد و با کتاب «بنویس! ساعت پاکنویس» آشناییها جلو میرود. بعدش هنرجوها به دستنویسهای خودشان میرسند که با صدای شاعر اجرا میشود تا اینکه یک روز شاعر میگوید: «چرا خودتان نخوانید؟ چرا خودتان اجرا نکنید؟» من خودم از اینجای کار وارد کارگاه شدم. بچهها مشق شب مینوشتند با موضوعی که شهیار میگفت، یا با موضوع آزاد که خودشان پیدا میکردند، بعد نوشته را یا خودشان اجرا میکردند، یا میفرستادند آموزگار بخواند. این اجراها در کلاس پخش میشد. اجرای نوشته خودت چیزی است که باید تجربهاشکنی. تجربهاش کنی که لحن صدایت را بشناسی، بالا و پایین متن و صدا را بشناسی، بدانی که با چه نوع موسیقی همراه کنی خوب میشود، دوستی و همراهی پیدا کنی که اگر دو یا چند نقش داشتی، اجرا کنید. تجربه میکنی ایدهای را که نوشتهای، کارگردانی کنی. زمان اجرا دستت میآید، ظرفیت و حوصله شنوندگان را میسنجی، نظرات معلم و همکلاسیها را میشنوی و برای دفعههای بعد تمرین را بیشتر میکنی که بهتر باشی. این تجربهها نابِ ناب است و باید جرئت کنی و پا پیش بگذاری و قدم به قدم اجرا کنی. آخرش میبینی که میارزید. وقتی بچههای کارگاه همدیگر را نقد میکنند و شهیار کامنتها را میخواند، قاهقاهِ خندهاش بلند میشود که ببینید چقدر «آموزگار شدن» سخت است. وقتی هم که آموزگار میشوید، چقدر آموزگار خشنی میشوید! میگوید: «نقش آموزگا،ر کار دست همه میدهد. وقتی دارید داوری میکنید، یاد من بیفتید. من اینطوری داوری نمیکنم شما را. یادتان باشد. یک موقعی سالها پیش این کار را میکردم. بعد دیدم نمیشود. این کار راه دارد و زمان میبرد. اگر تو آموزگاری، باید وقت بگذاری. اگر بخواهی بلافاصه شلوپل کنی و نمره دو بدهی… نمیشود.» نظر معلم کارگاه این است که وقتی فکر درست است، متن درست است و اجرا درست است، همه چیز درست است. به بچههای کارگاه توصیه میکند برای متن کسی از این راهنماییها نکنند که من فکر میکنم بلندتر باشد بهتر است، یا نوشتهات کوتاه است… بگذارید آزاد باشد و خودش با اطمینان به این برسد. تاکید میکند که دوستان به هنگام نمره دادن، نقش معلم عبوس خودشان را بازی نکنند. احمدینژاد را برسانیم به ابراهیم بنیاحمد. میگوید متاسفانه در برخی موارد برای مثلا نقد کردن، آن بخشِ لاتی ما همیشه آماده است و آن جلو ایستاده که همیشه بزند زیر میز.
شهیار قنبری وسط کلاس اگر اشتباه لفظی یا حافظهای داشته باشد، خودش با صدای بلند میخندد. صدای خندهاش در میکروفن اکو میشود و همه ما در فضای مجازی میخندیم. ما که همگی فقط عکسی پای یک اسم هستیم، با نوشتههایی که هرازگاهی از آن پروفایل صادر میشود، ما اینطوری اولش همدیگر را میشناسیم. این شناسایی همکلاسی، کم است، ولی صمیمانه. بعدش در گروه تلگرامی در طول هفته بحث و گفتوگو ادامه پیدا میکند. خوبیاش این است که بیشتر وقتها بدون اغراق و بدون حسادت و کمخواهی و اضافهگویی درباره کارهای هم نظر میدهیم. درواقع این رفتارهای حرفهای به طور ضمنی آموزش داده میشود. یاد میگیریم که چطور و چقدر درست با یک متن و اثر هنری برخورد کنیم. شهیار میگوید کسانی که کارگاه قصه، داستاننویسی، شعر، ترانه و… میگذارند، متاسفانه کمترین اطلاعی از این امور ندارند. تازه اطلاع داشتن یک مقوله است و اینکه بتوانی این را منتقل بکنی و انرژی این کار را داشته باشی، یک مقوله دیگر است. گوگل هم کارش این است یکسری اطلاعات میدهد. او معتقد است مهم آن انرژی است که اینجا در این کارگاه، انرژی را بچهها به وجود میآورند. این کارگاه برای آموزگار بسیار جدی است. او میگوید پیشترها برنامههای رادیو و تلویزیون او ادامه کارگاهها و کلاس درس بوده. در هر فرمی که بوده، نمایش بوده، گل یا پوچ بوده، دلخواستهها بوده، دوستت دارمها بوده، قدغنها بوده، همه ادامه همین کارگاهها بوده. برای یک برنامه چند روز کار میکرده. این کارگاهها برای کسانی هم که در آن شرکت میکنند، جدی است. بچهها با جدیت کار میکنند و درباره کارهای هم حرف میزنند. حرفی بیشتر از خوب بود، دوست داشتم، نپسندیدم… معلم کارگاه در کارش جدی است. نه به کسی فخر میفروشد که کارنامه کاری و کتابهای شعر و اصالت هنری دارد و نه به کسی باج میدهد و بیخود و بیجهت و بیعلت از کارش تعریف میکند. او کار خودش را میکند و حرف خودش را میزند. راست و درست و رو. این کارگاه هنر برقرار است. من نه نقدش کردم، نه تعریفش را کردم و نه چیز دیگری. فقط گزارشی از این کارگاه دادم که سخت به تجربه کردنش میارزد. خانمها و آقایان در آخر کارگاه صدایی میشنوید که میگوید: «من شهیار قنبری این کارگاه را نوشتم و اجرا کردم در کنار شما که زیباترین بخش این کارگاه بودید.»