گفتگو با بازمانده سقوط هواپیمای ارومیه + فیلم دیده نشده
حوادث رکنا: نوزدهم دیماه یک روز معمولی برای مردم شهر من نیست. شاید کسی در اینجا دلش نخواهد درباره آن روز رازآلود و نحس زمستانی حرفی بزند
به گزارش رکنا، بعضی ها نامش را برمودا گذاشته اند، مسافران که به کنار، اما خیلی از خلبانان، مهمان داران و خدمه پرواز هم حتی اگر به روی خودشان نیاورند، پرواز های اورمیه را با یک دلهره غیر قابل کنترل به انجام میرسانند. شاید سومین اتفاق نوبت آنها باشد.
تنها پنج سال بعد از آنکه در نوزده دیماه سال 1384 هواپیمای فالکن حامل فرمانده نیروی زمینی سپاه به همراه سیزده تن از مسافران دیگر در نزدیکی فرودگاه ارومیه سقوط کرد، نوزدهم دیماه سال 1389 در فاجعه ای به مراتب بزرگتر خبر سقوط هواپیمای مسافربری بوئینگ 727 هواپیمایی ایران ایر در نزدیکی همان منطقه، همه را بهت زده کرد. در این حادثه راز آلود که هنوز هم که هنوز است، بسیاری از ابعاد آن مخصوصا در بعد بررسی هواشناسی و فنی وضعیت مقصد پیش از آغاز پرواز معلوم نیست، 78 نفر به مقصد نهایی رسیدند و تعداد اندکی نیز به شکل معجزه آسایی جان سالم به در بردند.
شاید شنیدن اتفاقات عجیب و غریبی که در خلال این حادثه و یا در سالهای بعد برای بازماندگار روی داده است کمتر از ماجرای سقوط های روز نوزدهم برای خوانندگان جذاب و البته تعجب آور نباشد. از ماجرای فردی که برای بازگرداندن جسم نیمه جان برادر سرطانی خود به تهران میرود و در مسیر بازگشت و در جریان سقوط هواپیما کشته میشود، اما برادر بیمارش بعد از سقوط بهبود میابد و هم اکنون در قید حیات است، تا ماجرای زنی که برای عیادت از خواهر شوهر به کما رفته خود بعد از حادثه سقوط به مسافرت میرود و در جاده ها به خاطر یک حادثه رانندگی جان خود را از دست میدهد اما فرد به کما رفته بهبود میابد؛ یا ماجرای تماس تلفنی یکی از اعجوبه های طراحی ایران که پس از سقوط با پدر خود تماس میگیرد و از زنده بودن خود بعد از سقوط خبر میدهد اما جنازه اش یک روز بعد از سانحه پیدا میشود. یا ماجرای خودکشی چندین باره برخی از بازماندگان حادثه سقوط که ابعاد عجیب این سانحه را بیشتر پیچیده تر میکند.
آنچه در پی میآید، سخنان یکی از بازماندان این حادثه است. او آرزو دارد یک بار دیگر سقوط هواپیما را تجربه کند، اما اینبار بمیرد! محمد سنگی در جریان سقوط هوپیما کمربند ایمینی خود را نبسته بود، او در حال نگارش کتاب رمانیست که داستان سقوط را به طور متفاوتی روایت میکند. ماجرایی که او از حادثه سقوط نوزدهم دیماه تعریف میکند، شاید بتواند ابعاد جدیدی از این حادثه را روشن تر کند.
چرا سوار هواپیما شدید؟
-من کارمند دانشگاه فرهنگ و هنر وابسته به وزارت ارشاد بودم و برای درخواست دوره های دانشگاه به تهران رفته بودم. با حکم ماموریت در تهران حضور داشتم. قرار بود روز 21 ام به ارومیه بازگردم اما بخاطر اینکه میخواستم هر چه سریع تر کودک تازه به دنیا آمده ام را ببینم تصمیم گرفتم روز 19 ام دیماه به شهرم بازگردم.
لغو دو پرواز ارومیه در روز سقوط
به یکی از دوستانم سپردم که بلیط هواپیمایی برایم ردیف کند. گفت: امروز نیا! از صبح امروز دو پرواز لغو شده است. اصرار کردم! و خلاصه برای ساعت 16 پرواز ارومیه قطعی شد. فورا خودم را به ترمینال شماره دو مهرآباد رساندم. همزمان با من مدیرکل وقت ارشاد اسلامی نیز که دانشگاه ما زیر مجموعه این آقا بود وارد فرودگاه شد.کارت پرواز ها را باهم دریافت کردیم.
هوای تهران چگونه بود؟
-کاملا عادی و شرایط برای پرواز مساعد بود. همراه با آقای مدیر برای دریافت کارت پرواز به کانتر مراجعه کردیم. روی نمایشگر نوشته بود که پرواز بخاطر بدی شرایط جوی کنسل شده است. هر دو به دفتر فروش ایران ایر مراجعه کردیم. پیشنهاد دادند که پرواز تبریز را جایگزین کنیم و هر دو بلیط های خود را تغییر دادیم.
بازگشت به سمت مرگ
درحالی که منتظر پرواز تبریز بودیم، یک لحظه شنیدم که یک نفر از کارمندان ایران ایر به کارمند دیگری گفت: پرواز ارومیه اوکی شد! من فورا با مراجعه به دفتر بلیط خود را مجددا برای پرواز ارومیه تغییر دادم اما آقای مدیر در پرواز تبریز باقی ماند. اگر او همراه من می آمد قطعا همانند فردی که کنار من جان داد، کشته میشد.
چرا وقتی پرواز ارومیه دوباره برقرار شد مسافرانی که بلیط خود را تغییر داده بودند مجددا به پرواز اورمیه بازنگشتند؟
-نمیدانستند. آنها از برقراری پرواز بی خبر بودند. بسیاری از مسافران پرواز خود را تغییر دادند و هواپیما با کمتر از نصف ظرفیت خود قصد پرواز داشت. صحنه های انتظار سالن ترانزیت کاملا در ذهنم هستند، هر زمانی به مهرآباد بروم، آن صحنه بازی بچه ها، صحبت مسافران کاملا یادم می آید. ایران ایر برای عذرخواهی بابت تاخیر پرواز به همه مسافران آب میوه داد، یکی از کارکنان به شوخی گفت: شربت شهادت است. یکی از نمایندگان هم به پرواز نرسیده بود.
آغاز فرآیند سقوط با لرزشهای ضعیف
اتوبوس جلوی درب خروجی سالن ترانزیت ایستاده بود اما درب های خروجی را باز نمیکردند، بالاخره سوار هواپیما شدیم، ردیف چهارم - صندلی کنار پنجره! هواپیما خیلی عادی پرواز کرد، مثل همه پرواز ها، بیرون پنجره چیز دیده نمیشد. وقتی به آسمان تبریز نزدیک شدیدم مهماندار اعلام کرد که در حال کم کردن ارتفاع برای فرود در فرودگاه ارومیه هستیم. همین که شرایط برای فرود محیا میشد، من احساس کردم که زیر پایم آرام آرام در حال لرزش است. هواپیما خیلی ریز در حال لرزش بود. این برایم طبیعی به نظر می آمد.
هواپیما در حال کم کردن سریع ارتفاع بود، اما چیزی از پنجره ها دیده نمیشد. لرزش ها رفته رفته شدید تر شد. من احساس کردم که دوباره موتور هواپیما شدیدا کار کرد و هواپیما اوج گرفت. موتور یک لحظه از کار افتاد و ما احساس کردیم که صدایش دیگر به گوش نمی آید، اما دوباره به حالت عادی بازگشت. دوباره لرزش شروع شد و این لرزش ها بسیار شدید بود اما باز هم کسی احساس سقوط نمیکرد. هیچ کس داد نمیزد یا مثلا چیزی بگوید. همه در حالت خلسه بودند. هیچ کس اجازه و مجال فکر کردن و استرس داشتن را نداشت.
هواپیما استال(واماندگی) کرد و توان خود را از دست داد و سقوط آغاز شد. ما کم شدن سریع ارتفاع را احساس کردیم. در این لحظه هواپیما هر ثانیه 50 متر ارتفاع از دست میداد . این موضوع باعث میشود اکسیژن به خون و مغز انسان نرسد و انسان به کما برود.
بیهوشی
ما حس کردیم که چراغ های کابین خاموش شده است، درحالی که چراغی خاموش نشده، بلکه همه ما بیهوش شده بودیم. در این حال صدای شدید برخوردی را شنیدم. هواپیما پنج تکه شده بود. در حالی که کابین گرم بود یک لحظه احساس کردم که داخل آب سردی افتاده ام. بله من پس از سقوط به روی گل و برف و آب افتاده بودم. بدن اجازه درک کردن سقوط را نداشت، فقط لحظه برخورد را احساس کردیم.
سناریوسازی جعلی ماه عسل برای جذابشدن برنامهها
لحظه برخورد را احساس نکردید؟
-هیچ کس احساس نکرد، برخورد کسری از ثانیه بود. حتی وقتی من از کما بیرون آمدم و از من درباره حادثه سئوال شد،
من گفتم که دو هواپیما در آسمان با یک دیگر برخورد کرده اند. برادرم با یکی از بازماندگان پرواز که در بیمارستان و کنار من بستری بود ازدواج کرد. در سال نود همسر او را برای شرکت در برنامه ماه عسل به تهران دعوت کردند. در پشت صحنه و پیش از برنامه هر چیزی راجع به سقوط از وی پرسیده شده بود، اظهار بی اطلاعی کرده بود، عوامل برنامه ماجرا یک سناریوی ساختگی برای او نوشته بودند که برای جذاب شدن ماجرا تعریف کند.
بعد از سقوط مستقیما به کما رفتید؟
- بعد از سقوط دو صحنه را به چشم خودم دیدم. صدای امدادگران و مردم را می شنیدم، صحنه قرار دادنم در برانکارد و داخل آمبولانس و تابلوی اورژانس بیمارستان امام خمینی در هنگام بارش شدید برف را به خاطر دارم، سپس تشنج و به کما میروم.
رهایی از کما با کمک هلیا
در دوران کما چیزی احساس میکردید؟
-بیشتر شبیه یک خواب کوتاه اما پر از رویا بود. در 48 روز صحنه های مختلفی از جلو چشم هایم رد میشد. در خواب پدرم را میدیدم که در وسط مراسمی زانو میزند و استمداد میکند که فرزندش به هوش بیاید. پس از به هوش آمدن توانایی ذهنی کاملی نداشتم. همه پزشکان بدون استثنا گفته بودند که قرار است بمیرم. تا مدت ها فکر میکردم بیمارستان یک زندان است و من زندانی ام. مادرم میگوید وقتی صورت فرزند نوزادم (هلیا) را به صورت چسباندند قطره اشکی از گوشه چشمم سرآزیر شده و ساعتی بعد به هوش می آیم.
پس از بههوشآمدن چه کسانی کمکت میکنند؟
-پس از به هوش امدن مانند یک نوزاد هیچ چیزی به خاطر نمی آوری. هیچ توانایی ذهنی در انسان وجود ندارد. بسیار از
مسائل را به خاطر نمی آورم. بهترین دوران زندگی من از سقوط تا مرخصی از بیمارستان است.
بهخاطر اشتباه در آمار جنازه فردی که میتوانست زنده بماند چهار روز بعد پیدا شد
شما گلایه هایی در خصوص موضوع مدیریت بحران در فرآیند سقوط دارید؟
-بله، چرا در مرحله اول ما شاهد تناقض شدید آمار بودیم، چرا روز اول اعلام کردند 43 نفر از 104 نفر کشته شده است. در حالی که 105 نفر مسافر در هواپیما وجود داشت. این کار سختی است که شرکت هواپیمایی تعداد مسافران را اعلام میکرد؟ بخاطر همین اشتباه ها جنازه یک نفر بعد از 4 روز از زیر بال هواپیما بیرون کشیده شد! در حالی که شاید او زنده میماند.
خیلی از مسافران را هواپیما نکشت، مدیریت ناکارآمد بحران از پای درآورد
تیم مدیریت بحران بسیار ضعیف عمل کرد. منطقه سقوط هواپیما از چند جهت قابل دسترسی بود، اما همه از یک جاده نامناسب به محل اعزام شدند که مسیر بسته شد و خودرو ها راه بندان به وجود آوردند و 43 نفر کشته اولیه به 77 نفر رسید. هواپیما خیلی ها را نکشت اما یک مدیریت ناکارآمد جان خیلی ها را گرفت. حتی یک حلقه امنیتی هم شکل تشکیل نشد، وسایل با ارزش بسیار زیادی دزدیده شد. یکی از کشته شدگان پس از سقوط با پدرش تماس میگیرد و از سقوط خبر میدهد، اما جنازه او فردای حادثه پیدا میشود.
خودکشی بازماندگان
بعد از بیمارستان حمایتی از شما انجام شد؟ با بازماندگان رابطه دارید؟
- بعد از این ماجرا، همه بازماندگان به استرس و افسردگی حاد مبتلا هستند. بعد از بیمارستان یک ریال بابت هزینه های درمان و عمل های چند ماه یکبارم پرداخت نشده است. بیش از ده بار تحت بستری قرار گرفته ام. یکی از بازماندان هم که یک پزشک بود پس از چند بار خودکشی به زندگی خود پایان داد. مدیری که من بخاطر مامورت آن سقوط کرده بودم، یکبار هم سراغم را نگرفت. 500 هزار تومان هم بخاطر تنخواهی که موقع سقوط در جیبم بود را پس گرفتند. هزینه دوربینی را که کنار بود و شکست را هم پرداخت کردم.
آرزوی محمد سنگی چیست؟
-حضور در یک سقوط دیگر و اینبار حتما مرگ. میخواهم دوباره آن لذت را تجربه کنم.
اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: