شعر درباره مرگ | گلچینی زیبا از اشعار کوتاه و بلند در وصف مرگ
زیباترین اشعار با موضوع مرگ از شاعران بزرگ و نامی کشور
زیباترین شعر خاص و فاز سنگین در مورد مرگ با عکس نوشته
شعر درباره مرگ بیشترین دل مشغولی شاعران در همه دورانها بوده است. شاعران در مواجهه با مرگ سه دسته هستند: نخست، کسانی مانند مولانا که مرگ را ستودهاند و به گرمی از آن استقبال کردند. دوم، دستهای که مثل خیام با نفرت و کراهت به مرگ نگریسته و با خوشباشی از هراس ناشی از مرگ کاستهاند. سوم، گروهی چون سعدی که واقع گرایانه به مرگ نگریستهاند. در شعر معاصر نیز مشابه همین دستهبندی دیده میشود. انواع مختلف شعر با دیدگاه متفاوت به مرگ را در ادامه این مطلب از دلگرم بخوانید.
شعر درباره مرگ از بابا طاهر
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
بابا طاهر
شعر در وصف مرگ از خیام
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
خیام
شعر خیام در مورد مرگ
دل سِرِّ حیات اگر کَماهی دانست،
در مرگ هم اسرار الهی دانست؛
امروز که با خودی، ندانستی هیچ،
فردا که ز خود رَوی چه خواهی دانست؟
خیام
شعر برای مرگ از انوری
به خدایی که بیشناس مقیم
دردل و دیده آتشم باشد
مرگ هر چند خوش نباشد لیک
بی رخ دوستان خوشم باشد
انوری
شعر کمالالدین اسماعیل در مورد مرگ
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
کمالالدین اسماعیل
شعر بلند درباره مرگ از مولوی
چون جان تو میستانی چون شکر است مردن
با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن
بردار این طبق را زیرا خلیل حق را
باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن
این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن
زان سر کسی نمیرد نی زین سر است مردن
بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو
مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن
والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش
با قند وصل همچون حلواگر است مردن
از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن
وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن
چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن
چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن
چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند
چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن
مرگ آینهست و حسنت در آینه درآمد
آیینه بربگوید خوش منظر است مردن
گر مؤمنی و شیرین هم مؤمن است مرگت
ور کافری و تلخی هم کافر است مردن
گر یوسفی و خوبی آیینهات چنان است
ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن
خامش که خوش زبانی چون خضر جاودانی
کز آب زندگانی کور و کر است مردن
مولوی
شعر سعدی درباره مرگ
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وانها که کردهایم یکایک عیان شود
یارب به فضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
مهلت بیابد از اجل و کامران شود
هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد
با صدهزار حسرت از اینجا روان شود
آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد
وز بم و زیر، خانه پر آه و فغان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود
میراث گیر کم خرد آید به جست و جوی
پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود
نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام
در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود
خرم دلی که در حرمآباد امن و عیش
حق را به خوان لطف و کرم میهمان شود
این کار دولتست نداند کسی یقین
سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود
سعدی
شعر در وصف مرگ از حبیب یغمایی
من نمیخواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمیخواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمیخواهم پی تشییع من خویشان من
خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمیخواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمیخواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمیخواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمیخواهم مرا آلوده بهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمه نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
حبیب یغمایی
شعر در مورد مرگ از فاصل نظری
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی میکند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابانها چه فرقی میکند
مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟
فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی میکند
فاصل نظری
شعر درباره مرگ از مژگان عباسلو
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند
مژگان عباسلو
شعر در وصف مرگ از ناهید نوروزی
زندگی از مرگ پرسید
چرا انسانها عاشق من هستند
و از تو متنفرند ؟
مرگ پاسخ داد :
برای اینکه تو یک دروغ زیبایی
و من یک حقیقت تلخ ...
ناهید نوروزی
شعر برای پدر : ۵۴ شعر زیبا در وصف پدر | روز پدر مبارک
۱۱۰ شعر زیبا در وصف دوست و دوستی
شعر برای دل شکسته | برگزیده بهترین اشعار درباره دل شکسته