حکیم و مریدان / حکایتهای طنز سیدمحمد شاهزاده صفوی
حکیم و مریدان خامه مال حکیم را گفتند با واژه مال جمله ای ساز. فرمود: نوکارمندی برای رئیسش چای میریخت و بر نان ایشان خامه... ادامه مطلب...
حکیم و مریدان
خامه مال
حکیم را گفتند با واژه مال جمله ای ساز. فرمود: نوکارمندی برای رئیسش چای میریخت و بر نان ایشان خامه میمالید و از حسنات رئیس پیش او تعریف میبُرد. گفتند اینکه مال نداشت! فرمود: خامه مال که داشت.
طلاق در خواب
مردی سخت گریه میکرد. همسرش بدو گفت: چون است که اینچنین گریه بسوز میکنی؟ شوی گفت: در خواب بدیدم که طلاقت دادهام. خاتون گفت: گریه مکن که خواب بود. شوی گفت: چون خواب بود گریه میکنم.
هندوانه سفید
روزی مردی با هندوانه فروش ماجرا میکرد که قول این بود هندوانهات همچون قند باشد. چون است که طعمش اکنون با آب قصه برداشت؟ گفت: قول این بود که رنگش همچون قند باشد نه طعمش.
دختر ناز
حکیم را گفتند با واژه “ناز” شعری بسرا. فرمود:
پیر دختری را بدیدم ترش روی
که سال ها ببود در فکر شوی
گفتند اینکه ناز نداشت. فرمود: اگر داشت که مجرد نمیماند.
دزدِ کلاه
حکیم در چاره بود که دزدِ کلاه را چگونه یابند. یکی گفت پاسبان خبر کنیم. فرمود: کلاه پاسبان را دزدیده اند.
بی غیرت
حکیم را گفتند با واژه “غیرت” شعری بسرا. فرمود:
زنی را بدیدم ژولیده موی
که شب تا سحر کتک میزدش شوی
گفتند این که غیرت نداشت. فرمود اگر داشت که نمیزد.
شام در خانه خسیس
حکیم در خانه خسیسی حاضر شد. مرغ بریان و ظرف قلیه ای پیش آوردند. حکیم چون فعل خوردن صرف نمود بخیلنام گفت: مرغ چیز مضری است و طبیبان خوردنش نهی کرده اند. حکیم زین روی نیت به کاسه قلیه برد و قامتِ قاشق بر دهان نشاند.
خسیس گفت: قلیه در شب خوردن زیان باشد که طبیبان فرمودند شب هنگام قلیه نخورید. حکیم لیوان آبی برداشت و گفت: اگر طبیبان اجازه دهند میخواهم اندک آبی بنوشم که نه برای من زیان باشد و نه برای جیب تو.
کود انسانی
ابو خیلا نزد حکیم درس اقتصاد میخواند. گفت: یا حکیم روشن ساز چرا قیمت کود سالهاست که افزون نباشد؟ فرمود: از آن است که در ترتیب اوضاع چنان ارادتی نمودیم که در زادن این سرگین (کود انسانی) خودکفا باشیم.
مال و حاکم
حکیم را گفتند با واژه “مال” جمله ای ساز. فرمود: کشاورزی را بدیدم فرتوت که در زمین حاکمی بذر میکاشت. پرسیدند مالش کجاست؟ فرمود در جیب حاکم.
دزد و خواستگاری
آوردهاند که مریدی در معیت حکیم به ره بود که راهزنی کوله بار آنان بگرفت و چون حکیم شناسنامه مرید مسروقه پنداشت گفت: زله گردیدی که دیگر بدون شناسنامه تو را زن نمیدهند. مرید در گریستن آمد. حکیم گفتش از برای زن ندادنت میگریی؟ گفت: از این نمیگریم. از آن میگریم که شناسنامه را در منزل جای گذاشتم.
وصف باجناق
حکیمی را گفتند در وصف باجناقت شعری بسرا. فرمود:
همانکه رویش سیاه همچون کلاغ است
تنش بی سایه و نامش باجناق است
گفتند: این که قافیه نداشت. فرمود حقیقت که داشت.
شهردار نیکو
مردی به آسمان مینگریست و می گفت: سپاس خدای را که ما را شهرداری نیکو بداد. حکیم ایستاده بود و این ثنا میشنید پس نزد وی آمد و پرسید: علت چه باشد که شهرداری را دعا گویی که خلق از وی بنالند؟! گفت: تعمیرکارم، اگر ایشان را نبودی ماشین ها به چاله چولههای خیابان نبرده و خرابی نمیافتاد و بیکار گشتمی.
قحطی روغن
حکیم را گفتند روغن در شهر پیدا نباشد. فرمود: به صحرا بروید و گودال کنید مریدان گفتند: از بهر جستجوی روغن؟ فرمود: خیر. از برای تهیه قبر و مُردن.
الاغ بی عقل
حکیمی را گفتند با واژه عقل جمله ای ساز. فرمود: در یونجه زار الاغی را بدیدم سخت گرسنه که به دهی میرفت. گفتند اینکه عقل نداشت. فرمود: اگر داشت که نمیرفت.
عیادت بخیل از بیمار
بخیل مردی که باغات انجیر بسیار داشت بعیادت رنجوری رفت و پرسید که حالت چیست؟ گفت: طبیب دستور به تناول انجیر داشتند که اگر چنین نکنم میمیرم. بخیل گفت: رنجور مباش که مرگ حق است و همهمان روزی خواهیم مُرد.
فاصله اجتماعی
در بحث کرونا حکیم را گفتند: رعایت فاصله اجتماعی چون باشد؟ فرمود: لازم به مراعات دو گَز [تقریبا دو متر] فاصله است. مرد او را گفت: گمان ندارم و مرا باور نیست. حکیم بیعنایت از او فاصله بگرفت. مرد پرسید : علت چه باشد که مرا با کرونا همراهی نیست! فرمود: لزومت فاصله از نادان بیش از کرونا و قدرش دو فرسنگ [تقریبا ۱۲ کیلومتر] است.
جشن کریسمس
خاتونی نیت به جشنی بُرد که برای مسیحیان باشد. او را گفتند مگر تو مسیحی باشی؟ گفت: هیچ مگوئید که در رقابت با همعروسم مراسمات عبرانی و بودایی را نیز به سرانجام رسانم.
آشتی
حکیم را گفتند: کاری نیکوتر از مسالمت جویی میان مسئولان سراغ داری؟ فرمود: آری. آشتی میان گوشت و سفره محرومان.
قطعی برق
حکیم را گفتند گذر عمر چگونه کنیم که برق ها قطع و خانه هایمان گرم است. فرمود استخراج کنندگان ارز و اسراف کنندگان برق را دشنام دهید.
گفتند: خانه هایمان خنک شود؟ فرمود خیر، دل هایتان خنک شود.
آهنربایی شدن
مردی که بر دماغش قاشقی فرو داشت گریان بر حکیم بگذشت. حکیم بانگ بزد تو را چه افتاده؟ گفت واکسن کرونا تزریقم شده و آهن آلات اینچنین نزدیک به مکان تزریق متصل باشند. حکیم فرمود گریه مکن که طالعت خوب آمد و چون به جای دیگرت تزریق نبردند خوش سعادت باشی.
نویسنده : سید محمد شاهزاده صفوی (روزنامه نگار و طنزپرداز)