دل نوشته شب ؛ جملات عاشقانه مخصوص دلتنگی های شبانه
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم مجموعه ای از بهترین شعر و دل نوشته شب را خدمت شما بزرگواران ارائه نماییم. بسیاری از افراد به شب علاقه بسیاری دارند و گاهی هم به همین دلیل در شبکه های اجتماعی مطالبی را با این موضوع منتشر می کنند. چنانچه شما هم این قصد را دارید […] نوشته دل نوشته شب ؛ جملات عاشقانه مخصوص دلتنگی های شبانه...
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم مجموعه ای از بهترین شعر و دل نوشته شب را خدمت شما بزرگواران ارائه نماییم.
بسیاری از افراد به شب علاقه بسیاری دارند و گاهی هم به همین دلیل در شبکه های اجتماعی مطالبی را با این موضوع منتشر می کنند.
چنانچه شما هم این قصد را دارید و دنبال یک متن یا شعر زیبا هستید تا با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید ما را تا انتها دنبال کنید.
در ادامه تعداد زیادی دل نوشته شب عاشقانه و دلنشین را برای شما جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد …. با ما همراه باشید ….
جملات و دل نوشته های شبانه و عاشقانه برای استوری و کپشن
شب را نوشیدهام
و بر این شاخههای شکسته میگریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر کند
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بیتار و پود رویاها بیاویزم
چه وزنی دارد شب …
از پا نمینشینم
تا مصراعی از سکوت
و مصراعی از هیاهو نگیرم
و در غریبترین بحری
که زمین و آسمان به یاد دارند
بازش نسرایم …
مثل
هر
شب..!
دلتنگی با تُو
باریدن از من
تصمیم بگیریم همین امشب غرورمان را نبینیم و
برای یک بار که شده صدای خودخواهیها
را صامت کنیم و برای آدمِ دنیایمان بنویسیم که
دوستش داریم چقدر وجودمان به وجودش بسته
است بیایید یک شب بخوابیم، بیایید یک
شب خوابِ رسیدنبه یار را ببینیم پساز خودتان
شروع کنید شاید شما دلیلِ بخیر شدنِ شبِ یک
نفر گوشه این دنیا باشید…!
اصلا شب را گذاشته اند برای من و تو !
برای منی که خودم را در آغوش تو پیدا کنم
و تویی که زندگی را لای موهای من!
بیا هیچوقت از این خواب شیرین بیدار نشویم !
دلتنگى هاى آخرِ شبِ هر کس،
هیچ شعبه ى دیگرى ندارد!
یکى عکس میبیند…
یکى آهنگ گوش میدهد…
دیگرى پیغامها را مرور میکند…
یکى…
انتخاب با شماست!
عزیز جانِ یواشکی…!
اینجا کسی هوایی شده…
از دوست دارم های
بی مخاطب…
یک شب بخیر تو…
شاید کمی سرِ عقل بیاورد،
این دخترکِ سر به هوا را…
به کسی که عاشق توست
بگو:
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند !من اینجا هر شب ؛
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم
اگر آهنگى برایتان
بیخود و بى جهت
ارسال میشود
به خودتان بگیرید…
تک تکِ کلمه هایش را…
یک نفر
ساعتها
جان کَنده
تا هم غرورش را نگه دارد
هم حرفِ دلش را بزند
بی تو
شبـ
شب است
اما
بخیر
نیست
دلتنگی یک شب هایی را
هیچ خیابانی گردن نمی گیرد ..
تاریکی یک شب هایی را
هیچ مهتابی روشن نمی کند ..
گرد و غبار یک شب هایی را
هیچ بارانی شستشو نمی دهد
و تمام این شب ها را
نبودن تو
رقم می زند….
برای در خواب دیدنت
به کدام پهلو باید خوابید؟
کدام وِرد را باید خواند؟
چگونه باید بود
که از میانِ تمامِ نخواستنیها
یک توِ دلخواه به خواب بیایی؟
عزیزی که ندارمت!
انصاف نیست،
بخیر نکنی شب را
برای منی که شبها
در دوست داشتنت مصمم تر میشوم…
آخر شب ها
نه از خستگی خبری هست
نه از خواب
این موقع از شب اغلب
وقت پررنگ شدن کسانی مثل تو
در زندگی کسانی مثل من است !
شب آنجایش
کسل کننده می شود
که تمامىِ مسیرهاى
منتهى به تو
مسدود می باشد…!
باز هم شب شد
و باز هم خودم را
به هر راهی میزنم
ختم میشود به تو
مشخصا به چشمانت …
و از دشواریهای شب
جای خالی
شانهای ست
به پهناى دلتنگیات…
دل نوشته شب عاشقانه
یک شب حوالی همین ساعت
یک شب بخیر گفتی و یک عمرِ بیدارم…
امان از شَبهایى
که پُشتِ پَردههایش
سکانسى از خاطرات توست…
تو که دستهایم را بگیری …
شب از جانم بیرون میرود و
صبح روشنایی نمی خواهد
تو را می خواهد …!!
شب میتپد
پروای چه داری
مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانهات را میفشارم
تو مثل ماه برکهای
و من غریق مست شب…
مژدهٔ وصل توام
ساخته بیتاب امشب
نیست از شادی دیدار
مرا خواب امشب
بازم به سَر زد امشب
ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا
پر واکُنم به سویت
آفتاب را
پشت دروازه ی شب
منتظر نشانده ام
و طلوع را
به دیداری عاشقانه دعوت کرده ام
امشب
چقدر ستاره می پاشد بر آسمان دلم
و صبح که بیاید
حتما تو در آغوش منی
شب ها گذرد
که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکرِ تو مست
خیال می کردم …
اگر نباشی …
چه به روزم می آید…
هرچه آمد ، شب آمد !
و از دشواریهای شب
جای خالی
شانهای ست
به پهناى دلتنگیات
و شب آغازه پایانِ من است…
شب به شب
دلتنگتر میشوم
بدون آنکه به یاد بیاورم چرا
مگر قرار نبود فراموشم شوی
پس چرا هنوز هم هر شب
دلم برای “شب بخیر”هایت تنگ میشود
باور کن، مقصر من نیستم
این تویی که در سرم، بینهایت پُر رنگی
شب بخیرهای تو
ملافهی مستیست
که روی بیداریها میکشم
تا رنجها گمان کنند خوابم
خوب کن حالِ شبهایم را..
یک شب بخیر خشک و خالی از تو
می تواند کاری با من کند
که احساس کنم امشب
خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم…!
شب بخیر گفتن ما
محض ادای ادب است
ورنه چون شب برسد، اوّل بیداری مـاست
طرف ِ ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم
هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستارهها تنهاتر است
افسوس
من مُردهام
و شب هنوز هم
گویی ادامۀ همان شب بیهودهست
سکوتی
که شب را می بلعد
ریشه در
برهوت اندام تو داردآنجا که جز من
هیچ موجود زنده ای زیست ندارد
و عشق بسیار بخشنده است
شب به شب میبخشد به من
غم و دلتنگیِ تمامِ عالم را
دل نوشته شب برای کپشن
گرچه میگفتند و میگفتم …
شب بلند و زندگی …
در واپسینِ عمر کوتاه است!
اما در ضمیرِ من …
یقین فریاد میزد.ِ.
همتی کُن در صبوری…
صبح در راه است…
صبح در راه است، باور داشتم این را…
صبح بر اسب سپیدش تند میتازد…
وین شبِ شب، رنگ میبازد….
صبح میآید و من..
در آینه موی سپیدم را…
شانه خواهم کرد..
قصه ی بیدادِ شب را …
با سپیدِ صبحدم…
افسانه خواهم کرد…
تو را شبیه شب دوست می دارمت؛
یکد ست
یکرنگ
بی صدا
تنها و البته
بی پایان
بیپایان
بیپایان
مرا یک شب تحمل کن،
که تا باور کنی، ای دوست
چگونه با جنونِ خود
مدارا می کنم هر شب…
به گمانم شب را
وقتی که خدا دلتنگ بود
آفرید
خیالَت داند و چشمِ مَن و غَم
که هر شَب در چه کارم با دلِ خویش
شب هرگز مطلق نیست
سرانجام هر غمی به پنجره ای باز ختم میشود
پنجره ای که آنجا می درخشد
همیشه رویایی باقی می ماند
ز اندوه شبان گاهی خود با تو چه گویم؟
شب خفته چه داند اثر دیدهی بی خواب
پایان شب من باش؛
چون جای درنگی نیست،
جز عشق برای ما
پایان قشنگی نیست…
برای سکوت
دست تکان می دهم
چون مسافریسوار بر کشتی
برای خداحافظی،
و دوباره او را به سوی خود
فرا می خوانم
برای گفتن
سلام…
شب که سازد غم آغوش تو بیتاب مرا
گر بود فرش ز مخمل نبرد خواب مرا
سخنی نمانده
که نگفته باشیم در روشنای روز
پس شبها میگویمت
که دوستت دارم
به تاریکی شب
خو گرفته ام
و روز برایم زیاد
روشن
و زیاد شلوغ است
تمام روز دعا میکنم وصالت را
ولی شب است که میآورد خیالت را
دوباره برف و زمستان و دست غیرمنی
به دور گردن تو حلقه کرده شالت را
شکار عشق توام با تمام خواهش خود
بگیر در بغلم یا بکش غزالت را
همیشه منتظرم پای شاخهٔ عشقت
که قانعام بدهی بوسه های کالت را
نگاه میکنیام از درون آیینه
برای بودن با من بگو سوالت را
قسم به عشق سکوتت اگر شکسته شود
بدل کنم به حقیقت شب محالت را
مسافرم
به راهی که
نبودنت با من همسفر است
وتو
هیچ نمی دانستی
وقتی
در رودی سیاه جاری می شوم
درون کدام شب فرو ریخته ام
در من
سکوت می کنی
چون شب
در آواز جیر جیرکی
شبی ز شکوِه نوشتم ز حـــال دلتنگی
نوشت: نیمه شبی خوب حوصله داری
چشمانِ شب
تنها شاهد خلوتِ میان
منو عکسهای توست …
جانِ دل
تو را برای مهتاب
چنان می سُرایم
که شب خلاصه ای از
عاشقانه
ما میشود….
امشب
امده و نیامده
رفته ای
اسوده و سبک
به خواب رفته ای
این شب ها
مرا راحت نمی فهمند
یک مرد تنها را
نمیشود به راحتی فهمید
فقط میشود
فراموشش کرد
در کنج بی پایان شب
تا صبح
بی ماه، یا با ماه؛
شب، خودش را به روز می رساند
من اما فرق دارم
بی تو
بی تو
حتی به نیمه های شب
نمی رسم
دل نوشته شب برای استوری
ببین سراغ مرا
هیچ کس نمیگیرد؛
مگر که نیمه شبی
غصهای، غمی، چیزی…!
تا حضور همیشهی خورشید
از زخمها میگذرم
و میپذیرم
که در گفتگوی آب و آتش هلاک شوم
همین لحظه که گل
کنار شب سیاه میشود
شب ها
می بافم خیالت را
به لبخندهای رنگ پریده ای که می گویند :
“دوست داشتن پیراهنی ست از جنس امید
افسوس
خواب هایم را به رویایی می دوزم
که نمی دانند
خورشید همه چیز را نقشِ بر آب می کند
شب
آرام آرام
درون روز می ریزد
روز
آرام آرام
درون شب
ما درون ساعت شنی
زندگی می کنیم
نمبار سحرگاهی
پلک هایش همچنان بسته
کاملیای سفید.
خواب بودم هنگامی که
روی قلبم نامت را می نوشتی
قطاری در سرم سوت می کشد
و خواب های شبانه ام را ویران می کند
با این همه خشنودم ؛
زیرا در واگن هایش سربازانی نشسته اند
که از جبهه باز می گردند
و شب
مملو از اشک ستارهایی ست
که از کنار تو عبور کرده اند
هر شب دلم بهانه تو ….
هیچ؛
بگذریم …
امشب دلم دوباره تو را …..
هیچ؛
شب بخیر …
گیسوان شرقی ات را بگشای
و حریر جامه از تن برگیر
تا در میان بستر شب
خورشید را همخوابه شوم
شب با آمدنش
چیزی را عوض نمی کند
وقتی روزگارم
به رنگ چشم های توست