خلبان اولین پرواز جنگی انقلاب کیست ؟! / نوژه بهجای چهکسی شهید شد؟
رکنا : قرار بود اکبر صیاد بورانی بر فراز پاوه پرواز و اقدام به شناسایی رزمی کند، اما خلبان اینپرواز بهخواسته محمد نوژه تغییر کرد و نوژه با انجام اینماموریت، با زبان روزه بهسمت شهادت رفت.
پس از انتشار ششمینقسمت از پرونده «معرفی عقابان آسمان ایران» و معرفی امیران خلبان، محمود اسکندری، فضلالله جاویدنیا، منوچهر شیرآقایی، صمدعلی بالازاده، محمد عتیقهچی و محمد غلامحسینی، این بار نوبت یکی دیگر از پاسداران آسمان ایران است که روایت زندگی و خاطراتش در کتاب «کتیبهای بر آسمان» اثر میرعمادالدین فیاضی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است؛ زندهیاد امیرسرتیپ ۲ خلبان اکبر صیاد بورانی.
اکبر صیاد بورانی متولد ۲۳ تیر ۱۳۲۵ در انزلی متولد شد و ۱۹ خرداد ۹۳ در اثر عوارض جانبازی و اسارت در زندانهای رژیم بعث به شهادت رسید. او در ابتدای جنگ بهعنوان افسر خلبان در پایگاه سوم شکاری نوژه در همدان خدمت میکرد و تا لحظه اسارت، دوهزار ساعت پرواز با هواپیمای فانتوم را در کارنامه خود ثبت کرده بود. صیاد بورانی در حالی اسیر شد که پسرش سامان چهارساله و دخترش ساناز سهساله بود.
در ادامه زندگی این قهرمان ملی را براساس کتاب خاطراتش مرور میکنیم؛
* ورود به نیروی هوایی و آموزش در آمریکا
صیاد بورانی سال ۴۸ دیپلم گرفت و آگهی پذیرش همافری را برای نیروی هوایی در مطبوعات دید. او در آن زمان، علاقهای به پرواز نداشت و مهندسی پرواز را بیشتر میپسندید. به همیندلیل از انزلی به تهران آمد تا در امتحان همافری شرکت کند. در حالیکه شرایط و استوار شعبه استخدام نیروی هوایی او را به افسر شدن دعوت میکردند، اصرار داشت همافر شود و اعلام میکرد که به خلبانی علاقهای ندارد. ورود او به مرکز آموزشهایی هوایی در تهران، همزمان با افرادی بود که بهقول او هرکدام از یکشهر ایران آمده بودند: «یوسفنژاد از گرگان، پورعلی از مشهد، ابطحی از اصفهان، سهرابخانی از تهران، قرهباغی از همدان، مدارس از قم، عشریه از مازندران و علی رحیمی از نطنز.» (صفحه ۱۰۷)
اواخر اسفند ۴۸ بود که بورانی، سرودشی گرفت و یکی از کسانی که در این برهه با او همراه بودند، شهید علیرضا یاسینی است. او درباره دانشجوهای دوره بورسیه آمریکا به این نکته اشاره کرده که برگزاری این دورهها با تغییر موقعیت اقتصادی کشور همزمان شد. «چون قیمت نفت چهاربرابر شده بود، امریکاییها گفتند آن موقع که شما نداشتید ما به شما کمک نظامی کردیم، الان که پول دارید و ثروتمندید، قطعات و اسلحه و بورسیه خلبانی را خودتان بخرید. آنهایی که قبل از افزایش قیمت نفت رفته بودند، بهعنوان کمک نظامی رفته بودند و حقوقشان را آمریکا پرداخت میکرد.» (صفحه ۱۲۳ به ۱۲۴) در آن زمان، دانشجوهای خلبانی در ایران، همزمان با کلاس زبان، در کلاس هیئت افسری هم شرکت میکردند تا آداب معاشرت در فرهنگ آمریکایی را بیاموزند. بورانی نیز در این کلاسها شرکت کرد.
او در بخشی از خاطراتش گفته جزو بدشانسترین دانشجوهای خلبانی اعزامی ایران به آمریکا بوده چون «کمک نظامی بودیم و آمریکا هزینههای تحصیل ما را میداد، حقوقمان کم بود. ولی دورههای بعد از ما بورسیه بودند و دولت ایران حقوقشان را ماهیانه ۱۲۰۰ دلار پرداخت میکرد»در ادامه، اعلام شد دو دانشجوی خلبانی ایران در آمریکا، پیش از رسیدن به مرحله پرواز در مرحله زبان انگلیسی رد شده و باید به ایران بازگردند. با مذاکراتی که بین ایران و آمریکا انجام شد، بنا بر این گذاشته شد تا دو جایگزین به آمریکا فرستاده شوند که بورانی و سعید آغاسیبیک برای این جایگزینی انتخاب شدند. به این ترتیب دی ماه سال ۴۹ بود که بورانی به آمریکا اعزام شد. او در بخشی از خاطراتش گفته جزو بدشانسترین دانشجوهای خلبانی اعزامی ایران به آمریکا بوده چون «کمک نظامی بودیم و آمریکا هزینههای تحصیل ما را میداد، حقوقمان کم بود. ولی دورههای بعد از ما بورسیه بودند و دولت ایران حقوقشان را ماهیانه ۱۲۰۰ دلار پرداخت میکرد.» (صفحه ۵۴۱)
با ورود به آمریکا، بورانی از نیویورک به پایگاه لکلند در شهر سنآنتونیو در جنوب ایالت تگزاس فرستاده شد. «عباس سهرابخانی و محمدرضا قرهباغی و یکیدو نفر دیگر از دوستان گروه آموزشی ما در تهران، که چهارپنج ماه قبل رفته بودند امریکا، در پایگاه لاکلند در سنآنتونیو بودند و دوره زبان میگذراندند.» (صفحه ۱۳۴ به ۱۳۵) دوره آموزش زبان برای این دانشجویان خلبانی، ششماه بود و در آن، ۲۴ نفر یا ۲۵ نفر از ایران، آلمان، ایتالیا، ویتنام، اسپانیا، نیجریه و افغانستان تعلیم زبان انگلیسی دیدند. البته راویان دیگر، این دوره زبان را ۴ ماه عنوان کردهاند. این دوره برای راوی خاطرات کتاب «کتیبهای بر آسمان» ۸ ماه طول کشیده است. بورانی میگوید «دولت آمریکا مجبور بود از ما که کمک نظامی بودیم پشتیبانی کند. ولی برای مخارج آموزش خلبانی آنهایی که بعد از ما از ایران آمدند، به ازای هر نفر، پنج میلیون دلار از دولت ایران هزینه گرفت.» (صفحه ۱۳۸)
پس از پایان دوره زبان در لکلند، دانشجویان خلبانی، تقسیم شده و به پایگاههای مختلف پروازی آمریکا رفتند. بورانی نیز به پایگاه ریس در شهر لاباک در شمال تگزاس اعزام شد که باید در این پایگاه، آموزش هواپیمای ملخدار و هواپیماهای جت را میدید. در تابستان سال ۵۱ بود که بورانی با پایان دوره آموزشی هواپیمای T38 وینگ یا نشان خلبانی گرفت.
اولینپرواز انقلاب را که انجام داد و نوژه بهجای چهکسی شهید شد؟
* با عباس بابایی در پایگاه ریس
در ابتدای حضور بورانی در دوره آموزشی T38 چنددانشجوی جدید ایرانی وارد پایگاه ریس شدند که عباس بابایی یکی از آنها بود. او بابایی را از دوران دانشکده خلبانی در ایران میشناخت که یکی از خاطراتش از بابایی مربوط به این مساله است که سرگروهبانی بهدلیل نمازخواندن بابایی، او را اذیت میکرده و بورانی بهدلیل متقدمتر بودن، میگوید دانشجو عباس بابایی در اختیار اوست. و به این ترتیب مانع از مزاحمت دیگران برای بابایی و نماز خواندنش میشود. «در دانشکده مسجد بود، ولی فقط چندخلبان بودند که بهراحتی از فضای مسجد استفاده میکردند. دانشجوهای جدید، چون در اختیار خودشان نبودند، در خلوت نماز میخواندند.» (صفحه ۲۲۹) پس از ورود بابایی به پایگاه هوایی ریس، هم بورانی و او، بیشتر اوقات فراغت خود را با یکدیگر میگذراندند.
مذهبیبودن عباس بابایی در مواقع مختلف، چه در ایران و چه آمریکا برایش مشکلساز شد. ازجمله مشکلاتی که در آمریکا برای او بهوجود آمد، توسط هماتاقی آمریکایی او بود که گزارش کرد این خلبان ایرانی با او ارتباط برقرار نمیکند و در خلوت و تنهایی با خودش حرف میزند. با گزارش این ماجرا، سرپرست دانشجویان ایرانی در آمریکا، بابایی را مواخذه کرده و دفاع یا پشتیبانی مورد انتظار را از او به عمل نیاورد و بلیط برگشت بابایی به ایران را به او دادیکی دیگر از خاطرات مشترک این دو، مربوط به علاقه بورانی به نوشابه پپسی است که بابایی همیشه بهجای آن، نوشابه فانتا میخریده و وقتی بورانی چندین مرتبه علت را جویا میشود، بابایی با اشاره به اسرائیلیبودن کارخانه پپسی میگوید: «بابا، پپسی مال جهودهاست. نخوریم. همین.» (صفحه ۲۳۱) علاقه شدید بابایی به ورزش و والیبال هم از دیگر خاطراتی است که جز بورانی، دیگر همدورهایهای او در آمریکا به آن اشاره کردهاند. در روایت بورانی هم، بابایی با تشکیل تیم والیبال پایگاه ریس، تیمهای بیرون از پایگاه مانند تیم ماهیفروشان یا تیم سلمانیها شهر لاباک را دعوت به بازی میکرد و خود بهعنوان کاپیتان تیم پایگاه، جدیت خاصی در مسابقات داشت. با قهرمانی تیم والیبال پایگاه ریس، کلنل باکستر فرمانده این پایگاه، بابایی را بهعنوان یک قهرمان و شخصیتی قابل احترام شناخت و مورد تقدیر و تفقد قرار داد.
مذهبیبودن عباس بابایی در مواقع مختلف، چه در ایران و چه آمریکا برایش مشکلساز شد. ازجمله مشکلاتی که در آمریکا برای او بهوجود آمد، توسط هماتاقی آمریکایی او بود که گزارش کرد این خلبان ایرانی با او ارتباط برقرار نمیکند و در خلوت و تنهایی با خودش حرف میزند. با گزارش این ماجرا، سرپرست دانشجویان ایرانی در آمریکا، بابایی را مواخذه کرده و دفاع یا پشتیبانی مورد انتظار را از او به عمل نیاورد و بلیط برگشت بابایی به ایران را به او داد. در نتیجه بورانی و محمود خضرایی نزد سرهنگ باکستر رفته و مساله را به اطلاع او رساندند. به این ترتیب، این مشکل توسط فرمانده پایگاه ریس حل و اعلام شد دانشجو بابایی، عجیب و غریب نیست و با خود حرف نمیزند بلکه به شیوه و روش دین خود، عبادت میکند.
بورانی میگوید پس از حل این مشکل بهدست باکستر، زمانی که بابایی در آموزش، بهمرحله اینسترومنت رسید، از ۱۰۰، نمره ۹۲ یعنی بالاترین نمره کلاس را دریافت کرد. این مرحله از آموزش خلبانی، بهگفته بورانی سختترین مرحله است. چون مربوط به استفاده از دستگاهها و علائم در کابین هواپیماست و خلبان باید تمام تمرکز خود را روی آنها معطوف کند. «امریکاییها هم نمیتوانستند خوب از پسش برآیند. ولی وقتی عباس بهترین نمره کلاس را گرفت اسمش را در مجله شهر زدند و نوشتند یکخلبان خارجی در پایگاه نمرهاش از امریکاییها بالاتر شده.» (صفحه ۲۳۶) بهجز ورزش والیبال، بورانی در خاطرات گفته در آمریکا، اگر فرصت داشت، اسکیت هم میکرده است.
* بازدید از پنتاگون و بازگشت به ایران
پیش از پایان دوره آموزشی هواپیمای T38، تور بازدید از واشنگتن شامل بازدید از مجسمه آزادی و چندموزه و اماکن متعلق به پنتاگون برای دانشجویان این دوره در نظر گرفته شد. جالب است که این بخش از خاطرات بورانی به خاطرات منوچهر شیرآقایی شباهت دارد. چون بازدید از پنتاگون، مانند شیرآقایی برای بورانی هم باعث تعجبش شده است. «هر بخش به یکی از کشورهای جهان مربوط میشد. در این قسمتها شنودهایی بود که تمام اخبار روز آن مملکت را تحلیل میکردند و تصمیمگیریها و برنامهریزیها را برای بیست تا پنجاه سال آینده انجام میدادند.» (صفحه ۵۲۸) او درباره خرافات و باورهای عمومی مردم آمریکا هم مطالب مشابهی با خاطرات دیگر خلبانان ایرانی دارد که در آمریکا آموزش دیدهاند. بهعنوان مثال این مساله را روایت کرده که هرزمان استادش از او تعریف میکرده و کارش را تمجید میکرده، با نوک انگشت نیز به تختهای میزده که اصطلاحاً بورانی را چشم نزند.
بورانی گفته در آن مقطع، محمود خضرایی ارشدترین فرد ایرانی پایگاه بوده و آموزش خلبانی چون علیرضا نمکی که آن روزها ستوان بوده، کمی زودتر از او به اتمام رسیده است.
با بازگشت به ایران، بورانی خود را به ستاد و مرکز آموزشهای نیروی هوایی معرفی کرد. «جلوتر از من علی بختیاری، از خلبانهای فارغ التحصیل از امریکا، که در پایگاه دیگری دوره دیده بود، در ستاد بود. او هم آمده بود خودش را معرفی کند.» (صفحه ۱۴۴) او سپس دوره توجیه افسری را بهمدت دو هفته گذراند که از این دوره، نادر محرم نژاد را بهعنوان یکی از خلبانانی معرفی میکند که زودتر از او از آمریکا آمده و در پایگاه یکم شکاری مهرآباد سوئیت گرفته و در آکادمی این پایگاه مشغول گذراندن دوره هواپیمای فانتوم F4 بوده است. بورانی نیز با ارائه درخواست سوئیت در مهرآباد، با عباس دوران و اکبر توانگریان در مهمانسرای پایگاه مهرآباد اقامت گزید.
در یکی از این مانورها در فرودین ۵۲، بورانی با فریدون صمدی همراه شد که در مهرآباد معلم خلبان بود و کمی بعد، فرمانده گردان پایگاه همدان شد. بورانی در این پرواز، بهخاطر مانورهای شدید در هوا، دچار شکستگی سهدنده خود شدبورانی در خاطراتش، منوچهر محققی را بهعنوان مبصر کلاس توجیه افسری خود در مهرآباد معرفی کرده و او را یک افسر منضبط خوانده است. در ادامه و با شروع دوره کابین عقبی هواپیمای فانتوم، بورانی و نادر محرم نژاد در خیابان تاج (ستارخان فعلی) خانه مشترکی گرفته و همخانه شدند. او در خاطراتش از کلکلها و شوخیهای معلم خلبانهای آن دوره گفته که گاهی برخی از خلبانهای جوانتر را بهعنوان کابین عقب سوار کرده و مانور درگیری هوایی تمرین میکردند. در یکی از این مانورها در فرودین ۵۲، بورانی با فریدون صمدی همراه شد که در مهرآباد معلم خلبان بود و کمی بعد، فرمانده گردان پایگاه همدان شد. بورانی در این پرواز، بهخاطر مانورهای شدید در هوا، دچار شکستگی سهدنده خود شد. علت این جراحت این بود که کمی پیشتر یکسانحه تصادف اتومبیل را پشت سر گذاشته بود. شکستن دندهها در پرواز، باعث شد پزشک به بورانی یک ماه استراحت دهد.
تا اردیبهشت ۵۲، بورانی در پروازهای معمولی شرکت داشت. با پایان دوره کابین عقبی، خلبانها به دو گروه تقسیم شدند که یکگروه برای پرواز با فانتوم E به پایگاه همدان و گروه دیگری که بورانی هم جزء آنها بود برای پرواز با فانتوم D به شیراز اعزام شدند. او باید دو سال را در شیراز طی میکرد تا عملیاتی شود. در این دوره هم با محمدرضا قرهباغی همراه و همدوره بود. «اسکادران (گردان) های ۷۱ و ۷۲ در پایگاه شیراز بود. من اسکادران ۷۲ بودم. فرمانده پایگاه سرتیپ سیدجوادی بود و معاونش سرتیپ مینوسپهر. فرمانده گردان ما، سرگرد احمد دانشمندی، یزدی بود و آدمی سخت گیر.» (صفحه ۲۰۸)
اتفاق مهم دیگر در زندگی اکبر صیاد بورانی که سال ۵۲ رقم خورد، ازدواج اوست.
با گذشت دو سال و پایان دوره آموزشی کابین جلویی در شیراز، بورانی به همدان بازگشت و برای دوره نجات از مرگ به پایگاه دوشان تپه در پایگاه یکم شکاری مهرآباد معرفی شد. دوره زندهماندن یا زندگی در وضعیت سخت هم برای این خلبان، حدود یکماه به طول انجامید. در روزهای گذراندن دوره کابین جلویی در مهرآباد، ماجرای سفر محمدرضاشاه پهلوی به ترکیه پیش آمد که در برگشت او از این سفر، هنگام ورود از ترکیه به ایران، یکی از چهار فانتوم اسکورت کننده با خلبانی فریدون ایزدستا در کابین جلو و اکبر صیاد بورانی در کابین عقب بود. این هواپیما ها برای درگیری احتمالی هوایی، مجهز به موشکهای اسپارو و سایدوایندر بودند.
فانتومهای ایرانی؛ سالهای پیش از انقلاب
* رفتن به همدان برای پرواز در گردان فانتوم
سال ۵۴ با پایان دوره کابین جلویی فانتوم، جشن فارغالتحصیلی در پایگاه مهرآباد برگزار شد. همزمان قرار شد هواپیماهای شکاری F5 از پایگاه همدان به پایگاه بوشهر منتقل شوند و F۴ را در همدان جایگزین کنند. به این ترتیب بنا بود ۴ گردان جدید در پایگاه همدان تشکیل شود و بورانی که بنا بود به شیراز اعزام شود، به همدان فرستاده شد.
اواخر تابستان ۵۴ حدود ۱۲ نفر خلبان کابین جلو و عقب به همدان رفته و خود را به تقی شهلایی معاون عملیات پایگاه همدان معرفی کردند. وقتی این خلبانها در تهران آموزش میدیدند، شهلایی با درجه سرگردی، فرمانده گردان آموزشی بود و با ارتقای درجه، با درجه سرهنگ دومی به پایگاه همدان منتقل و بهسمت معاونت عملیات پایگاه سوم شکاری منصوب شد.
در همدان چهار گردان ۳۱ تا ۳۴ وجود داشت که بورانی به گردان ۳۴ رفت و بعدها که این گردانها در ۲ گردان ادغام شده و دو گردان ۳۱ و ۳۲ باقی ماندند، او به گردان ۳۱ رفت.
در روزهای نوروز ۵۵ بورانی جزو خلبانان شیفت آلرت پایگاه بندرعباس برای پرواز در جزیره کیش بود. در روزهای عید که محمدرضا پهلوی به این جزیره میرفت، برای حراست از آسمان کیش، پروازهایی از پایگاه بندرعباس بر فراز کیش انجام میشد. پس از پایان این شیفت آلرت، خلبانها به پایگاه همدان برمیگشتند.
علت سوانح، خستهکردن خلبانها بود که هر خلبان باید در طول روز در نهایت ۲ پرواز داشته باشد. اما بعضاً خلبانها را تا سهمرتبه در روز میپراندند. «آمریکاییها میگفتند باید بپرید تا مثلاً پنجاهدقیقه پرواز پر شود و هواپیما کار کند. آنها میخواستند هواپیما استهلاک پیدا کند و قطعه عوض شود.» در همیندوره بود که خلبان جعفر عمادی بهواسطه سانحه، هنگام نشاندن هواپیما روی باند، ناچار شد همراه با کمک خود اقدام به اجکت کند و در نتیجه از پرواز محروم شودپس از عید سال ۵۵ تیمسار آیت محققی فرمانده پایگاه سوم شکاری همدان به بورانی گفت خود را برای پرواز با F14 به پایگاه اصفهان معرفی کند. اما بورانی پرواز با فانتوم را بیشتر دوست داشت و تمایلی به پرواز با هواپیمای F14 که بهتازگی وارد ایران شده بود، نداشت. همسرش نیز از آوارگی در شهرها و پایگاههای مختلف خسته بود و از این مساله گلایه داشت.
بنابراین این خلبان از رفتن به اصفهان بهعنوان پایگاه مادر هواپیمای F14 انصراف داد. بورانی همچنین پس از عید، به تهران فرستاده شد تا یکهفته دوره آکادمی معلم خلبانی کابین عقب فانتوم را بگذراند. او در خاطراتش به تابستان ۵۵ یا ۵۶ اشاره کرده که در آن، تعداد سانحههای پرواز در پایگاه همدان زیاد شده بود. به این مساله در خاطرات محمد عتیقهچی در کتاب «پرواز با آتش» هم اشاره شده که بورانی درباره آن میگوید علت سوانح، خستهکردن خلبانها بود که هر خلبان باید در طول روز در نهایت ۲ پرواز داشته باشد. اما بعضاً خلبانها را تا سهمرتبه در روز میپراندند. «آمریکاییها میگفتند باید بپرید تا مثلاً پنجاهدقیقه پرواز پر شود و هواپیما کار کند. آنها میخواستند هواپیما استهلاک پیدا کند و قطعه عوض شود.» (صفحه ۲۹۶) در همیندوره بود که خلبان جعفر عمادی بهواسطه سانحه، هنگام نشاندن هواپیما روی باند، ناچار شد همراه با کمک خود اقدام به اجکت کند و در نتیجه از پرواز محروم شود. اما با تجمع و اعتراض خلبانها، این مساله پیگیری و مشخص شد گروه فنی مقصر بوده و مسلسل هواپیما را که بنا بوده، پر باشد، فشنگگذاری نکردهاند. بههمیندلیل نبود نوار فشنگ در دماغه هواپیما، خلاف توقع خلبان موجب عدم تعادل آن شده است. مستشاران آمریکایی پس از این ماجرا دستور بازگشت عمادی به پرواز را صادر کردند. اما بنا شد بورانی بهعنوان معلم پرواز، یکراید پرواز چک را در کابین عقب او بنشیند.
اردیبهشت سال ۵۶ یکمانور آمادگی جنگی در پایگاه همدان برگزار شد. در همین ماه، بورانی به عنوان خلبان F4 سولو شد. او همچنین جزو قبولیهای تست زبان برای آموزش خلبانی هواپیمای F16 بود. در این امتحان ۱۲ نفر شرکت کردند که بنا بود حدود پنج یا شش نفر از آنها پذیرفته و به آمریکا اعزام شوند. سپس این خبر رسید که زمان اعزام به آمریکا متعاقباً اعلام میشود که این دوره با پیشآمد حوادث انقلاب، لغو شد.
یکی از خاطرات بورانی در سالهای منتهی به انقلاب، مربوط به فیلمبرداری فیلم سینمایی «بر فراز آسمان» با کارگردانی و بازی محمدعلی فردین است. او میگوید «اینفیلم سال ۵۶ یا ۵۷ ساخته شد که من هم جلوی دوربینش حضور داشتم. یک روز گفتند میخواهند از سوختگیری هوایی فیلمبرداری کنند. دو فروند اف ۴ آماده شدیم برای پرواز. خلبان کابین یک، سروان ندیمی، معلم خلبان بود و من خلبان کابین دو بودم. محل فیلمبرداری اطراف دریاچه قم به طرف کوشک نصرت بود.» (صفحه ۴۵۳) بورانی در خاطراتش گفته در لحظات فیلمبرداری از سوختگیری هوایی، طلق جلوی کلاه خلبانی خود را بالا داده تا در تصویر دیده شود.
* روزهای منتهی به انقلاب در پایگاههای همدان و چابهار
بورانی در فرازهایی از خاطراتش، از روزهای پیش از انقلاب در پایگاه همدان هم گفته و به خلبانان انقلابی چون مسعود اقدام رشتی اشاره کرده که بهدلیل فعالیتهای انقلابیاش، تبعید و به اعدام محکوم شده بود اما با پیروزی انقلاب از اجرای حکم اعدام نجات پیدا کرد. اشاره بهنام مسعود اقدام، در کنار بیان این نکته کلی است که عموم خلبانها بهقدری درگیر مشغلهها و پرواز بودند که همیشه در شیفت آلرت و آمادگی برای پرواز بودند. بنابراین فرصت چندانی برای راهپیمایی و بیان اعتراضات سیاسی نداشتند. اما چهرههای شاخصی مثل مسعود اقدام هم بین آنها بودند و گاهی برخی از این خلبانها در راهپیماییها شرکت کرده و اخبار بیرون پایگاه را به گوش دیگر دوستانشان میرساندند. به این ترتیب در روزهای منتهی به انقلاب، این زمزمه در گردانهای پایگاه همدان پیچید که اگر امام خمینی (ره) به ایران بیاید، همهچیز درست میشود. (صفحه ۱۶۸) بورانی میگوید در آن روزها، مردم، بیشتر اطلاعات و اخبار را از خارج از کشور و اخبار ساعت ۷:۳۰ صبح رادیو بیبیسی دریافت میکردند.
بنا شد پروازی برای قدرتنمایی ارتش انقلابی از پایگاه چابهار انجام شود که بورانی آن را انجام داد و میگوید اولین پرواز بعد از پیروزی انقلاب بوده است. او در این پرواز از روی شهر ایرانشهر در استان زاهدان عبور کرددو هفته پیش از پیروزی انقلاب، بورانی به پایگاه چابهار مامور شد و روایت کرده روزهای چهارم و پنجم بهمن ۵۷، چندنفر در این پایگاه، با یکدیگر هماهنگ شده و اعلام کردند این پایگاه باید با انقلاب، اعلام همبستگی کند. تظاهرات پرسنل این پایگاه، مربوط به روزهای بعد از این هماهنگی و تصمیم بود. به گفته بورانی، چابهار اولین پایگاهی بود که با انقلاب اسلامی اعلام همبستگی کرد و سپس کمیتهای را برای حفاظت از پایگاه تشکیل داد. در ادامه و در روزهای دوم و سوم پیروزی انقلاب که شایعه حمله جداییطلبان بلوچ قدرت گرفت، بنا شد پروازی برای قدرتنمایی ارتش انقلابی از پایگاه چابهار انجام شود که بورانی آن را انجام داد و میگوید اولین پرواز بعد از پیروزی انقلاب بوده است. او در این پرواز از روی شهر ایرانشهر در استان زاهدان عبور کرد.
در پنجمین روز پیروزی انقلاب، بورانی به پایگاه همدان بازگشت. آن زمان سرگرد فریدون صمدی، فرمانده گردان این پایگاه بود.
* پروازی که محمد نوژه بهجای صیاد بورانی رفت و شهید شد
مرداد سال ۵۸، زمانی که شهر پاوه بهدست ضدانقلاب در حال سقوط بود، به بورانی ماموریت داده شد بهسمت پاوه پرواز کند. سرگرد محمود نوژه در آن زمان معاون عملیات پایگاه همدان بود و بورانی پیشتر با او در آمریکا همدوره بوده است.
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود که بورانی ماموریت گرفت بهسمت پاوه پرواز و اقدام به شناسایی رزمی کند.او در حال استارتزدن و روشنکردن هواپیما بود که نوژه خود را پای هواپیما رسانده و از او خواست پایین بیاید. با پیادهشدن بورانی از هواپیما، نوژه اینگونه با او صحبت کرد: «من امروز روزهام. بعد از تو، من میخواهم بروم. تا برگردم افطار میشود و قند خونم پایین میآید. چون شب است و دیدم کم میشود، درست نیست آن موقع بروم. من الان بروم، بعداً تو برو.» (صفحه ۴۷۵) به این ترتیب، بورانی جای خود را با نوژه تعویض کرد که بهسمت شهادت میرفت و از این پرواز برنگشت. با این تعویض، سرگرد فریدون صمدی فرمانده وقت گردان ۳۱ هم از بورانی خواست به برج مراقبت برود.
هواپیمای نوژه در آسمان پاوه مورد اصابت پدافند نیروهای ضدانقلاب قرار گرفت و به کوه برخورد کرد. به این ترتیب این خلبان بهجای دوست خود اکبر صیاد بورانی پرواز کرد و شهید شد.
البته درباره آخرینپرواز نوژه روایت دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه او بهعنوان جانشین معاون گردان، چون خلبانی را در گردان برای انجام ماموریت پیدا نکرد، خود با زبان روزه راهی شد و به شهادت رسید.
شهید خلبان محمد نوژه
* از ابتدای جنگ تا اسارت
۳۱ شهریور ۵۹ وقتی هواپیماهای دشمن، پایگاه هوایی همدان را بمباران کردند، بورانی در یکی از اتاقهای بریفینگ گردان ۳۱ همدان بود. او در آن برهه، معلم خلبان و لیدر دستههای پرواز هواپیمای فانتوم F4 بود. با شنیدن صدای هواپیماهای دشمن، خلبانانی چون بورانی بهسرعت از گردان پروازی بیرون آمده و در آسمان، بهجای هواپیماهای خودی، ۴ فروند MIG19 و MIG21 عراقی دیدند که دو فروندشان دیوار صوتی را شکسته و دو فروند دیگر هم باند اضطرای پایگاه را بمباران کردند.
هواپیمای متجاوز از دست بورانی فرار کرد و سرهنگ علی صابونچی معاون وقت عملیات پایگاه همدان به او توضیح داد در صورت انهدام این هواپیما، جنگ در همانلحظه آغاز میشدبورانی در خاطرات خود گفته عراقیها از یکیدو ماه پیشتر، برای شناسایی وارد آسمان ایران میشدند و در یکی از همینتجاوزات هوایی که او در شیفت آلرت پایگاه همدان حضور داشته، آژیر اسکرامبل بهصدا در آمده و او در قالب پرواز آلرت، به تعقیب دشمن پرداخته و موفق شده به تیررس آن برسد. اما در پاسخ این سوال که آیا میتواند هواپیمای دشمن را هدف قرار دهد، چنینجوابی شنید: «استندبای!» در نتیجه هواپیمای متجاوز از دست بورانی فرار کرد و سرهنگ علی صابونچی معاون وقت عملیات پایگاه همدان به او توضیح داد در صورت انهدام این هواپیما، جنگ در همانلحظه (یعنی پیش از شروع رسمی) آغاز میشد.
در روز ۳۱ شهریور ۵۹ یعنی روز اولینعملیاتهای انتقام ایران از عراق، ساعت ۲ و ۳۰ دقیقه بعدازظهر، چهار فروند فانتوم E، از همدان برخاسته و پایگاه هوایی کوت را بمباران کردند و همزمان یکدسته سهفروندی هم از پایگاه ششم شکاری بوشهر برای بمباران پایگاه هوایی شعیبیه در استان بصره پرواز کردند. این دو ماموریت اولینماموریتهای انتقام ایران در جنگ محسوب میشوند. بورانی در عملیات انتقام پایگاه همدان، بهعنوان اسکورت تکفروندی چهارفروند بمبافکن پرواز کرد و تا ساعت ۸:۳۰ شب، با اتصال به تانکر سوخترسان در هوا، چهارمرتبه اقدام به سوختگیری و گشت هوایی کرد. در ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه شب، فانتوم دیگری جایگزین بورانی در گشت هوایی شد. او با بازگشت به پایگاه همدان، از شهادت محمد صالحی و خالد حیدری خلبانهای کابین جلو و عقب یکی از فانتومهای حمله کننده به پایگاه کوت مطلع شد. هواپیمای صالحی و خالدی در بازگشت از ماموریت، بهدلیل پرواز در ارتفاع بسیار پایین به کابلهای برق فشار قوی برخورد و سقوط کرد. پیکر این دو شهید خلبان، ۳۲ سال بعد به ایران منتقل و سال ۹۱ در آبادان به خاک سپرده شد.
شهیدان خالد حیدری (راست) و محمد صالحی (چپ) پای هواپیمای فانتوم
با وجود انهدام این دو فروند هواپیمای دشمن، در آن روز حادثه تلخی هم رخ داد که مربوط به شهادت خلبان بهرام عشقیپور است. این حادثه تلخ مقابل دیدگاه همسر و فرزند این خلبان رخ داد و طی آن، فانتوم عشقیپور به ساختمانهای نیمهکارهای در پایگاه همدان برخورد کردبورانی یکی از خلبانهای عملیات ۱۴۰ فروندی اول مهر ۱۳۵۹ است و بهعنوان لیدر دسته دومی که ماموریت بمباران پایگاه حبانیه را داشت، پرواز کرد. این پایگاه بنا بود در قالب دو ماموریت دو فروندی بمباران شود. او پس از بمباران هدف، به پایگاه همدان بازگشت و به محض فرودش، دو فروند MIG23 عراقی را دید که وارد آسمان همدان شده و ابتدای باند پایگاه سوم را بمباران کردند. فرماندهان پایگاه هم دو فروند فانتوم گشتی را که در آسمان پرواز میکردند، به تعقیب این دو هواپیمای متجاوز فرستادند که با شلیک موشکِ یکی از آنها، خلبان هواپیمای عراقی با وجود اینکه موشک به هواپیمایش اصابت نکرد، اقدام به اجکت کرد.
خلبان میگ دوم هم با اطلاع از قفل راداری هواپیمای ایرانی، از هواپیمای خود بیرون پرید. اما با وجود انهدام این دو فروند هواپیمای دشمن، در آن روز حادثه تلخی هم رخ داد که مربوط به شهادت خلبان بهرام عشقیپور است. این حادثه تلخ مقابل دیدگاه همسر و فرزند این خلبان رخ داد و طی آن، فانتوم عشقیپور به ساختمانهای نیمهکارهای در پایگاه همدان برخورد کرد و همسرش که دست در دست فرزند خردسالش از خانههای سازمانی شاهد این منظره بود، بهدلیل فشار عصبی زیاد ناشی از حادثه، ناخودآگاه بهقدری دست کودک خود را فشار داد که استخوان دست این کودک شکست.
یکی از خاطرات بورانی از روزهای پیش از جنگ، مربوط به لحظات پس از یک بریفینگ است که با سرگرد محمود اسکندری معاون گردان ۳۱، درباره خرید خودروی پیکان اسکندری گفتگو کرده است. این دو در مینیبوسی که بهسمت آشیانه هواپیماها میرفته با هم گفتگو کردهاند و اسکندری به بورانی گفته با توجه به اینکه شنیده بورانی ماشین ندارد، موافقت کند تا اسکندری پیکان خود را به نام او کند. «محمود برای خانمش، که کارمند بود، یک پیکان جوانان آجری رنگ صفر خریده بود. خودش هم یک شورولت آمریکایی داشت. ولی خانمش بیشتر با شورولت محمود رفت و آمد میکرد و پیکان جوانان در گاراژ آکبند مانده بود.» (صفحه ۵۹) در نهایت بنا میشود این ماشین بهطور قسطی از اسکندری خریداری شود و بورانی هر ماه پنجهزار تومان به او بپردازد. با شروع جنگ، قسطهای این ماشین بهطور کامل پرداخته شده بود. سالها بعد بورانی در مقطعی که از اسارت بازگشت، این خبر را شنید که اسکندری در کرج، فروشگاه لاستیکفروشی دارد.
از دیگر خاطرات پیش از جنگ بورانی میتوان به پرواز لُو پَس او در روز عروسی خالد حیدری اشاره کرد. در این پرواز او از روی شهر مهاباد که عروسی حیدری در آن در حال برگزاری بود، عبور کرد و موجبات شادی همرزم خود را فراهم آورد.
در روز دوم مهر ۵۹ بورانی مامور شد برای بمباران تانکهایی که از نفت شهر بهطرف عمق خاک ایران در حرکت بودند، پرواز کند. این حمله به دشمن، باعث تخریب ۷۸ درصدی هدف شد. بورانی دو هفته پیشتر هم به ماموریتی برای شکار تانکهای دشمن در نزدیک مرز دهلران اعزام شده بود. اما دستور ماموریت این بود اگر تانکهای عراقی نزدیک مرز بودند، اقدام به هدف گیری و انهدامشان شود و اگر دورتر از مرز قرار داشتند، پرواز فقط در حد شناسایی باشد.
تحلیل بورانی در بیان خاطراتش از بمباران تانکها توسط هواپیماهای شکاری ایران در روزهای ابتدای جنگ، به این ترتیب است: «اگر نیروی زمینی منسجم و آمادهای داشتیم که میتوانستند به عراقیها حمله کنند، آنها بعد از حمله ۱۴۰ فروندی صبح اول مهر، دیگر هواپیمایی نداشتند از نیروی زمینیشان پشتیبانی کنند و دیگر نیازی نبود فانتومها به جنگ نفربرها و تانکهای عراقی بروند. این کار وظیفه نیروی زمینی بود که با نفربر و تانک درگیر شود. آنها با یک آرپیجی هم میتوانستند تانک بزنند. ولی نیروی زمینی ما آماده نبود. این برای خلبانها دردناک بود که چرا باید با هواپیماهای گران قیمت به جنگ تانکها بروند. تانکها در مناطق عملیاتی خودشان پراکنده قرار میگیرند و باید کلی در منطقه میگشتیم تا آنها را پیدا میکردیم. در واقع، مجبور بودیم هرکدام را جداگانه هدفگیری کنیم و با راکت بزنیم.» (صفحه ۶۵)
* معرفی یکی از مهرههای مهم کودتای نقاب
محمدرضا صلواتی دیگر خلبان فانتوم F4 پایگاه همدان، هم مانند بورانی در روز سوم مهر ۵۹ در قالب یکماموریت برونمرزی، همراه با کابین عقب خود هوشنگ شیروین سقوط کرده و به اسارت دشمن درآمد. بورانی در خاطرات خود گفته که شام روز دوم مهر، صلواتی به او گفته احساس بدی دارد و مرتب فکر میکند فردا بلایی سرش میآید. در همانلحظات یکی از همسایههای بورانی و صلواتی در خانههای سازمانی پایگاه همدان به آن دو خبر میدهد حمید نعمتی مشغول صحبت در رادیو عراق است. «رادیو بغداد را که گرفتیم، نعمتی داشت به خلبانهای ایرانی میگفت: با هواپیما بیایید بغداد بنشینید. اینجا از شما خوب پذیرایی میکنند و هرکشوری هم که خواستید بروید، خودتان و زن و بچه تان را میبرند.» (صفحه ۶۷) در خاطرات محمد عتیقهچی و دیگر خلبانان پایگاه همدان و پایگاههای دیگر نیروی هوایی، از نعمتی صحبتهایی شده است.
نعمتی پس از شکست کودتا موفق شد از طریق خوزستان و دزدیدن یکقایق به عراق فرار کند. پدر او که سرهنگ بازنشسته نیروی زمینی ارتش بود، پس از این ماجرا در روزنامهها آگهی داد که از این پس، پسری با چنیننامی نداردسروان حمید نعمتی یکی از سرکردههای کودتای نقاب در پایگاه سوم شکاری همدان (شهید نوژه) بود که پس از شکست کودتا موفق شد از طریق خوزستان و دزدیدن یکقایق به عراق فرار کند. پدر او که سرهنگ بازنشسته نیروی زمینی ارتش بود، پس از این ماجرا در روزنامهها آگهی داد که از این پس، پسری با چنیننامی ندارد. بورانی میگوید نعمتی پیش از آن، در پایگاههای بوشهر، بندرعباس و همدان خدمت کرده و زمان کودتا در پایگاه مهرآباد تهران بود. به همیندلیل اطلاعات پایگاه مختلف را در اختیار داشت. او همچنین میگوید نعمتی آبروی هرچه خلبان است، برده است.
نعمتی در روزهای ابتدایی اسارت بورانی و صلواتی در عراق، در جلسات بازجویی آنها حاضر شد که خاطرات بورانی از آن روزها در ادامه مرور میشود.
بورانی در روزهای منتهی به کودتای نقاب، رئیس اداره یکنواختی پایگاه همدان و سروان خسرو بیتاللهی هم معاونش بود که پس از کودتا، با سوءاستفاده از اعتماد بورانی، مرخصی گرفته و فرار کرد. او پس از سهروز مرخصی اضطراری، اقدام به تمدید مرخصی کرد و سپس از راه پاکستان از ایران فرار کرد.
* آخرین ماموریت پیش از اسارت
بورانی صبح روز سوم مهر خود را به گردان پرواز رساند و دوباره این جمله را از صلواتی شنید که «به دلم برات شده امروز پرواز نکنم.» (صفحه ۸۴) بورانی ابتدا در ماموریت ساعت ۵ صبح بمباران پالایشگاه الدوره بغداد شرکت کرد و مخازن این پالایشگاه را با بمب خوشهای بمباران کرد. این ماموریت او همزمان با ماموریت دیگری توسط محمود اسکندری بود.
با بازگشت به پایگاه و وقتی که بورانی قصد داشت صبحانه بخورد، علی بصیرت با پیشنهاد ماموریتی بر فراز خانقین عراق به دیدارش آمد.
آزاده خلبان، امیر محمدرضا صلواتی که در روز سوم مهر ۵۹ در عملیاتی دیگر به اسارت دشمن درآمد
* آخرین مامور و آغاز اسارت؛ در محاصره موشکها
اکبر صیاد بورانی همراه با کابین عقبش علی بصیرت روز سوم مهر ۵۹ در روز چهارم رسمی جنگ ایران و رژیم بعثی عراق اسیر شد. ماموریت این دو، پشتیبانی هوایی از نیروی زمینی در جنوب قصر شیرین و خانلیلی و مرز تنگابِ نو بود. بورانی و بصیرت باید در حوالی خانقین، نیروهای پشتیبانی زمینی عراق را میزدند. او تا پیش از آن روز، چند ماموریت پشتیبانی هوایی را در همینمنطقه انجام داده بود که یکی از آنها، پشتیبانی از نیروهای شهید مصطفی چمران و دیگری، حمایت از نیروی زمینی ارتش بود که قصد حرکت بهسمت مرز را داشتند اما با کردهای معارض طرفدار عراق، درگیر شده بودند.
اما علت پیشنهاد بصیرت برای اجرای این ماموریت، از این قرار بود که بصیرت مدتی بیمار بود و دو سال بود پرواز نکرده بود. بورانی هم دو هفته پیش از این روز، بهعنوان معلم خلبان، با بصیرت پروازی را انجام داده و سعی داشت او را وارد کوران پرواز کند. به این ترتیب بصیرت، صبح روز سوم مهر با پیشنهاد انجام این ماموریت نزد او رفت.
یکی از موشکها به دم هواپیما برخورد کرد و موجب شد موتور راست هواپیما آتش گرفته و موتور دیگر بهطور نیمه کار کند. انفجار موشک در دم هواپیما باعث شد دست علی بصیرت ترکش خورده و استخوانش قطع شود. در لحظاتی که از پی آمدند، بورانی هنگام اجکت بیهوش شد و با فرود با چترش روی زمین، متوجه شد بین نیروهای ایرانی و عراقی در نزدیکی سرپل ذهاب افتاده استبا رسیدن به آسمان خانقین و حین درگیری با پدافند و نیروهای زمینی دشمن، خلبان فانتوم موفق شد از موشک اول پدافند دشمن فرار کرده اما به دام موشکهای دوم و سوم افتاد که یکی از آنها به دم هواپیما برخورد کرد و موجب شد موتور راست هواپیما آتش گرفته و موتور دیگر بهطور نیمه کار کند. انفجار موشک در دم هواپیما باعث شد دست علی بصیرت ترکش خورده و استخوانش قطع شود. در لحظاتی که از پی آمدند، بورانی هنگام اجکت بیهوش شد و با فرود با چترش روی زمین، متوجه شد بین نیروهای ایرانی و عراقی در نزدیکی سرپل ذهاب افتاده است.
با اسارت بهدست دشمن، بورانی و بصیرت سپس با یکمینیبوس مسافربری قصرشیرین به سرپل ذهاب که توسط عراقیها تصرف شده بود، به بغداد منتقل شدند. افسرهای اطلاعاتی عراق در بغداد از بورانی خواستند اطلاعات پایگاه همدان را به آنها بدهد و او هم تا توانست، درباره پدافند اطراف این پایگاه اغراق کرد و مطالب غیرواقع گفت که در نهایت یکی از نیروهای رده بالای دشمن متوجه دروغهای او شد. در همانروز اول در بغداد از بورانی پرسیده شد خلبان محمدرضا صلواتی را میشناسد یا نه که این سوال موجب تعجب بورانی شد چون صلواتی شب پیش از سقوط در خانه او مهمان بود و همانطور که اشاره شد از بد یمنی پرواز در آن روز گفته بود.
در دومین روز اسارت، وقتی بورانی را با دست و چشم بسته کف یکماشین باربری نشاندند، موفق شد دست اسیر دیگری را بگیرد و متوجه شود، فرد همجوارش، رضا احمدی است؛ خلبانی که پس از کودتای نقاب بهدلیل کمبود خلبان در پایگاه همدان، بهعنوان خلبان کمکی از پایگاه یکم شکاری به همدان منتقل شد. او همچنین متوجه شد محمدرضا صلواتی نیز همراهشان در پشت اتومبیل نشسته است. این اسیرها ۱۶ نفر بودند که یکبهیک برای بازجوییهای طولانی برده شدند.
* حضور نعمتی در بازجویی بعثیها از بورانی
اولین بازجویی رسمی بورانی، پنجشش روز پس از دستگیریاش بود که در آن، بازجوی عراقی از او پرسید مایل به صحبت در رادیوتلویزیون عراق هست یا نه، و او با صراحت پاسخ منفی داد. تائید امام خمینی (ره) و انقلاب نیز باعث شد بازجویی عراقی چند کشیده محکم به صورت او بزند. بورانی در خاطراتش گفته در آن لحظات احساس کرده کسی در اتاق بازجویی حضور دارد که پس از پاسخ هر سوال توسط او، افسران دشمن از آن فرد تائید میگیرند. «احساس کردم حمید نعمتی آنجاست که از او میپرسند درست میگوید یا نه.» (صفحه ۹۱) بورانی در ادامه، با غلبه بر درد زیاد، توانست تکه زخمی و آویزان زبان خود را که حاصل سانحه و اجکت بود، گاز گرفته و از شر این گوشت اضافه رهایی پیدا کند.
در ادامه، بازجویان عراقی، نعمتی را با بورانی روبرو کردند که در این دیدار و گفتگو، نعمتی اصرار داشته بورانی به زبان انگلیسی صحبت کند اما بورانی با تاکید بر ایرانیبودن خود، به فارسی پاسخ سوالها را داد و با عقاید ضدانقلابی نعمتی بهطور علنی و با صراحت مخالفت کرده است. در نتیجه نعمتی شروع به فحاشی کرده و به انگلیسی و عربی فریاد کشیده که بورانی، سرباز خمینی است! نمونه مشابه این برخورد را در خاطرات محمدرضا صلواتی هم سراغ داریم که در بازجویی خود توسط عراقیها، با نعمتی درگیری لفظی پیدا کرد.
* اطلاع از حضور دیگرخلبانها در اسارت و گفتگو با الفبای مورس
بورانی سپس در انتقالی دیگر و نشستن در یکاتومبیل بزرگ، متوجه شد حسین لشکری از خلبانان F5 که چندروز پیش از شروع رسمی جنگ اسیر شده بود، کنارش نشسته است. پیش از اسارت بورانی، دو خلبان F۵ در دزفول سقوط کرده و اسیر شده بودند که یکی از آن حسین لشکری و دیگری زارع نعمتی بود. او همچنین متوجه شد فرشید اسکندری از دیگر خلبانهای نیروی هوایی در کنارش نشسته و اسیر شده است. بورانی در خاطراتش گفته بعدها فهمیده اسکندری در یکجلسه بازجویی، دروغ و اطلاعات اشتباه عجیب و غریبی به دشمن داده که بههمینخاطر بهشدت مورد ضربوشتم قرار گرفته است. بورانی همچنین به حضور مستشاران روسی در جلسات بازجویی خود اشاره کرده و گفته عراقیها در بازجوییها سوالاتی درباره هواپیمای F14 و موشک فینیکس آن میکردند. چون بهشدت از این دو سلاح که در اختیار ایران بود، میترسیدند.
فهمیدم همین سرتیپ عراقی در بازجویی با او درگیری لفظی پیدا کرده بود. پرسیده بود مشروب میخوری؟ رضا احمدی هم گفته بود نمیخورم. پرسیده بود الان که انقلاب شده نمیخوری یا قبل از انقلاب هم نمیخوردی؟ رضا احمدی گفته بود قبل از انقلاب هم نمیخوردم. سرتیپ عراقی دستور داده بود یکبطری ودکا بیاورند به زور بریزند توی حلق رضا احمدیدر این روزهای ابتدایی اسارت، ضربات مورس با استفاده از تعداد حروف الفبای فارسی، تبدیل به سرگرمی این خلبانان شده بود و با این روش با یکدیگر در سلول کناری ارتباط برقرار میکردند. بورانی از طریق مورس، متوجه شد سرگرد هوشنگ شیروین، هم گردانیاش در همدان و کابین عقب محمدرضا صلواتی در روز سوم مهر هم اسیر شده است. او همچنین در ادامه جلسات بازجویی خود متوجه شد مسیحالله دینمحمدی به شهادت رسیده و داوود سلمان زنده است. «اگر از آنهایی که شهید شده بودند میپرسیدم، فوری میگفتند زنده است. اطلاعات نادرست میدادند.» (صفحه ۱۶۳) پس از یکی از جلسات بازجویی، بورانی به سلولی که شهید تندگویان وزیر وقت نفت ایران در آن بود، برده شد اما بهسرعت، دوباره به سلول انفرادی خودش منتقل شد. چندروز بعد هم در سلول بورانی باز شد و داوود سلمان که هواپیمایش روز اول مهر سقوط کرده بود، به داخل انداخته شد. او در طول اسارتش متوجه حضور و عبور چهار بانوی امدادگر ایرانی در اسارت بعثیها هم شد که عبارت بودند از: فاطمه ناهیدی، معصومه آباد، شمسی بهرامی و حلیمه آزموده.
یکی از خاطرات بورانی از روزهای ابتدای اسارت، مربوط به سالنی در اداره استخبارات عراق است که حدود ۲۰ تا ۲۵ خلبان ایرانی در آن بودند و افسران عراقی سعی داشتند با نشاندادن تصاویری از پیشروی در خاک ایران، روحیه آنها را تضعیف کنند. با امتناع خلبانها از تماشای تصاویر، آنها را بهزور مجبور به تماشای برنامه تلویزیونی رنگارنگ و اجرای خوانندگان پیش از انقلاب کردند. در ادامه این ماجرا، حاضرجوابی امیر خلبان، زندهیاد محمدرضا احمدی در مقابل یک افسر عراقی موجب زدن دو سیلی محکم به صورت او شد که احمدی در دلداری به دوستانش گفت، پیشتر مورد ضرب و شتم جدی قرار گرفته و دوسیلیای که خورده، باعث نگرانی نیست. «تازه فهمیدم همین سرتیپ عراقی در بازجویی با او درگیری لفظی پیدا کرده بود. پرسیده بود مشروب میخوری؟ رضا احمدی هم گفته بود نمیخورم. پرسیده بود الان که انقلاب شده نمیخوری یا قبل از انقلاب هم نمیخوردی؟ رضا احمدی گفته بود قبل از انقلاب هم نمیخوردم. سرتیپ عراقی دستور داده بود یکبطری ودکا بیاورند به زور بریزند توی حلق رضا احمدی. بنده خدا دچار خونریزی معده شده بود. تا دو ماه خون بالا میآورد.» (صفحه ۲۲۵ به ۲۲۶) احمدی ۱۰ سال پس از اسارت آزاد شد و چهارماه پس از آزادی در ۲۴ دی سال ۶۹ در سانحه رانندگی درگذشت.
تنهایی طولانی باعث اعتصاب غذای بورانی شد و افسران عراقی ناچار شدند خلبان هوشنگ ازهاری را با یکدست شکسته به سلول او بیاورند. دوستی این دو خلبان به دوران آموزش در آمریکا بازمیگردد. کمی بعد هم احمد وزیری و حسن زنهاری به این سلول انفرادی منتقل شد. در آن برهه، وزیری خلبان ثابت کابین عقب و زنهاری هم در پایگاه بندرعباس کمک خلبان بود. وقتی پایگاه بوشهر از پایگاه بندرعباس درخواست خلبان کرد، زنهاری که در ماه عسل به سر میبرد، خود را به بوشهر رساند و در ماموریتی همراه با سروان حاجی ابراهیمباز سفیدپی شرکت کرد که هواپیمایشان مورد اصابت قرار گرفت و سفیدپی به شهادت رسید و او به اسارت دشمن درآمد.
امیرخلبان، زندهیاد محمدرضا احمدی پس از آزادی از اسارت
* زندان ابوغریب و زندان الرشید
پس از زندان استخبارات عراق، بورانی به زندان ابوغریب منتقل شد. این زندان که در ۳۲ کیلومتری بغداد قرار دارد، پذیرای ۳۳ خلبان ایرانی شد که به این ترتیب بودند: فرشید اسکندری، رضا احمدی، جمشید اوشال، ابراهیم باباجانی، علیرضا بصیرت، جواد پویان فر، اکبر صیاد بورانی، داوود سلمان، هوشنگ شیروین، محمد حدادی، احمد سهیلی، احمد عبدوست، احمد وزیری، احمد کُتاب، علیرضا علیرضایی، کرامت شفیعی فرد، حسین لشکری، حبیب کلانتری، محمد محمدی، اسدالله عسکری، حاجی سپیدپی، دهقار قانی، رضا مُکری، بهرام علی مرادی، هوشنگ ازهاری، رضا مرادی فر، حسن زنهاری، مجید فُنودی، حسین مصری، حسن لقمانی نژاد، مهراسبی، محمد صدیق قادری، اسدالله اکبری.
بین این اسرا، فرشید اسکندری، مبتلا به رماتیسم و بهتعبیر بورانی تقریباً فلج شد. باقی این خلبانها نیز در طول اسارت با مشکلات جسمی و روحی متعددی دستوپنجه نرم کردند. بورانی روایت کرده که گاهی دندانپزشکی به زندان میآمد و دندانهای افرادی که کشیدنی بود، میکشید. «خوبی کشیدن دندان این بود که یکشیشه شیر به اسیر میدادند. در ابوغریب، من و حسین لشکری و کرامت شفیعی فرد و رضا یزد در یکگروه بودیم. خودمان اسم گروهمان را گذاشته بودیم: یاران. قرار گذاشتیم هروقت دکتر آمد، یکی برود دندانش را بکشد و شیر بگیرد. میگفتیم یکی باید فداکاری کند.» (صفحه ۳۸۲) بورانی میگوید «دندان پزشک که میآمد، یکی از ما دندانش را میکشید و یک شیشه شیر میگرفتیم و سهچهار روز با آن حال میکردیم.» (همان)
این جمع خلبانان بارها به زندانبانان بعثی اعتراض کردند و خواستار زندگی در یکاردوگاه شدند اما هربار با این پاسخ روبرو شدند که کسی از سرنوشت آنها خبر ندارد و مفقود محسوب میشوند و کسی نباید آنها را ببیند.
درخواست منافقین از افسران و خلبانان بندِ زندان ابوغریب برای همکاری و تبلیغات، یکی از خاطرات بورانی از این زندان است. در این طرح بنا بود منافقین، خلبانها را برای کودتا از ترکیه وارد ایران کرده و جمهوری اسلامی ایران را سرنگون کنند. اما با امتناع خلبانها روبرو شدندسرگرد حمید حمیدیان هم از خلبانانی که در آلمان دوره دیده بود، ازجمله افرادی است که در دوره اسارت بورانی، اسیر بوده و بهواسطه تماس مورس از دیوار، با او گفتگو کرده است. البته بورانی هویت او را بعدها متوجه شد. پس از ورود به بند عمومی و بودن خلبانها در کنار هم، آنها در برههای با برخیخلبانهای عراقی هم روبرو شدند که از پرواز در جنگ امتناع کرده بودند. در همینبرهه، خلبانهایی چون بورانی بهواسطه ضربوشتم روزانه، فشار روانی زیادی را متحمل میشدند. در دورانی که خلبانهای بازجوییشده در ابوغریب با یکدیگر در بند عمومی زندگی میکردند، فعالیتهای مختلفی برای امیدواری و ادامه زندگی ترتیب داده بودند؛ بهعنوان مثال رضا احمدی کلاس قرآن، خسرو رضاپور کلاس زبان ترکی و حمید حمیدیان کلاس زبان آلمانی برگزار میکرده است.
در دومین روز ورود به ابوغریب، رضا احمدی برای برپایی نماز جماعت اعلام آمادگی کرد که بورانی و علی بصیرت هم به او لبیک گفتند. در نماز بعدی هم فرشید اسکندری و داوود سلمان به این جمع اضافه شده و به این ترتیب، افراد دیگری از خلبانهای اسیر هم به مراسم نماز جماعت افسران افزوده شدند. یکی از خاطرات جالب بورانی از اسارت، مربوط به استفاده از لفظ «برادر» بین اسراست. «وقتی میخواستم بچهها را صدا کنم، با لفظ برادر خطابشان میکردم. در مقابل دسته ما، گروهی بودند که از نظر فکری آمادگی همکاری با عراقیها را داشتند و از کلمه برادر بدشان میآمد.» (صفحه ۲۵۴) در ادامه و در دوازدهمین روز ورود به ابوغریب، سرهنگ دو محمود محمودی و کمکخلبانش سرشاد حیدری وارد بندی شدند که بورانی و همراهانش در آن حضور داشتند. در این بند، سرگرد هوشنگ شیروین ارشدترین، فرد حاضر از نیروی هوایی بود که پس از مدتی، طرح و نقشه فرار از ابوغریب را مطرح کرد اما با بررسیهای دقیق مشخص شد این طرح عملی نیست.
درخواست منافقین از افسران و خلبانان بندِ زندان ابوغریب برای همکاری و تبلیغات، یکی از خاطرات بورانی از این زندان است. در این طرح بنا بود منافقین، خلبانها را برای کودتا از ترکیه وارد ایران کرده و جمهوری اسلامی ایران را سرنگون کنند. اما با امتناع خلبانها روبرو شدند.
پس از ششماه از شروع اسارت بورانی، خلبانهای دربند تصمیم گرفتند هرطور شده، یکدستگاه رادیو تهیه کنند که موفق شدند با سرقت رادیوی یکی از نگهبانها، با دنیای بیرون ارتباط برقرار کرده و خبر آزادی خرمشهر را بشنوند. بورانی میگوید امواج این رادیو طوری بود که فقط رادیورشت را میگرفت و به همینواسطه، فرد مسئول، نمازجمعه رشت و برنامه تفسیر قرآن را شنیده و سپس با نوشتن مطالب بهطور مخفی آنها را به باقی خلبانها میداد تا مطالعه کنند. تا این مقطع، کسی از نزدیکان اکبر صیاد بورانی از سرنوشت او خبر نداشت. به همیندلیل او تصمیم گرفت هر روز به یکی از انسانهای مهم زندگیاش فکر کند.
در سال سوم اسارت بورانی، نگهبانی او و همراهانش از استخبارات عراق گرفته و به نیروی هوایی عراق سپرده شد. به این ترتیب کمی از فشارهایی که روی آنها بود، کاسته شد.
سه تا چهارسال از اسارت خلبانهایی که نامشان رفت، در کنار دیگر افسران ارتشی که با آنها بودند، اینگونه طی شد: «عراقیها به ما میگفتند کسانی که توی کیسه هستید. یعنی کسی از آنها خبر ندارد.» (صفحه ۳۹۱)
پس از زندان ابوغریب، بورانی و همراهشان به زندان الرشید منتقل شدند و او، کرامت شفیعی فرد و حسین لشکری با یکدیگر در یکسلول قرار گرفتند. پس از حدود هفتماه از ورود به الرشید، چهارخلبان دیگر با نامهای محمد کیانی، احمد فلاحی، حسن نجفی و عباس علمی به این جمع اضافه شدند. کیانی و فلاحی مهرماه ۶۴ در ماموریت بمباران نیروگاه برق حارثیه مورد اصابت پدافند قرار گرفته و به اسارت درآمدند. عباس علمی هم ۱۱ تیر ۶۵ اسیر شده بود. او به بورانی خبر داد علی بصیرت آزاد شده و در ایران به خانواده بورانی، زنده بودنش را اطلاع داده است. ده روز پس از این ماجرا، رضا پیرزاده هم به زندان الرشید وارد شد.
امیرخلبان، اکبر صیاد بورانی در آخرین روزهای زندگی، آثار بیماری و جانبازی ناشی از اسارت در چهره وی مشهود است
* پایان جنگ و آزادی از اسارت
با گذشت چندماه از آتشبس ایران و عراق، خبری از آزادی اسرا نرسید اما بهتدریج وضع غذا و زندگی بورانی و دیگر خلبانهای در بند بهبود پیدا کرد. در همانروزها نگهبان شیعهای در زندان الرشید حضور داشته که یکشب، هنگام قرائت قرآن توسط داوود سلمان از خود بیخود شده و ضمن ذکر الله الله، شعار «الموت لصدام» سر میدهد. همین مساله موجب اعدام و تیرباران این نگهبان شد.
ماموران صلیب سرخ به اطلاع بورانی رساندند که میتواند به هرکشوری که دوست دارد، رفته و درخواست پناهندگی دهد. اما او گفت ۱۰ سال اسارت را تحمل کرده تا به کشورش برگردددر سال ۶۹ شرایطی پیش آمد که صدام حسین اعلام کرد برای نشاندادن حسن نیت به آیتالله هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت ایران، اسیرانی را که در عراق نزد عراقیها روزی میخورند و نامشان در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده، و جزو مفقودان محسوب میشوند، تحویل ایران میدهند. به این ترتیب بورانی، از زندان الرشید به اردوگاهی در شهر بعقوبه نزد اسرای دیگری منتقل شد. در این اردوگاه چندگروه اسیر دیگر به خلبانهای اسیر اضافه شدند و طی مدتی کوتاه، حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی و افرادی مثل مهندس محسن یحیوی و مهندس بهروز بوشهری از معاونان محمدجواد تنگویان وزیر نفت همراه با دکتر سیدعباس پاکنژاد یزدی و دکتر سیدعلی خالقی به آنها پیوستند. یکروز بعد نیز صلیب سرخ مقابل اردوگاه مذکور چادر زد و به اسرا شماره داد. به این ترتیب بورانی پس از ۱۰ سال اسارت، در فهرست اسرای جنگی قرار گرفت.
با حضور در چادر صلیب سرخ و گرفتن شماره اسارت، ماموران صلیب سرخ به اطلاع بورانی رساندند که میتواند به هرکشوری که دوست دارد، رفته و درخواست پناهندگی دهد. اما او گفت ۱۰ سال اسارت را تحمل کرده تا به کشورش برگردد.
بورانی با اتوبوس به ایران و کرمانشاه منتقل شد. سپس با هواپیما به فرودگاه مهرآباد تهران منتقل و مورد استقبال دوستش سرتیپ خلبان سیروس باهری قرار گرفت. باهری در این استقبال به بورانی گفت خبر سقوطش را او به خانواده بورانی داده و خودش هم باید خبر رسیدنش به ایران را به آنها بدهد. با بازگشت به میهن بود که بورانی متوجه شد حسین لشکری همچنان در عراق و اسارت دشمن است. لشکری در نهایت در سال ۷۷ به ایران بازگشت.
اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: