مردی که خودِ زندگی بود و دیگر هیچ/ به بهانه سالروز درگذشت عباس کیارستمی


مردی که خودِ زندگی بود و دیگر هیچ/ به بهانه سالروز درگذشت عباس کیارستمی

عباس کیارستمی به ما فراتر از سینما آموخت. او به ما یادآور شد نباید «شهرت» دست و پای آدمی را ببندد و نگذارد کودکی کند، نگذارد دست به تجربه‌ای نو بزند. او بُت شهرت را سال‌هاست شکسته است.

حبیب باوی ساجد، (نویسنده) در سینماسینما، نوشت:

یک: زلزله آمده. خانه‌ها باخاک یکسان‌اند. مردم در تکاپو تا که پاره‌های تن‌شان رابیرون بکشند از زیر آوار. پسر بچه‌ی تهرانی، از پدرش آب می‌خواهد. پدر وامی‌ماند آب از کجا در این ظلمات؟ پسر بچه می‌رود سر وقتِ مغازه‌ای درب و داغون. بطری نوشابه‌ی گرم را از زیر آوار بیرون می‌کشد و باز هم سوار بر اتومبیل رنوی پدرش می‌شود.

رنو می‌رسد به دهانه‌ی جاده. جاده سراسر ازدحام است. بوق و کُرنا و هیاهو و راه‌بندان و پلیس که راه نمی‌دهد رنو در مسیرش برود. کنار رنو، میان ترافیک سنگین، مینی‌بوس است، گریه‌ی نوزادی پیچیده است در مینی‌بوس. رنو کوتاه است، مینی‌بوس بلند. دوربین درکنار پسربچه است ودر رنو.

ما فقط می‌بینیم دست زنی از شیشه‌ی مینی‌بوس پایین می‌آید و به پسر بچه می‌گوید در لیوان کمی نوشابه بریزد. پسر بچه می‌ریزد. دستی که صاحبش را نمی‌بینیم، از کادر بیرون می‌رود. گریه‌ی نوزاد قطع می‌شود؛ تشنه‌اش بود نوزاد. نوشابه‌ی بیرون آمده از آوار، نوزادی را سیرآب می‌کند. عباس کیارستمی این گونه از ورای مرگ، زندگی را می‌نگریست.

دو: عباس کیار ستمی نمادی از «بودن» است (نیست مال نبودن است، کیارستمی هست)، بودن در دشواری محض که هرکس جایش بود، جایگاهش متزلزل می‌شد، چراکه از هر سو خواهان تصاحب اویند و مصادره به مطلوب کردن او. کیارستمی نمادی ست از باورمندی معتدل و بی‌حاشیه و شعار؛ نمادی است از آرامش. شک دارم آنانی که حتی در یک سلام کوتاه با او هم‌صحبت شده‌اند، پی به آرامش او نبرده باشند.

عباس کیارستمی نمادی است از سرزندگی. اصلا او خودِ زندگی است. عباس کیارستمی به ما فراتر از سینما آموخت. او به ما یادآور شد نباید «شهرت» دست و پای آدمی را ببندد و نگذارد کودکی کند، نگذارد دست به تجربه‌ای نو بزند. او بُت شهرت را سال‌هاست شکسته است.

عباس کیارستمی سال هاست «کودک» است. این یعنی زایشی دوباره. پس فقدان جسمش توانست ما را اندوهگین کند. اندوه ما در تعارض با «امید» نیست، چراکه امید زاده‌ی اندوه است، یعنی وقتی انسان دست به یقه‌ی اندوه می‌شود، امید سراغش خواهد آمد. اما کتمان نتوان کرد که «اندوه» هم هست؛ حتی اگر ذره‌ای باشد؛ کم باشد.

سه: آن مرد عینک سیاه داشت
آن مرد عینکش را در برف گذاشت
سیاهیِ کلاغ
در سفیدیِ برف
سفید شد



دانلود آهنگ علی زند وکیلی غمگین ترین آهنگ