داستان زندگی کوتاه «فهمیده کردستان»
چهل روز است که بدون اطلاع خانواده به جبهه آمدهام. آیا این دل نگرانیها این آشفتگیها این خوابهای پریشان تعبیری جز این دارد؟ چرا مادر را بیخبر گذاشتم؟ چرا او را از این کاری که میخواستم انجام دهم مطلع نکردم؟
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، یدالله محمدی در هفدهمین روز از آذرماه سال ۱۳۵۱ در روزستای بلبان آباد متولد شد و در دوازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در حالی که تنها ۱۵ سال داشت بر اثر اصابت تیر دشمن بعثی به شهادت رسید.
پیکر او بعد از ۱۲ روز و به این دلیل که آدرسی از خانه شهید در جایی ثبت نشده بود و با تلاشهای مستمر و پیگیری بنیاد شهید به خانواده داغدارش تحویل داده شد.
سکینه سلطانیان مادر شهید محمدری روایت میکند: «یک روز غروب بعد از تعطیل شدن مدارس، هرچه منتظر ماندم خبری از یدالله نشد. مدرسه تعطیل شده بود، اما خبری از یدالله نبود. آن شب تا صبح نخوابیدم و مقابل درب خانه منتظر یدالله ماندم. صبح زود به مدرسه رفتم تا جویای حال یدالله شوم. یکی از مسئولین مدرسه گفت که دیروز تعدادی از دانش آموزان به صورت داوطلب راهی مناطق عملیاتی شدهاند و یدالله هم که دورههای آموزش نظامی را در بسیج دانش آموزی پشت سر گذاشته است، در میان این دانش آموزان راهی مناطق عملیاتی شده است.
مانده بودم که یک دانشآموز ده، یازده ساله چه طور میتواند به جبهه اعزام شود. نمیدانم چه طور رضایتنامه را درست کرده بود و بدون اینکه به ما بگوید راهی مناطق عملیاتی شده بود. اگر به خانه خبر میداد ما به خاطر سن و سالش حتماً مخالفت میکردیم و به همین خاطر یدالله بدون اینکه به ما بگوید راهی جبهه شده بود.»
کتاب «فهمیده کردستان» زندگینامه داستانی شهید نوجوان «یدالله محمدی» در چهارده فصل به قلم شیلان آویهنگیبه نگارش درآمده است. در پایان این کتاب زندگی این شهید به روایت تصویر و اسناد معرفی شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: «چهل روز است که بدون اطلاع خانواده به جبهه آمدهام. آیا این دل نگرانیها این آشفتگیها این خوابهای پریشان تعبیری جز این دارد؟ چرا مادر را بیخبر گذاشتم؟ چرا او را از این کاری که میخواستم انجام دهم مطلع نکردم؟ آخر این چراها من را دق میدهد. ولی آخر من که او را میشناسم اگر به او میگفتم که قرار است به جبهه اعزام شویم محال بود که اجازه دهد.»