دوزیست؛ ریاکار، دغلباز و دروغگو/ بازنمایی تنفرآمیز از جامعه ایرانی
منبع خبر /
فرهنگی و هنری /
13-06-1401
برزو نیکنژاد در «دوزیست»، جامعهای ریاکار، دغلباز و دروغگو را بازنمایی میکند. در دنیای دوزیست خانواده متلاشی شده است و وجود خارجی ندارد. رفاقت در آن معنایی ندارد و آدمها تنها به دنبال منفعت خودشان هستند.
گروه فرهگ-رجانیوز: دوزیست تازهترین اثر سینمایی برزو نیکنژاد است؛ کارگردانی که مخاطب پیشتر او را با سریالهای طنزش میشناخت؛ از «دردسرهای عظیم» و «باخانمان» گرفته تا «آفتابپرست» که این روزها در حال پخش است.
برزو نیکنژاد اینبار برخلاف تصورات به سراغ سینمای به اصطلاح اجتماعی که از مد هم افتاده رفته و یک جامعه ریاکار، دغلباز و دروغگو را به تصویر کشیده است؛ جامعهای که بیشتر از آن که در بیرون واقعیت داشته باشد، در ذهن او برساخت شده است.
به گزارش رجانیوز؛ «دوزیست» بدون مقدمه و معرفی درست شخصیتها آغاز میشود و مخاطب را درگیر ماجرای سرقت از گاوصندوقی که مشخص نیست متعلق به کیست و با چه هدفی قرار است به آن دستبرد زده شود، میکند. مخاطب از همان ابتدا سرگردان است. همچنین نماهای کلوزآپ متعدد از بازیگران و کاتهای پیدرپی به مراسم عروسی باعث آشفتگی بیشتر ذهن مخاطب میشود؛ این آشفتگی در روایت، تا پایان فیلم هم ادامه دارد.
«عطا» با بازی جواد عزتی شخصیت اصلی فیلم است؛ جوانی برآمده از طبقه ضعیف جامعه که بیش از هر چیز ما را یاد قهرمانهای تیپیکال فیلم فارسی میاندازد؛ قهرمانی که از سر لطف به دو نفر دیگر، «حمید» و «مجتبی» با بازیهای «هادی حجازیفر» و «پژمان جمشیدی»، پناه داده است.
«عطا»، «حمید» و «مجتبی» نقشهی سرقت از گاوصندوق همسایه را در سر میپرورانند که با ورود شخصیت جدیدی به فیلم دچار چالشهایی میشوند. ورود «مریم» به داستان آغازگر اتفاقاتی است که مسیر قصه را دچار تغییراتی میکند. مشکلات فیلم نیز از همین نقطه آغاز میشود.
این شخصیتهای متعدد هیچ کدام به درستی ساخته و پرداخته نمیشوند و همگی نهایتا در حد تیپ باقی میمانند که این موضوع یکی نقاط ضعف اصلی فیلم است. در واقع نیکنژاد از اینکه در طول قصه شخصیتهای خود را به مخاطب معرفی کند و از گذشته و حال آنها اطلاعات بدهد عاجز است. بنابراین «شخصیت» برای مخاطب ساخته نمیشود و صرفا با چند جوان آس و پاس که از خانه و خانواده خود گریختهاند، روبهرو هستیم.
همچنین فیلم در داستانگویی نیز مشکل دارد. مخاطب که هنوز ماجرای سرقت گاو صندوق و انگیزه شخصیتها از این کار و مناسبات بین آنها را به درستی درک نکرده است با شخصیت جدیدی رو به رو میشود که مشکلات خاص خودش را دارد. با ورود «مریم» به قصه، ماجرای سرقت از گاو صندوق به کل فراموش میشود و در پایان فیلم کارگردان یادش میافتد که اصلا قصه را با تلاش برای سرقت یک گاو صندوق شروع کرده است!
از طرفی دیگر سوالات متعددی در ذهن مخاطب بیپاسخ باقی میماند. مثلا چرا عطا در اکثر سکانسهای فیلم عصبی و ناراحت است؟ ریشهی این ناراحتی چیست؟ ماجرای مادر عطا و پدرش که اشاره کوتاهی به آن میشود چیست و چرا عطا آنقدر نسبت به آن حساس است؟ کینه عطا از سیفی، صاحب گاوصندوق، و نسبت این دو شخصیت با یکدیگر چیست؟
تیم بازیگری این فیلم را شاید بتوان تنها نقطه قوت آن دانست. بازی بازیگران به نسبت پتانسیل محدود شخصیتها خوب است. علیرغم فضای جدی فیلم، لحظاتی از آن کمدی است که بار آن به دوش هادی حجازیفر و سعیدپورصمیمی است که موفق است و لحظات جذابی را به وجود میآورد.
اما برزو نیکنژاد چه تصویری از جامعه ایرانی بازنمایی میکند؟ جامعهای ریاکار، دغلباز و دروغگو. خانواده در این جامعه متلاشی شده است و وجود خارجی ندارد. رفاقت در آن معنایی ندارد و آدمها تنها به دنبال منفعت خودشان هستند. جایگاه «پدر» با بازی سعید پورصمیمی در دنیای دوزیست چیست؟ پدر عطا با شخصیتی منفعل، که مشکلاتی بین او و عطا وجود دارد، در جایی از فیلم توسط فرزند خویش مورد شماتت و بیحرمتی قرار میگیرد. این اصرار بر بیمسئولیت نشان دادن والدین در این جامعه و عادیسازی بیحرمتی به آنها توسط فرزندان خود که مکرر در سینمای ایران یافت میشود، غیرانسانی و باعث تاسف است. البته نمونههایی از آن را پیشتر در «ابد و یک روز» و «مغزهای کوچک زنگ زده» نشان داده شده است. این فیلم را میتوان در ادامه نگاه توهینآمیز به جامعه ایرانی دانست که طی چند سال اخیر در سینمای ایران شکل گرفته است.
پایانبندی فیلم همراه با یک غافلگیری است. غافلگیریای که اگر به درستی پرداخت میشد و سرنخهایی از آن به مخاطب داده میشد میتوانست بسیار تاثیرگذار باشد. اما در عمل این گونه نیست. فیلمساز برای زمینهچینی این پایان غیرقابل پیشبینی صرفا به این دیالوگ بسنده کرده است که در میانه فیلم توسط پدر عطا به حمید گفته میشود: «قورباغه ذاتش کثیفه زیرآبی میره» و حمید در جواب میگوید: «دوزیسته دیگه، نره زیر آب که، میره زیر دست و پا له میشه». این دیالوگ به تنهایی برای باورپذیر شدن تصمیم حمید در پایان فیلم کافی نیست. اگر قرار است شخصیتی در پایان فیلم کنشگریای تا این حد موثر انجام دهد باید مخاطب به قدر کافی به او نزدیک شود و از انگیزههای او با خبر باشد که این امر رخ نمیدهد و نتیجه یک پایان باسمهای است که از اثر بیرون میزند.
دوزیست اثری است هدر رفته که بار دیگر اهمیت فیلمنامهی خوب و شخصیتپردازی اصولی را که فقدان آن پاشنه آشیل بسیاری از آثار سینمای ایران است یادآوری میکند. اگر چه با توجه به تیم بازیگری سرشناس آن، احتمالا به موفقیت خوبی در گیشه دستیابد اما هرگز اثری ماندگار نخواهد شد و بعد از مدتی به کل فراموش خواهد شد.