خبرگزاری مهر، گروه استانها: سالهای دفاع مقدس چون گنج درخشان ملت ایران پر از خاطرات درس آموزی است که میتواند برای امروز ما نیز مفید، سازنده و عبرتآموز باشد.
خاطرات جوانانی که تا قبل از ۳۱ شهریور ماه ۵۹ یک دانشجو و دانشآموز ساده بودند اما بعد از آن تبدیل به رزمندگانی شدند که چون شیر در میدانهای نبرد در برابر دشمن بعثی ایستادند.
تا پدران و مادرانی که با هزاران امید و آرزو فرزندان خود را بزرگ کردند تا در روزهای سخت کهنسالی عصای دستشان باشد ولی در زمانه نبرد حق و باطل به تبعیت از سید الشهدا (ع) علی اکبرهای خود را تقدیم اسلام کردند.
پای صحبت کسانی مینشینیم که از آن روزهای پرحادثه خاطره دارند.
غلامرضا رخشانی رزمنده و آزاده خراسان جنوبی به خاطرات خود درباره سالهای دفاع مقدس پرداخت و اظهار کرد: در تابستان سال ۵۹ مانند ماههای گذشته اوقات فراغتم با حضور در بسیج گذشت.
خاطرهای از ۳۱ شهریور ۵۹
وی بیان کرد: به خوبی به خاطر دارم آخرین روز تابستان ناگهان برق شهر قطع شد و بیرجند در تاریکی مطلق فرو رفت.
رخشانی ادامه داد: با تعجب و نگرانی چرایی قطعی برق را از افراد مطلع پرسیدم که جواب شنیدم جنگ شروع شده است.
وی افزود: با تعجب پرسیدم جنگ! و باز جواب شنیدم که کشور عراق به مرزهای جنوب غربی و غرب ایران حمله کرده است و من از شروع جنگ فقط قطع برق و صدای آژیر به یادم مانده است.
این رزمنده خراسان جنوبی گفت: با شروع جنگ کم کم جوانان بیرجند آماده شدند تا به جبههها اعزام شوند.
رخشانی با بیان اینکه رفتن به جبهه مقدمات میخواست، افزود: مقدمات کار این بود که سپاه پاسداران باید اسم بسیجیهای داوطلب را بنویسد و بعد از آموزش آنان را به جبهه اعزام کند.
شادی بیرجندیها در روز فتح خرمشهر
وی هر روز تعداد زیادی از جوانان به جبهه میرفتند، گفت: یکی از بهترین خاطراتم در سالهای دفاع مقدس مربوط به آزادی خرمشهر است.
این رزمنده و آزاده دفاع مقدس بیان کرد: خاطرم هست وقتی خبر آزادی خرمشهر را شنیدم با دوچرخه به میدان امام خمینی رفتم تا ببینم در شهر چه خبر است.
رخشانی بیان کرد: همان موقع آقای کفاش زاده که در آن حوالی میوه فروشی داشت از مغازه خود دور میدان دوید و از سر ذوق و خوشحالی فریاد زد «رزمندگان خرمشهر را آزاد کردند»
یک آرزو
وی ادامه داد: نزدیکیهای غروب میدان امام و خیابانهای اصلی شهر شلوغ و پرهیاهو شد همان لحظه آرزو کردم که کاش من نیز جزو رزمندگان بودم و در آزادی خرمشهر سهمی داشتم.
این آزاده دوران دفاع مقدس اظهار کرد: البته بعد از قبولی در دانشگاه تربیت معلم و در ۲۰ دی ۱۳۶۲ به جبهه رفتم و بعد از مدتی اسیر شدم که آن دوران نیز خاطرات بی نظیر زیادی به همراه دارد.
سرهنگ آزاده و جانباز نور احمد بجدی گزیک نیز درباره خاطرات ایام دفاع مقدس اظهار کرد: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال ۵۸ در آموزشگاه افسری توپخانه اصفهان خدمت را ادامه دادم تا اینکه یک سال بعد تجاوز رژیم بعثی به خاک پاک ایران شعلههای آتش را بر افروخت.
وی بیان کرد: یگانهای توپخانه ما نیز به سمت جبهه اعزام شدند تا بالاخره من نیز بادلی سرشار از عشق به میهن راهی منطقه عملیاتی شدم.
تولد فرزندم را ندیدم
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به اینکه در آن زمان تقابل با دشمن تا بن دندان مسلح با غیرت و تعصب سربازان وطن همچنان ادامه داشت، افزود: من نیز هنوز بیست روز از فوت برادر بزرگترم به واسطه بیماری سرطان نگذشته بود و همسرم نیز باردار و در انتظار فرزند بود که به منطقه عملیاتی رفتم.
نور احمدی بجدی گزیک درباره شیوه اسارت خود ادامه داد: در صبح روز سیزدهم بهمن ۵۹ در یک پاتک دشمن بعد از ساعتها درگیری با تعدادی از همسنگران خود به دست بعثی عراقی اسیر شدم.
وی با اشاره به اینکه سختیهای اسارت خود یک کتاب و مصاحبه مفصل را میطلبد، بیان کرد: علی رغم این سختیها جنگ و دفاع مقدس و اسارت ما پایان خوشی داشت چرا که کشور همچنان ثابت قدم ماند.
شیرینی آزادی از دشمن بعثی
این آزاده و رزمنده دفاع مقدس خراسان جنوبی یادآور شد: فرزندی که بعد از ۴۵ روز از اسارت من به دنیا آماده بود موقع آزادیام کلاس سوم دبستان را تمام کرده بود که این شیرینترین خاطره را برایم رقم زد.
نور احمد بجدی گزیک اظهار کرد: من جز وظیفه دینی و شرعی خدمت خاصی انجام ندادهام و هرگز محبت و مهربانی مردم شهرم را بعد از آزادی فراموش نخواهم کرد.
علی دوستی از دیگر جانبازان و رزمندگان خراسان جنوبی گفت: اگر رزمندگان و آزادگان ما حماسهای در دوران اسارت رقم زدند به واسطه وجود معلمانی چون شهید چمران، شهید کاوه، شهید فایده و خیلی دیگر از شهدای عظیم بود.
وی بیان کرد: بیش از اسارت افتخار همرزمی با این سه عزیز را داشتهام و بسیاری از آنچه دارم و داشتهام یادگاری از آن روزها است.
یادی از شهید چمران
این جانباز دوران دفاع مقدس گفت: یادم است اولیم بار که شهید چمران را دیدم یک راست آمد طرف سنگر (به جای رفتن به فرماندهی) و چند دقیقهای را با حال و احوالپرسی گذراندیم.
دوستی با اشاره بعد از آن شهید چمران سوالاتی درباره آمادگی ما و دشمن پرسید، بیان کرد: شهید چمران پرسید اینجا مأموریت تو چیست؟ اگر با دشمن از این جهت رو به رو شوی چه میکنی؟ و یا از این جهت، چند تا گلوله داری و سوالاتی دیگر که همه نشان دهنده تیزبینی و دقت او بود.
این روزها فرصتی است که پای صحبتهای رزمندگان، جانبازان و خانواده شهدا بنشینیم و بیاموزیم و شجاعتها را فراموش نکنیم.