باز عمروعاص لُخت شد
منبع خبر /
فرهنگی و هنری /
19-07-1401
اگه عمرو بیاد من نمیام.ناپلئون این را گفت و دستش را بین دکمه سوم و چهارم جلیقهاش فروبرد. نیکسون سرش را از توی گوشیاش بلندکرد و فریادزد: اوهوی! عمرو به تو چیکار داره کچل؟ ناپلئون با فریاد جواب داد: اوهوی تو گوشیات. من با دزیره قراردارم. هنوز...
اگه عمرو بیاد من نمیام.ناپلئون این را گفت و دستش را بین دکمه سوم و چهارم جلیقهاش فروبرد. نیکسون سرش را از توی گوشیاش بلندکرد و فریادزد: اوهوی! عمرو به تو چیکار داره کچل؟ ناپلئون با فریاد جواب داد: اوهوی تو گوشیات. من با دزیره قراردارم. هنوز از اون دفعه ناراحته. باز ببینه عمرو اومده، باهام واقعی کات میکنه. فردا رفت با اون موشهی هرزه دیت کرد، تو جواب میدی؟
الیزابت با زور، دست آتیلا را از دور کمرش بازکرد و گفت: اییییییش… آخه آدم با دزیره توی تجمع اعتراضی قرار میذاره؟ ناپلئون سرش را پایین انداخت و همانطور که خاکها را با نوک پوتیناش جابهجا میکرد جواب داد: پلازانکه کویین! همه که مثل تو کاخ هزار اتاق ندارن! رضاشصتتیر باصدای گرفته وسط حرفشان پرید: راست میگه پدرسگ! کاخ ما هم که اینقدر سوراخ سُمبه داشت، بازم محمدرضا رو با اون ارنست پرون [بوق] از سوراخهای شهرنو پیدا میکردن و برمی گردوندن. فرح دماغش را بالاکشید و سعی کرد لرزش دهانش را به دستش منتقل کند و همزمان پریدگی پلکش را با بازوبسته کردن کنترل کند، اما درنهایت نتوانست چیزی بگوید. صدام با لگدی محکم، کیف ریگان را به چراغ ماشین چرچیل کوبید و رو به ناپلئون پرسید: فی الحال ماذا دشمنی بین انت و عمروعاص؟
فرح عُق زد. مسعود گفت بابا چه عیبی داره. من تمام خواهران مجاهد رو… تاچر پشتِ دستش را به مسعود نشان داد و ادامه داد: این عمروعاص یه بار تو جنگ صفین لُخت شده، دیگه ول نمیکنه، از اونموقع تا تققی به توقی میخوره، لُخت میشه. دزیره هم زیادی حساسه. همین مصی رو چندبار وسط خیابون… عمروعاص تماسش را قطع کرد و رو به ناپلئون گفت: هان! چطور اونوقت که پشتِ من قایم میشدی و قفسههای فروشگاه رو خالی میکردی سگ فحش نبود، حالا من #بی_ناموسم و بی_غیرتم، تو #زن_ زندگی_ آزادی؟ ناپلئون با غیظ تُـف گندهای توی دستش انداخت و مالید به دو شوید موهای کفِ سرش. عمروعاص ادامه داد: بچه ها راه بیافتین. دارو اثرکرد و تموم.
یکی داد زد: تفنگت را زمین بگذار! عمروعاص دستش رفت که شلوارش را پایین بکشد اما دید که طرف خودی است، گفت: ترسیدم خاکبرسر! اینجا نه، بذار برسیم خیابون حجاب بعد عَـر بزن. عبدالوهاب درِگوشی از عمروعاص پرسید: پس معاویه کو؟ عمروعاص جواب داد: اوناهاش. تو اون شاسی بلنده شیشه دودی. ناپلئون: تُف…
منبع: باشگاه طنز انقلاب اسلامی