شعر درباره باران ؛ شعر کوتاه درباره باران پاییزی و دلتنگی،تنهایی


شعر درباره باران ؛ شعر کوتاه درباره باران پاییزی و دلتنگی،تنهایی

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر درباره باران جدید و نو ،کوتاه خدمت شما ارائه نماییم. اگر می خواهید در استوری اینستا یا وضعیت واتس آپ یک شعر یا عکس درباره پاییز به اشتراک بگذارید با ما تا آخر همراه شوید. در ادامه...

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر درباره باران جدید و نو ،کوتاه خدمت شما ارائه نماییم.

اگر می خواهید در استوری اینستا یا وضعیت واتس آپ یک شعر یا عکس درباره پاییز به اشتراک بگذارید با ما تا آخر همراه شوید.

در ادامه مجموعه ای زیبا از عکس نوشته و شعر درباره باران جدید و با سایز مناسب برای شما جمع آوری کرده ایم.

شعر درباره باران

اینجا… آنجا… نواخت هر جا باران

نم نم، نُت نُت، دو می ر می فا، باران

دف، چنگ، سه‌تار، دف، تنبک، تنبور

موسیقی متن نیمه‌شب‌ها باران

باران که آمد

گلی در خانه ام رویید

آفتاب که تابید

آیینه ای تمام قد به خانه ام داد

درخت توی ایوان

شانه ای به موهایم بخشید

عزیزکم

تو که آمدی

گل و آینه و شانه را بردی و شعری به من سپردی!

وقتی هوا

آلوده دلتنگی ست

بیا

بیا که حضورت

شبیه باران است

در این شعر

کلمات

خواب بوسه دیده اند

یقین دارم

تو در راهی

آسمان امروز

سراسر ابری ست

به نام باران

که پس از او

هیچ واژه ای

در من

بار اندوهش را

به دوش نکشید

اتفاق تو

باران است و رنگین کمان

و یک حال خوب

برای عاشقی

عکس نوشته درباره باران

به وقت دیدار

عشق چنان

از نگاهش می ریخت

که باران

از سر شاخه های مست

و امروز

اگر باران نمی بارید

باور نمی کردم

تو هم

دلتنگ من باشی

و او

آنقدر باران را دوست داشت

که من آرزو داشتم

همه عمر

ابری بودم

بر فراز خانه اش

وقتی تو

از دوست داشتن گفتی

من بسان خاک تشنه

خاصیت باران را

دانستم

چگونه است که

باران بر خاک می بارد

اما اندوهش

در دل ما

جوانه می زند

وقتی نبودن ات

با دلتنگی ام

تبانی می کند

من که هیچ

دل آسمان هم

باران می خواهد

دست ام را بگیر

نمی خواهم

قدم بزنیم

زیر این باران

به ضرب آهنگ هر قطره

با تو باید

پای کوبید و چرخید

متن درباره باران کوتاه

شرم دارم

از تمام باران هایی که

نبودنت را

با یک چتر

از آن ها

پنهان کردم

دلم گرفته

شبیه ابری که

با خودش برد

هر چه باران داشت

دوستت می دارم

تو به بارش باران می مانی

به شکفتن گلی در سر مای زمستان

به چکیدن اشکی در لحظه دیدار

گفتی چشم هایت را ببند

و شعری بگو

چشم هایم را بستم

پروانه ای دیدم

که در باران می رقصید

و بوسه هایش را

به دستان دخترکی می بخشید

که چشم هایش

شبیه تو بود

و بودنش

چه زیبا می کرد

هوای بارانی را

وقتی گرفتن دستانش

بهانه ی بستن

چترم بود

همه با آمدن باران

یاد کسی می افتند

اما او

تنها کسی بود که

با آمدنش

مرا یاد باران می انداخت

از خودم می پرسم

چه کسی می داند

ابر احساس مرا

بوسه ی ناب تو

باران زا کرد

گاهی ممکن است یادت برود
دانه‌هایت را کجا کاشته‌ای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد

برای چشم‌هایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمی‌بارد

متن درباره هوای بارانی

تو
غافلگیری رگبار بودی
و من
مردی که چتر به همراه نداشت

کاش

مراعات حالم را می کردی

آسمان

اکنون

وقت آمدن

باران نبود

بیا

شرمنده ام نکن

باران

من به این گل های تشنه

قول ترا داده ام

و او

آنقدر باران را دوست داشت

که من آرزو داشتم

همه عمر

ابری بودم

بر فراز خانه اش

باران

اشک های من است

وقتی دلتنگی ام

قد آسمان می شود

مرا باران صدا بزن

دل تنگ که شدی

به شیشه می زنم

پشت پنجره بیا

تماشایم کن

دردم

درد بارانی ست که

هر چه عاشقانه می بارد

کسی پنجره ای را

برای در آغوش کشیدنش

باز نمی کند

آمدی باران

اما چه دیر

حالا من مانده ام و

جای خالی اش

در کوچه هایی که

پر از حرف های نگفته است

از شعر

دور شده ام

آنقدر دور

که حتی دیگر

به خاطر نمی آورم

روز های بارانی

منتظر آمدن

چه کسی بوده ام

باران اگر نبارد

عطر ترا

در کدامین هوا

نفس بکشم

که دلم

نگیرد

نمیرد

پیش از آنکه بروی

به من بگو

اشک هایم

خاطره کدام روز بارانی ست

وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

استوری درباره باران

گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم

آه ، باز هم بارانآخرین برگ سفرنامه باران
این است
که زمین
چرکین است

کاش باران بودم و غم پنجره را می‌شستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا می‌د‌‌ادم:
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را که پیامی دارد
دست از غم بردار زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است

یک فنجان یادت کافی ست
تا باران بند نیاید
تا صبح ،پشت پنجره بنشیند
و انگشتش را
جلوی دهانش بگیرد رو به گنجشک ها , که هیس
آرام بگیرید
اینجا کسی توی فنجانش
ماه را
دارد هنوز

باران صبح
نم نم
می بارد
و
تو
را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی خانه کهنه را

برایت مرور خاطرات تجویز میکنم
و یک دل سیر شکستن بغض
آهنگی ملایم
کمی نم نم باران
گاهی برای زنده ماندن
با تکرار لحظه ها باید مرد

خوشا هر باغ را، بارانی از سبز
خوشا هر دشت را، دامانی از سبز

برای هر دریچه، سهمی از نور
لب هر پنجره، گلدانی از سبز

غصه می‌سوزد مرا، باران ببار
کوچه می‌خواند تو را، باران ببار

ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببار

خاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببار

باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار

دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته، باران کافی ست

مثل دوقلوهای به هم چسبیده!
یک چتر، برای هر دوتامان کافی ست

باران

تنها باران

سکوت را می شکند

و من

بار ها دیده ام

چگونه در هوای او

لب بسته غنچه ها

شگفته می شود

هنوز صدای تو

دَر گوش مَن است

چون نَم نَم باران

دَر خاطرِ گُلی

تِشنه

دلی که ترا ندارد

هوایش

گرفته تر از

هوای بارانی ست

راستی

چگونه می شد

این عصر بارانی

اگر جای خداحافظ

لبانت

حرف بوسه را می زد

چرا

با شروع باران

دست یکدیگر را گرفتیم

ما که می دانستیم

برای وداع با هم

پا به این خیابان گذاشته ایم

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست

سهراب سپهری

زلف تو خیس و تنت سرد و هوا بارانی
شاید این مردِ پر از درد نمی‌خواست بداند که هنوز
سفر از خاطره‌ها آسان نیست،
موج دریای غمت طوفانی است
و در این راه، از این موج گذر باید کرد
صبر باید می‌کرد،

موج دریای غمت رام شود، شاید آرام شود

باران بهانه بود

که تو
زیر چتر من
تا انتهای کوچه
بیایی

و دوستی
مثل گلی
شکوفه کند
بر لبانمان

باران که می‌بارد
تمام کوچه‌های شهر
پر از فریاد من است
که می‌گویم
من تنها نیستم
تنها، منتظرم
تنها

دلتنگ توام دراین شب بارانی
از عشق تو در دلم شده طوفانی
یک روز اگر نبینمت می میرم
این فاصله ها می کشدم می دانی

بی شک تو یگانه، بین یاران هستی
مانند گلابِ اصل کاشان هستی

طبع تو نشانی از وجودت دارد
پاکی و شبیه اَبر و باران هستی

کافیست هوایت

به سر این شهر بزند

تا آسمانش را

بارانی کند

و یک نفر را

در میان کوچه هایش

دلتنگ

اشک هایم شدید تر از باران است
بغضم سنگین تر از کوهستان است
نبضم پر تپش تر از رعد آسمان است
و نبود تو به اندازه کل جهان است

تو

باران بودی

این را

از صدایت فهمیدم

وقتی

برای همیشه می رفتی

چقدر این دوست‌ داشتن‌ های بی‌ دلیل
خوب است
مثل همین باران بی‌ سوال
که هی می‌ بارد
که هی اتفاقا آرام و شمرده شمرده
می‌ بارد

پنجره ای باش

به سوی من

حالا که از دلتنگی ات

باران شده ام



روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

عکسهای خفن الکسیس | بلدل بازیگر خانم آمریکایی با همسرش