اصغر فرهادی و عبرتهایش/ وقتی اربابان غربی آقای کارگردان ، همه مدالهای او را یک شبه و با یک گزارش از سینه او کندند
منبع خبر /
فرهنگی و هنری /
16-08-1401
محمد قربانی، منتقد و مدرس سینما، به بررسی حواشی اخیر فرهادی بدنبال انتشار گزارش نیویورکر در خصوص سرقتهای هنری او پرداخته است. او در این گزارش از دلیل تحقیر فرهادی توسط رسانههای غربی آن هم در این ایام پرده برداشته است.
گروه فرهنگی-رجانیوز: اخیراً مجله نیویورکر آمریکا، گزارشی سی صفحهای منتشر کرده که در آن نه منتقدان اصغر فرهادی، بلکه دوستان (سابق؟) او انگشت اتهام دزدی را به سمت پرافتخارترین فیلمساز ایرانی دراز کردهاند. بهانه این گزارش افشاگر که میتواند رسوایی بزرگی برای فرهادی به همراه داشته باشد، ادعایی است که چندی پیش یکی از شاگردان فرهادی مطرح کرد. این هنرجو مدعی شده بود که فرهادی آخرین فیلمش _قهرمان_ را بر اساس مستند و کار تحقیقاتی او ساخته است.
حالا سؤال اینجاست که چرا گزارش نیویورکر، در این ایام که غربیها با رسانهها و رباتهایشان، خیال لیبی و سوریه کردن ایران را در سر میپرورانند، منتشر میشود؟ چرا در روزهایی که شاگرد فرهادی به هر دری میزد تا صدایش شنیده شود، خبری از این دست گزارشها نبود؟ در روزهایی که همه مدعیان حقوق زن در سینمای ایران، همه «میتو»ییها، همه بیانیهنویسان آبان و ...، خودشان را به نشنیدن زدند تا جلوی چشمشان حق یک زن که دستش به جایی نمیرسید، به راحتی خورده شود. پاسخ این سؤالات واضح است.
فرهادی سالها چهرهای از ایران و مردمش نشان داد که همان تصویری بود که غرب میخواست. او با دو فیلم «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده»، به معتبرترین جوایز سینمایی جهان رسید. فیلمهایی که مردم ایران در آنها دروغگو، فرصتطلب، عقبمانده و حتی متجاوز معرفی شدند و ایران کشوری تصویر شد که در آن، مردها حتی در تاکسی به زنان رحم نمیکنند و خلاصه آنقدر اوضاعش خراب است که بهترین کار این است که کاست شجریانت را برداری و از ایران مهاجرت (فرار) کنی. فرهادی نه برای سینمایش، بلکه برای این تمها و مضامین جایزه میگرفت و از همان ابتدا این را خوب میدانست. به همین دلیل هم بود که ادبیاتش در مصاحبهها و سخنرانیهای بعد از مراسمات، بیشتر شبیهِ (به اصطلاح) فعالان حقوق بشری بود که این سالها همزمان با افزایش بودجههای سازمانهای امنیتی برونمرزی غربیها، قارچوار رشد کردهاند.
در همه این سالها، کلیدواژه اصلی فرهادی در صحبتهایش، «مردم» بوده و شاید در طول تاریخ سینما، فرهادی در زمینه به کار گرفتن این واژه، رکورددار جهانی باشد.
«مردم»، واژهای اساساً سیاسی است و هر جریان و گروهی از آن برای توجیه خود استفاده میکند. در وصف خیانت به این واژه و توضیح دبی سربالا رفتن آب، همین بس که حتی قورباغههای منافق خلق هم ابوعطای مردمی بودن میخوانند. اما حیف که فرهادی این را نمیدانست (میدانست؟). او بعد از جایزه اسکار ۲۰۱۲ برای «جدایی نادر از سیمین»، در روزهایی که آمریکا و اسراییل شبانهروز ایران را به حمله نظامی تهدید میکردند، وسط ایستاد و گفت:
«در این زمان که صحبت از جنگ و تهدید و حمله بین سیاستمداران است، اینجا صحبت از فرهنگ غنی کشورمان ایران است. من این جایزه را تقدیم میکنم به «مردم» سرزمینم. مردمی که برای همه فرهنگها تمدنها احترام قائلاند و با نفرت و خشونت سر سازگاری ندارند.»
این حرفها بعد از دریافت جایزه فیلمی زده شد که در آن طبقه فرودست، خشن و متنفر از طبقه متوسط نمایش داده شده بود و در آن همه شخصیتها غیر از آن که در انتها مهاجرت میکند، دروغگو هستند (حتی بچهها). پس «مردم» فیلم فرهادی، نمیتوانستند مردمی باشند که پشت تریبون اسکار از آنها گفت. پس مردمی که فرهادی میگفت، چه کسانی بودند؟ شاید منظورش کسانی بود که در انتخابات مجلس سال 90 شرکت کردند، فرهادی در مصاحبهای در روز انتخابات مجلس نهم گفته است:
«بخش زیادی از «مردم» احساس میکنند خواسته آنها سرنوشتساز نیست.»
با این حال مشارکت مردمی در این انتخابات ۶۴ درصد بود و گویا اینجا هم نمیشد منظور فرهادی از «مردم» را فهمید. با این حال «مردمی» بودن فرهادی ادامه داشت، تا جایی که در بیانیهاش در روزهایی که بحث سرقتی بودن فیلمنامه «قهرمان» بالا گرفته بود، برای ایرانی بودنش سر مردم منت گذاشت و نوشت:
«کسانی که از نزدیک مرا میشناسند، میدانند همیشه عاشق زندگی در میان این «مردم» و فیلم ساختن برایشان بودهام، با آنکه امکان کار و زندگی در هر جای دیگر از دنیا و به دور از حاشیهها را داشتهام.»
البته عدهای به ویژه در این روزها معتقدند که فرهادی پلهای پشت سرش را خراب نمیکند، چرا که نمیخواهد از حمایتهای دولتی برای ساخت فیلمهایش و همچنین برخورداری از بهترین سالنها و سانسهای اکران که همواره در ایران در اختیارش بوده، محروم شود؛ اما به هر حال وظیفه ما حسنظن است و لذا از این موضوع با تشکر از آقای فرهادی برای ماندن در ایرانِ پرحاشیه، میگذریم.
خلاصه سرتان را با قصه مردمی بودن فرهادی درد نمیآورم و به جستوجویم برای شناسایی مردمی که فرهادی مدنظر دارد، با صحبتهای این فیلمساز پرآوازه در کنفرانس هیئت داوران کن ۲۰۲۲ ادامه میدهم.
او در این کنفرانس حال و هوای «مردم» را اینطور شرح میدهد:
« «مردمی» که گذشتهای پرافتخار و تاریخ و فرهنگی غنی دارند، این همه نخبه در داخل و خارج کشور دارند و این همه ثروت و منابع طبیعی دارند، طاقتشان تمام شده.»
حالا شاید بتوانیم راحتتر و روشنتر درباره «مردم» فرهادی حرف بزنیم. اما ماجراهای اخیر نشان داد که یک سوءتفاهم درباره «مردم» بین فرهادی و غربیها وجود دارد. به دنبال آشوبهای اخیر، ویدئویی بعد از درخواست مسیح علینژاد از فرهادی منتشر شد که او در آن ضمن همراهی با «مردم»، از همه روشنفکران، هنرمندان و سیاستمداران دنیا درخواست کرده بود که در دعوای خانوادگی ایران مداخله کنند، اما این کافی نبود. غرب برای فرهادی سنگ تمام گذاشته بود و حالا بزنگاهی رسیده بود که اینبار فرهادی باید سنگ تمام میگذاشت. بیخود نیست که تیتر نیویورکر میشود: «روز حسابرسی: آیا کارگردان برنده اسکار، ایدههایش را میدزدد؟». برای استعمارگر غربی، اهدای جوایزی مثل اسکار که حتی به بزرگانی مثل آلفرد هیچکاک و استنای کوبریک نرسیده به یک جهان سومی، شوخی نیست.
حالا غربیها به کمتر از درخواست فرهادی از «مردم» (بله خودش است: «مردم») برای آتش زدن پلیس، شلیک به پاسگاهها و حمله به زندانها و سربازخانهها راضی نمیشدند؛ متأسفانه مردمی که فرهادی میگفت، همان مردمی بودند که سالها در رسانههای ضد ایران به عنوان مردم ایران تصویر میشد. مردمی که حالا فضای مجازی از تصویرشان حین آتش زدن و تکهتکه کردن پلیس و نیروهای امنیتی پر شده.اما فرهادی شاید به دلیل همان ملاحظات کاسبکارانه که شایع است، نخواست پلهای پشتسرش را خراب کند و تن به چنین خواستههایی نداد و مردم ملایمتری را جایگزین کرد و شد آنچه نباید میشد. شد گزارش نیویورکر که میتواند عبرتی برای هر فیلمساز جوانی باشد که بخواهد با ارائه تصویری سفارشی از ایران، اسمی در کند و روی فرش قرمز راه برود.
در گزارش نیویورکر، هر کسی تکهای از نام پرآوازه فرهادی را کَنده، عباس جهانگیریان (نویسنده و نمایشنامهنویس) مدعی شده که ایده «رقص در غبار» را فرهادی از او دزدیده، یکی دیگر از شاگردان فرهادی مدعی «جدایی نادر از سیمین» شده، مانی حقیقی گفته است که نه تنها ایده «درباره الی» برای او بوده و خلاصه 42صفحهای فیلم «همه میدانند» را طی کاری مشترک و دوماهه با فرهادی نوشته و فرهادی بعدها منکر هر دو شده، ادعای بامزهتری میکند مبنی بر این که فرهادی فیلم «گذشته» را از زندگی او ساخته است. حقیقی در این باره به نیویورکر گفته: «عجیب است که کسی به داستان زندگی شما گوش دهد و بعد فیلمنامهای دربارهاش بنویسد». البته حقیقی در مصاحبهاش متوجه این هست که خواننده حتماً این سؤال را خواهد پرسید که چرا حقیقی تازه امروز و بعد از چهارده سال خیانت دیدن از فرهادی، اینها را میگوید، اما با یک جمله سر و ته کار را هم میآورد و اینطور شعور مخاطب را لگدمال میکند که: «شاید درباره فرهادی دچار نوعی سندروم استکهلم (اختلالی که طی آن گروگان، شیفته گروگانگیر میشود) باشم.»
دوست دیگر آقای فرهادی که در این گزارش با او مصاحبه شده، ترانه علیدوستی، اصلیترین بازیگر زن همه دوران حرفهای فرهادی است که در بخشی از صحبتهایش به اسم فیلم «همه میدانند» اشاره میکند و آن را برآمده از ترس ناخودآگاه فرهادی از برملا شدن اسرار و دروغهایش میداند و درباره ادعای شاگرد فرهادی درباره فیلم «قهرمان» میگوید: «من میدانستم، من همان موقع این را میدانستم». البته این نشان از هوش پایین خانم علیدوستی دارد و این سؤال را پیش میآورد که مگر ایشان جلودار احقاق حقوق زنان در ایران (و نه فقط سینمای ایران) نیستند؟ چرا در آن زمانی که همه سعی میکردند شاگرد فرهادی را خفه کنند، چیزی درباره «دانسته»هایش نگفته است؟ آن موقع مصلحت و منفعتی در کار بوده یا حالا پای سفارش و کار تشکیلاتیای در میان است؟
علاوه بر علیدوستی که در انتهای مصاحبه فرهادی را یک gaslighter (مردی که زنانی را که علیهاش حرف میزنند، دیوانه جلوه میدهد) خوانده و خواسته از انرژیهای ضدمرد و فمینیستی هم علیه فرهادی آزاد کند، گلشیفته فراهانی هم با ادعایی عجیب، فرهادی را مخالف کشف حجاب خود معرفی کرده است. او در این باره به نیویورکر میگوید: «او از من میخواست که یک نامه عذرخواهی خطاب به رهبری بنویسم. گفت بنویسم که من خواب امام علی را دیدهام و امام از من خواسته که عذرخواهی کنم!!!»
گزارش نیویورکر پر است از این رفتارها و نقلقولهای سخیف و مبتذل و خندهدار با هدف تخریب فرهادی. آنها حتی به پروژههای دانشجویی فرهادی هم رحم نکردهاند. در بخشی از این گزارش، یکی از همدانشکدهایهای فرهادی به نام علی خودسیانی، ادعا کرده که در دوران دانشجویی، فرهادی متن او را به نام خودش اجرا کرده و وقتی خودسیانی به فرهادی اعتراض کرده است، فرهادی از او خواسته که ماجرا را فاش نکند. خودسیانی به نیویورکر، با نقل این جملات از فرهادی، از خواهش او برای پنهان ماندن ماجرا گفته است:
«لطفاً در این باره حرفی نزن... من با پریسا تازه نامزد کردهام... اگر بفهمد در اولین روزهای زندگیمان به او دروغ گفتهام، ممکن است رابطهمان به هم بخورد»
البته نیویورکر در انتهای «روز حسابرسی»، به فرهادی هم اجازه دفاع از خود را داده است. فرهادی در این بخش، با این که قبلاً به هیچ عنوان زیربار سوءاستفاده از کار شگردش در فیلم «قهرمان» نرفته بود، اعتراف میکند که اشتباه کرده و باید نام شاگردش را در ابتدای فیلم میآورده. او همچنین گفته است که آدم سفیدی نیست و خاکستری است! اما در انتها با چرخشی خندهدار و عجیب، بحث درباره کپیرایت در ایران را «پیشپاافتاده» دانسته و با اشاره به آشوبهای اخیر، مدعی شده که: «چیزهای مهمتری حالا در ایران هست که باید در موردشان صحبت کنیم». این جمله، در ذهن من که سینمایی فکر میکنم، میزانسنی برای یک فیلم کمدی رقم زد؛ جایی که یک دزد را روی دیوار خانهای گرفتهاند و او میخواهد رهایش کنند و به دعوایی که در خیابان است، برسند.
صحبتهای فرهادی با نیویورکر تا حدی بوی التماس و توبه میدهد. او به نیویورکر گفته است:
«من در یک دوراهی گیر افتادهام و نمیدانم چه کنم. از یک طرف وقتی در ایران فیلم میسازم، آثارم مؤثرتر، قدرتمندتر و بااهمیتتر برای «مردم» (باز هم مردم؟) ایران است، اما از سوی دیگر اگر هم بمانم و در ایران فیلم بسازم، انگار به نوعی وضعیت سیاسی را پذیرفتهام و این شرایط را نرمال جلوه دادهام.»
در واقع فرهادی پالس میدهد که اگر من واکنش افراطیای که میخواهید را نشان ندادهام، برای این است که دارم برای «مردم» فیلم میسازم و اینجا بیشتر به کار میآیم؛ اما از طرفی اگر تصمیم چیز دیگری است و نقشه قبلی منتفی است، امرتان مطاع! عصبانی نباشید! هنوزمیتوانم به بهانه عدم تأیید جمهوری اسلامی، از ایران بیرون بزنم. بیچاره فرهادی!
در پایان این حکایت تلخ، بد نیست رو به فیلمسازان جوانی که ریلگذاری جشنوارههای غربی را حسبالعین فیلمسازی خود قرار میدهند، جملاتی بنویسم.
فیلمساز جوان ما باید سینمای خودش را داشته باشد و تحتتأثیر غربیها و روی ریل جشنوارههاشان فیلم نسازد. این به آن معنا نیست که این جامعه و وضعیت موجود را نقد نکند، اتفاقاً این مسئله وظیفه یک فیلمساز است. نقد لازم است، آن هم نقد تند؛ اما نقدی که رو به داخل داشته باشد و دعوای خانه را نزد غریبه نبرد. فیلمساز جوان باید بداند که یک فیلمساز جشنوارهای، هیچ ارزشی منهای کارکرد سیاسیاش برای غربیها ندارد و آنها میتوانند یکشبه همه مدالهایشان را با یک گزارش از سینه او بکنند، برای این کار هم حتی به خودشان زحمت نمیدهند، بلکه دوستان فیلمساز جشنوارهای را میفرستند تا تکهتکهاش کنند. همینقدر تحقیرآمیز!
انتهای پیام/