دیدار؛ شعری از رولان دو بی یارد/ مترجم: ساسان تبسمی
Roland DUBILLARD «دیدار» La Rencontre —– چنین وانمود نمی بیندم اما چه خوب می دیدم که هیچ نمی دید وآنگاه که در نگاهم ناپدید شد خبرم کردند : ساعت ها گرد شهر پرسه می زد. از دور دست ها دیدمش: ستبرسینه باز می گشت چه بسیار آشنایان کزاو...
Roland DUBILLARD
«دیدار» La Rencontre
—–
چنین وانمود نمی بیندم
اما چه خوب می دیدم که هیچ نمی دید
وآنگاه که در نگاهم ناپدید شد
خبرم کردند :
ساعت ها گرد شهر پرسه می زد.
از دور دست ها دیدمش:
ستبرسینه باز می گشت
چه بسیار آشنایان کزاو گفتند
اما من هیچ نشنیدم.
زیر لب گفتم :چه به سرش آمده؟
چشمانش نیازمند چه مدت اند
تا باز به رنگ همیشگی در آیند؟
انگار خودش نبود
نه وقت نزدیک شدن-نه لحظهی رسیدن
بل نخست دست او آمده بود.
آنگاه دستش چون پرنده ها
به دیدار دستم پرید
چه رنگ وروباخته وآشفته من !
مثل ابرها وقت نزدیکی
واو – از اینکه دیگر خیالش به سرندارم
چون پرنده ها در اوج
پروازکنان گفت : باز می گردم !
دوروبرم دشت زاران گسترد
وگرداگردشان جنگل ها کاشت
بازتاب برگ ها بر نهرها پاشید وبعد
همه رادرون درختی سترگ وپربار نشانید
من شاهد بازگشت راستین رنگ رود چشمهایش بودم
آه ! لحظه ی دیدار او چه روشن بودم
آخر چشم به چشمانم دوخته
وآنگاه که دست بر من کشید
دیدگانم چون سنگ های باغ کاشانه ای سپید
به آرامی – خود می گشودند.