اتفاقات نمایش احتمالات

منبع خبر / طنز / 07-10-1401

اتفاقات نمایش احتمالات

وبلاگ چلچراغ (شماره ۸۵۵)

وبلاگ چلچراغ (شماره ۸۵۵) – سهیلا عابدینی

با شیدا از جلو دفتر مجله راه افتادیم و از هفت تیر کوبیدیم آمدیم تا زیر پل حافظ. من به سمت راست پیچیدم که بروم یک نمایش ببینم و شیدا به سمت دیگری که کار داشت، روانه شد. تا چهارراه تئاتر شهر هم‌چنان پیاده گز کردم و تو گرمای اسفندماه با ژاکتی روی دست جلوی گیشه رسیدم و گفتم بلیت برای نمایش «احتمالات» می‌خواستم. مسئول گیشه که یک نوشابه مشکی جلوش بود، سر ‌کشید و بدون این‌که به من نگاه کند، گفت بلیت ندارم. اون‌جا رو می‌بینی، اونام قبل تو اومدن بلیت نداشتم بهشون بفروشم. فردا چهار این‌جا باش بلکم بهت… نه نمی‌رسه!

با خستگی و گزگز پاهام به مسئول فروش بلیت نگاه کردم، بلکم چیزی پیدا کند و بگوید بیا اینم بلیت، ولی خبری نبود. روی یکی از سکوهای سنگی نزدیک گیشه چهار، پنج دختر و پسر نشسته بودند و چیزی بهشان نرسیده بود. این نمایش را از بهمن دنبال کرده بودم، ولی در اجرای اول با شبه‌کرونا درگیر شده بودم و در اجرای دوم هم در سایت تیوال با پیام بلیت پایان یافته، مواجه شده بودم.

از تعدادی دوستان نمایش‌بین هم سراغ گرفتم و چند باری هم استوری رفتم که چه کسی از میان شمایان بلیت این نمایش رو دارد و نمی‌خواهد، که البته جوابی نیامد. به‌هرحال این نمایش را از دست دادم. نمایش «فرودگاه پرواز شماره ۷۰۷» را هم یک سرِ شبی بدوبدو رسیدم گیشه و از آن‌جا بلیت گرفتم، نمایش «بچه» را هم در کمین سایت تیوال نشستم تا بلیت خریدم.

دوران کرونا برای هنر و اهالی هنر و طرفداران هنر مسائل و مصائبی داشت که کسی به حل‌وفصل آن‌ها نپرداخت و مثل همیشه همه به کُشتن چراغ‌ها آمدند. در دوره و زمانه‌ای که برای تحمل فشارهای سنگین زندگی و اتفاقات بغرنج داخلی و حوادث دردناک جهانی فقط هنر نجات‌دهنده شده، کدام مسئول ما چه مسیری را برای هنر درنظر گرفته‌؟ هنر را مسئولانش در پستوی کدام ماده و تبصره پنهان کرده‌اند که این‌قدر نبضش ضعیف می‌زند؟

در این ایام هر هنرمندی به قدر وسع خودش سعی در احیای کاری داشته و کاری کرده، ولی واقعا مسئولانی که با سمت و مقامی در این عرصه وارد می‌شوند، کی قرار است از روی همین هنر خجالت بکشند و سوسوی هنر را در مسیر تندباد نگذارند و بگذارند دست‌کم خودش راهش را برود. حرف فقط سر ظرفیت محدود نمایش‌ها و فیلم‌ها نیست، حرف سرِ دیدن سردر خاک‌گرفته سینماها، شهر کتاب‌ها، کتاب‌فروشی‌ها، کنسلی مراسم فرهنگی و هنری، گرانی و کمیابی کاغذ و چرخۀ کُند نشر و نشست‌های مجازی پارازیت‌دار با حداقل شرکت‌کننده و لایوهای قطع و وصلی اینستاگرامی و هنرمند قربانی کرونا یا درگذشته در غربت یا ساکت و خاموش در وطن است که این چند ساله این وضعیت را تحمل کرده.

من از آن آدم‌هایی هستم که وقتی برای زلزله هشدار می‌دهند که لوازم اولیه مثل آب و پتو و کنسرو و چه و چه را در کوله‌ای پشت در خروجی آماده بگذارید، حتما یک کتابی هم می‌اندازم توش، یا یک رکوردری که موزیک پخش کند. می‌خواهم بعد از مرگ دیوانه نشوم و با هنر در آرامش بمانم. من همه این قصه را فردای همان روز به علی شمس گفتم و او هم از روی لطف گفت امشب اجرای آخره و اگه که دوست داری بیا، یک جوری جات می‌کنیم.

دوست داشتم بهای هنر را بپردازم و بروم اجرا را ببینم. برای همین نشد و نرفتم. دوست هم نداشتم فحش بخورم که تو یک نفرِ خارج از ظرفیت، کرونا آوردی. ندیدن این نمایش مرا به فکر برد که چقدر در این سرزمین بی‌آرشیو ما عرصه بر هنر تنگ شده. مسئولانش خودشان را به صندلی‌ها بسته‌اند و مصائب و مشکلات را رها کرده‌اند. حالا فوقش این است که من دوباره به علی شمس زنگ می‌زنم که نمایش «احتمالات» را آن‌طور که دانیال خیرخواه بازی می‌کرد، برای من تعریف کند تا آخر این یادداشت خوش شود و لوازم اولیه‌ای در کیف نجات هنر بشود گذاشت، ولی باید فکری کرد که این روزگار نیست.

نویسنده: سهیلا عابدینی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۵۵

Post Views: ۱۹


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

پیرنشو لعنتی