گفت‌وگو با منصور ضابطیان، به مناسبت 20 سالگی چلچراغ

منبع خبر / طنز / 11-10-1401

خلاقیت بدون تاثیرگذاری دوزار نمی‌ارزد

گفت‌وگوی آروینِ کارتونیست با منصور ضابطیان، روزنامه‌نگار دیروز و سلبریتی امروز

خلاقیت بدون تاثیرگذاری دوزار نمی‌ارزد

در هر جمع و گروهی که با هم در یک اتاق کار می‌کنند، پس از یک سال انس و آشنایی و دوستی هم به کار می‌افتد. و یک حال‌گیری و ناخوشی تعدیل، توقیف یا تعطیل هر تحریریه و مطبوعه‌ای پراکنده شدن دوستان است و بسته شدن دفتر خاطرات مربوطه. با منصور ضابطیان تیم ویکند در آن سال‌های جوانی، با پژمان بازل، مطلبی، قاضی‌زاده، افشین و… خوشمان می‌گذشت.

با منصور آن زمان بچه‌محل هم بودیم. بارها به وقت بازگشت به خانه در تاکسی کنار هم می‌نشستیم. من خیابان سبلان بودم و جالب آن‌که، منصور ضابطیان آن سوی دماوند خانه‌شان منصورآباد بود. حالا کنجکاوم بدانم بعد از توقف «ویکند» منصور ضابطیان در چلچراغ چه می‌کرد، چون چند سال بود که دیگر مسیر محلی‌مان هم عوض شده بود، دورادور در تماس بودیم.

منصور جان، از اول آشنایی‌تان بگو. چی شد و چرا چلچراغ؟

سال ۸۱ بود، من با آرش خوشخو از مجله گزارش فیلم که توقیف شده بود، به هفته‌نامه چلچراغ آمدیم. عید بود، من ایران نبودم و وقتی برگشتم، دیدم که بی‌کارم. آرش زنگ زد که مجله‌ای هست به نام چلچراغ… خب من قبل‌تر با آرش خوشخو و علی و دیگر رفقا کار کرده بودم، پس رفتیم و چلچراغ را کلید زدیم. البته بچه‌هایی بودند که قبلا کارهایی کرده بودند، تولید محتواهایی کرده بودند، اما چیز دندان‌گیری نبود. یعنی جنبه‌های روزنامه‌نگارانه‌اش کم بود. ما سه‌تایی هسته اصلی را تشکیل دادیم. آقای عموزاده خلیلی آرش را از نشریه «دوچرخه» می‌شناخت و به او پیشنهاد داده بود که می‌خواهیم یک مجله برای نسل سوم انقلاب دربیاوریم.

ژوله و بزرگمهر هم بودند آن موقع؟ بزرگ از اولش کاریکاتور و کمیک استریپ داشت.

آن موقع نبودند، فکر کنم چندتا پیش‌شماره درآورده بودند برای جشنواره. البته بزرگمهر را از قبل می‌شناختم و باهاش کار کرده بودم.

همان وقت‌ها با من هم همکار بودیم. توی «ویکند» روزنامه «حیات نو» مصاحبه‌های تو کلی مخاطب داشت و به گمانم تو همان حس‌وحال را به چلچراغ هم بردی.

شاید در بخشی از مصاحبه‌ها به شکل دیگری.

همان وقت‌ها روی جلد کیهان بچه‌ها یک زرافه کشیدم که احتمالا ایده‌اش از توی مصاحبه‌های تو آمده بود. یک دوره‌ای هم سردبیر شدی… بعد از آرش بود؟

آره، بعد از آرش بود. یادم نیست دقیقا بعد آرش بود یا نه. یک مدت که مدیر اجرایی بودم و با یک کارها و ایده‌هایی سعی کردیم یک تغییراتی در سیستم توزیع و تیراژ ایجاد کنیم. مثلا با یک‌سری گیفت‌هایی که در نمایشگاه‌ها و تو برنامه‌ها همراه مجله می‌دادیم. بعد از آن یک مدت من سردبیر چلچراغ بودم.

آروین و منصور ضابطیانداود احمد مونس (آروین) و منصور ضابطیان

شما برای چلچراغ چه ‌کار کرده‌ای و چلچراغ برای شما چه کرده است؟ چلچراغ برای شما چه کرد در زندگی؟

من می‌خواهم این سوال را گسترده‌تر بکنم و بگویم آن دوره مطبوعات برای ما چه ‌کار کرد؟ به خاطر این‌که فقط چلچراغ نبود دیگر، دوران طلایی مطبوعات بود که از اواسط دهه ۷۰ تا اواسط دهه ۸۰، به‌هر‌حال نشریات شکل گرفتند، روزنامه‌نگاری شغلی مهم شد و روزنامه‌نگارها به‌ویژه در چلچراغ برای اولین بار سلبریتی شدند. یعنی مردم در موردشان صحبت می‌کردند. برایشان مهم بود، پی‌گیری می‌کردند و نشریات خواننده داشت.

خود همین چلچراغ تیراژش در هفته به بالای ۷۰ هزارتا می‌رسید و گاهی به چاپ دوم می‌رسید. این اتفاقی است که الان دست‌نیافتنی است. به‌هرحال بده‌بستان دوطرفه بود؛ یعنی آن دوران ما را به عنوان آدم‌های شاخص معرفی کرد، در عین حال آن‌قدر دوران جذابی بود که تشویق می‌شدیم هی کار کنیم و کار جدیدتر کنیم و با شوق و ذوق برویم جلو.

مخاطب آن دوره چلچراغ مخاطبی بود که خوراک خوبی در مطبوعات نداشت. یکی دوتا مجله جوانانه بود، مجلاتی بودند که به نوعی به روزنامه‌ها یا نشریات دولتی وابسته بودند. مثلا ایران جوان، سروش جوان. چلچراغ اولین مجله بخش خصوصی بود در این حوزه.

گفت‌وگو با منصور ضابطیان

چلچراغ چه ویژگی بیشتری داشت در مطبوعاتی که آن زمان کار می‌کردیم؟

چلچراغ بیشتر مخاطبش مهم بود؛ یعنی مخاطب آن دوره چلچراغ مخاطبی بود که خوراک خوبی در مطبوعات نداشت. یکی دوتا مجله جوانانه بود، مجلاتی بودند که به نوعی به روزنامه‌ها یا نشریات دولتی وابسته بودند. مثلا ایران جوان، سروش جوان. چلچراغ اولین مجله بخش خصوصی بود در این حوزه. برای همین می‌توانست کمی راحت‌تر صحبت کند. فضای باز آن دوران هم خیلی کمک می‌کرد.

خب قبلش ما آفتابگردان و هفته‌نامه خانه را هم داشتیم…

آن‌ها مجلات نوجوان بود. برای نوجوان زیر ۱۵ سال بود. چلچراغ مجله تین‌ایجری و بیشتر مجله جوانان بود که جدای از آن خیلی از بزرگ‌سالان هم می‌خواندند که با فضای اجتماعی جامعه از دید جوانان آشنا شوند. این اتفاق مثلا برای دوچرخه یا آفتابگردان نمی‌افتاد. جدا از آن، خود دوچرخه و آفتابگردان هم بیس دولتی داشتند و وابسته به همشهری بودند.

آن زمانی که سردبیر بودی، به عنوان سردبیر چه خطی توی این مسیر انداختی؟ چلچراغ که یک کار گروهی بود و جمعی بود و تو بولدی در این مسیر. به نظر خودت آن نقشی که منصور ضابطیان داشته، چی بوده؟

البته این را بگویم که قبل از من آرش خوشخو بود که روزنامه‌نگار درجه‌یکی است و یک بخشی از حال‌وهوای چلچراغ در آن دوره مدیون او بود. من بیشتر سعی کردم حال‌وهوای آرش را حفظ کنم. به عنوان سردبیر سعی کردم نظم را اضافه کنم. چلچراغ از زاویه بی‌نظمی آسیب‌پذیر بود، وقتی که نظم پیدا کرد، بچه‌ها سر وقت مطلبشان را می‌دادند. به خاطر نگاه اجتماعی هنری من سویه‌های اجتماعی مجله بیشتر شد، ولی خیلی حال‌وهوایش تغییر نکرد، به خاطر این‌که حال‌وهوای ما با آرش فرقی نداشت.

بعد از حیات نو بود؟

بله، وقتی «ویکند» روزنامه حیات نو تعطیل شد، چلچراغ هنوز یک‌ساله نشده بود.

داود احمدی مونس و منصور ضابطیانسلفی بهانه است! – داود احمدی مونس و منصور ضابطیان

در حیات نو بسیار خلاق بودی و خودت را نشان داده بودی. شکسته‌نفسی می‌کنی. خب حالا یک جوک هم بگو. یک جوک که توش چلچراغ داشته باشد.

جوک که نه! شاید اشاره کنم به یک طنزی. آن موقع علی میرمیرانی عادت داشت به همه می‌گفت عمو! و دوست داشت همه عمو صدایش کنند. با این‌که از من کوچک‌تر بود، به من می‌گفت عمو جان این را بنویس! عمو جان این کار را بکن! خیلی حال عمویی را دوست داشت.

من یادم است طنزی نوشته بودم در مورد بچه‌های چلچراغ که ما هر چی در این مجله بدبختی می‌کشیم، از ناحیه این عموها و عموزاده‌هاست و سعی کردم هم با آقای خلیلی شوخی کنم و هم با علی. آقای خلیلی آن‌قدر آدم محترمی بود که آدم با وجود همه مشکلاتی که مجله داشت، یا ایرادهای بزرگی که داشتم به شیوه مدیریت، اتفاق‌هایی که می‌افتاد، هیچ‌وقت هیچ‌وقت نتوانستم با آقای خلیلی با تندی صحبت کنم.

به نظرت امروز چلچراغ کجاست؟

خیلی وقت است من خبر ندارم. نه‌تنها [چلچراغ] که از نشریات خبر ندارم.

خب چرا؟

به خاطر این‌که شیوه زندگی و شیوه برخورد با دیتا در جهان عوض شده و دیگر آن هیجان وجود ندارد. به خاطر این‌که آن‌قدر چیزهای دیگری هست که زودتر و خیلی سریع‌تر می‌توانند به تو یک خوراک رسانه‌ای خوب بدهند که تو دیگر نمی‌روی سراغ نشریات و مطبوعات. چلچراغ در آن دوران آدم‌های گنده‌ای داشت. هر کدام از آن‌ها در سال‌های بعدش منشأ اثر شدند. هر کدامشان یا نوشتند، یا ساختند، یا کار کردند.

مکتبی بود!

چند سال پیش یک عکسی در اینستاگرام از جوانی‌های تیمی که دور هم بودیم، چاپ کرده بودند و زیرش نوشته بود که مثل لیگ ستارگان اروپا می‌ماند. آن‌قدر که این آدم‌ها استار شدند. از ژوله بگیر تا بزرگمهر، علی میرمیرانی، آرش خودش به یک شکلی، بزرگمهر، شرمین، نیما و…

یادم می‌آید ستونی داشتیم که در آن درباره آدم‌های خیلی گنده بد می‌نوشتیم. نقطه‌ضعف‌هاشان را می‌نوشتیم. دلیلش هم این بود که می‌خواستیم بگوییم آقا شک کن!

گفت‌وگو با منصور ضابطیان

چلچراغ به نسل چلچراغی‌ها چی داد؟

اعتمادبه‌نفسی داد که شما حرفتان شنیده می‌شود و آن وقت یک چیزهایی نوشت که به‌هرحال برای اولین بار بود که بهش توجه می‌شد. یادم می‌آید ستونی داشتیم که در آن درباره آدم‌های خیلی گنده بد می‌نوشتیم. نقطه‌ضعف‌هاشان را می‌نوشتیم. نقطه‌ضعف‌های سپهری یا بیضایی را می‌نوشتیم. یا مثلا یک فیلمی که همه می‌گویند درجه‌یک است، فیلم بدی ا‌ست! دلیلش هم این بود که می‌خواستیم بگوییم آقا شک کن!

من معتقدم که باور و ایمان واقعی از مسیر شک می‌گذرد؛ یعنی تو تا شک نکنی، به ایمان واقعی نمی‌رسی. بنابراین ما می‌گفتیم شک کنید، شاید سپهری هم شاعر بدی باشد… [آروین: اون‌که البته!] این‌جوری نیست که چون همه می‌گویند نیما پدر شعر نوی فارسی‌ است، پس حتما شعرش خوب است، یا می‌گویند شاملو خوب است، تو هم بگویی شاملو خوب است… شک کن!

به نظر من این‌که آدم بتواند در زندگی و کارش تاثیرگذار باشد، خیلی مهم است. من یک زمان‌هایی فکر می‌کردم این‌که تو خلاق باشی، خیلی پز خوبی‌ است، خیلی خوشحال می‌شوی! بعدها فهمیدم که خلاقیت بدون تاثیرگذاری دوزار نمی‌ارزد. یعنی تو اگر خلاق هم باشی، درنهایت نتوانی دوروبرت را تکان بدهی، هیچ فایده‌ای ندارد. کارت خوب است، ولی به درد موزه می‌خورد و به درد آیندگان می‌خورد.

موخره: مانند هر دو گفت‌وگوی دیگر [گفت‌وگو با بزرگمهر حسین‌پور و امیرمهدی ژوله]، قرار دیدارم با منصور هم خورد به فرمان تعطیلی آلودگی هوا! اما کنار منصور هوا پاک بود. آن‌قدر در باغچه‌اش کیفور بودم که دم رفتنی یادم رفت به آخرین جمله‌اش در مصاحبه پاسخ بدهم که استاد کار ما رو مسخره نکن! موزه خودش در امروز است و ارزشش را دارد که بی‌کش و پرفورمنسی حسابی تکان خورد.

پی‌نوشت: این گفت‌وگو که بخشی است از مطلب بلندتری با عنوان «گپ‌وگفت آروینِ کارتونیست با دوتا و نصفی چلچراغی اصلاح‌ناطلب»، به مناسبت ۲۰ سالگی مجله چلچراغ در شماره ۸۶۳، به تاریخ ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ منتشر شد.

مصاحبه‌کننده: داود احمدی مونس (آروین)

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۶۳

Post Views: ۲


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

عکس پروفایل مادر فوت شده