55 سالگی کتاب «واهمه‌های بی‌نام و نشان»؛ ترس و لرز

منبع خبر / طنز / 06-11-1401

شبه‌هنرمند گرفتار اوبلوموفیسم کامل ذهنی است. دقیقا هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست. هیچ جریانی او را تکان نمی‌دهد، به تمام مسائل مملکتی بی‌اعتناست.

نگاهی به مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان» اثر دکتر غلامحسین ساعدی

«شبه‌هنرمند گرفتار اوبلوموفیسم کامل ذهنی است. دقیقا هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست. هیچ جریانی او را تکان نمی‌دهد، به تمام مسائل مملکتی بی‌اعتناست. دنیا را آب ببرد، او را خواب برده است.»

این بخش مختصری از سخنرانی معروف دکتر غلامحسین ساعدی است در مراسم شب‌های شعر انستیتو گوته در تهران؛ شب‌های شعری که مقدمه‌ای شد برای تحولاتی که دست آخر به سرنگونی رژیم پهلوی منجر شد. در آن مراسم ساعدی از موجودی به نام شبه‌هنرمند حرف زد، که چیزی است مانند شبه‌وبا. موجودی که می‌زاید و تکثیر می‌شود و در کار نابود کردن هنر و هنرمند واقعی است. در آن سخنرانی ساعدی شبه‌هنرمند را بیش از هر چیز دیگر محصول سانسور می‌داند. ممیز است که شبه‌هنرمندان را می‌تراشد، یا هنرمندان را به درجه شبه‌هنرمند تنزل می‌دهد و البته این هیچ به معنی تبرئه شبه‌هنرمند نیست.

در آن ایام غلامحسین ساعدی، بعد از آزاد شدن از زندان ساواک، دیگر تقریبا نوشتن داستان و نمایشنامه را کنار گذاشته بود و بیشتر مقاله‌های سیاسی و اجتماعی می‌نوشت، یا گاه تک‌نگاری‌هایی مستند. یک دهه قبل‌تر، اما مجموعه داستانی را نوشته بود که نه‌فقط قله کار خودش، که یکی از قله‌های بلند داستان‌نویسی در ادبیات فارسی است؛ مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان».

شش داستانی که درست درخور نام مجموعه‌شان بودند. آمیخته به هولی درونی که نمی‌شد درست منبع آن را پیدا کرد. داستان‌ها عملا چیز ترسناکی نداشتند. در هیچ‌کدام اتفاق خون‌آلود یا هولناکی نمی‌افتد، بااین‌حال فضای آن‌ها طوری به واهمه آمیخته است که وقت خواندن، بارها و بارها سینه را سنگین می‌کند. در ۵۵ سالگی این مجموعه داستان بد ندیدیم از آن یادی کنیم. به ستایش، یا شاید برای یادآوری این‌که خواندنی‌ها کم نیست.

غلامحسین ساعدی در زندانیادداشت غلامحسین ساعدی در زندان: اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمی‌توانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.

۱.مرگ

سایه مرگ، سایه سنگین مرگ تقریبا روی تمام داستان‌های مجموعه واهمه‌ها افتاده است. انگار زوالی محتوم در حال در هم پیچیدن طومار جهان باشد. «گدا» داستان پیرزنی است که نه دختران و نه پسرانش علاقه‌ای به نگه‌داری از او ندارند و تنها مانده است. پیرزن در جدالی سخت با دنیاست تا زنده بماند. کار او به دربانی فاحشه‌خانه‌‌ای فقیرانه هم می‌رسد و بااین‌حال، تلخ‌ترین صحنه داستان جای دیگری است. فرزندان پیرزن که بعد از غیبت طولانی‌مدتش خیال می‌کنند یقینا تابه‌حال جایی مرده است، تصمیم می‌گیرند بقچه امانتی او را باز کنند تا مال و منالی را که خیال می‌کنند برای روز مبادا کنار گذاشته است، میان خودشان تقسیم کنند.

در این میانه پیرزن از راه می‌رسد و با خنده‌ای تلخ بقچه‌اش را باز می‌کند و در بقچه غیر از پاره‌های نان خشک، چیزی نیست غیر از خلعتی تاخورده پیرزن. پیرزن چیزی جز کفنش ندارد، یا چیز باارزشی جز کفنش ندارد. باارزش‌ترین دارایی او چیزی نیست مگر مرگش؛ مرگی که به حتم می‌رسد و این تنها دل‌خوشی است که در تمام این سال‌ها برای او باقی مانده است.

سایه مرگ، سایه سنگین مرگ تقریبا روی تمام داستان‌های مجموعه واهمه‌ها افتاده است. انگار زوالی محتوم در حال در هم پیچیدن طومار جهان باشد.

درباره کتاب «واهمه‌های بی‌نام و نشان»

در «سعادت‌نامه» با پیرمردی مواجهیم که زنی جوان دارد و تنها آرزویش این است که به قدری زنده بماند که زن جوانش هم مثل خود او پیر و چروکیده شود تا دیگر کسی به او نظری نداشته باشد و بعد با خیال راحت بمیرد. پیرمرد حاضر است همه چیزش را بدهد تا شاهد زوال زیبایی همسرش باشد، اما روزگار این را از او دریغ می‌کند و همسر جوانش را با معشوق جوانش تنها می‌گذارد.

کلید حل معمای مرگ در مجموعه اما در داستان دیگری است. داستان «تب» که احتمالا سست‌ترین داستان کل مجموعه است؛ داستان جوانی که یک روز خودکشی می‌کند. دقیقا همین! بدون هیچ اضافه و کاستی. یک روز خاص، بدون آن‌که دلیل مشخصی در میان باشد، اتفاق تازه‌ای افتاده باشد، یا دست‌کم روز خاصی باشد. در آغاز این‌طور به نظر می‌آید که پسرک فقط قصد دل‌نگران کردن بقیه را دارد، یا می‌خواهد دیگران او را به یاد بیاورند، یا چیزی از این دست. اما درست در لحظه‌ای که همه این اتفاقات افتاده است، درست وقتی که دیگر کمترین دلیلی در میان نیست، خودش را نیست می‌کند. انگار فقط کاری است که باید کرد و همین!

۲.فراموشی

سایه سنگین دیگری که بر سر همه داستان‌های «واهمه‌ها…» سنگینی می‌کند، سایه فراموشی است. آدم‌های «واهمه‌ها…» انگار همه فراموش شده‌اند و کسی آن‌ها را به یاد نمی‌آورد. سرهنگ در داستان «آرامش در حضور دیگران» ناگهان احساس می‌کند که دخترانش دیگر او را به یاد نمی‌آورند و برای همین راهی تهران می‌شود. در تهران زندگی دخترانش دقیقا بر مبنای نبودن اوست که بنا شده است. جایی برای بودن او در این زندگی ساخته نشده است. حتی برای همسر کم‌سواد اما جوانش جایی هست.

دختران سرهنگ به معاشرت با او راغب‌ترند تا پدرشان. مردی هست که شیفته زیبایی او شده است. اما برای خود سرهنگ نه. دنیا او را کنار گذاشته است. تنها کاری که از او انتظار می‌رود، مردن است و بس. حتی در بیمارستان، جایی که دقیقا برای آدم‌هایی مانند او به وجود آمده است، انگار او را فراموش می‌کنند و کنار می‌گذارند.

پیرزن داستان «گدا» هم چنین وضعیتی دارد. با این‌که هنوز زنده است و برای زنده ماندن می‌جنگد، فرزندانش مدت‌هاست او را مرده به حساب می‌آورند و حتی تلاشی برای پیدا کردنش نمی‌کنند. پیرمرد «سعادت‌نامه» به محض سر رسیدن مرد جوان فراموش می‌شود و تنها کسی که هنوز او را به یاد می‌آورد، پرنده اسرارآمیز است که درواقع پیک مرگ است و او را با خود می‌برد.

کتاب واهمه‌های بی‌نام  و نشانکتاب «واهمه‌های بی‌نام و نشان»
کتاب واهمه‌های بی‌نام و نشانمجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان»

تلخ‌ترین فراموشی اما از آنِ برادر بزرگ‌تر در «دو برادر» است. روشن‌فکری خسته و تنها و بی‌کاره که همیشه در حال خواندن است و تلف کردن وقت. بااین‌حال، به واسطه اوست که او و برادرش خانه‌ای پیدا می‌کنند. برای او کاری پیدا شده و اندک امیدی از عشق به زن طبقه بالا در دلش جوانه زده، اما خیلی زود می‌فهمد که همه این‌ها خیالی بیش نیست و برادرش، زن و همه دیگران در دنیایی که ساخته‌اند، جایی برای او در نظر نگرفته‌اند. آن‌ها قصد تبعید او را دارند، اما خودش راه دیگری برای بیرون ماندن از دنیایی پیدا می‌کند که مشتاق فراموش کردن اوست.

۳.نزدیکان

در داستان‌های واهمه‌ها، خویشان و نزدیکان به‌مراتب هول‌انگیزترند تا بیگانگان. بیگانگان سایه‌های سیاهی هستند که می‌گذرند و می‌روند، اما نزدیکان همه تیغ‌هایی آخته‌اند آماده برای کشیدن آدمی به ورطه نابودی. دختران جوان در داستان «آرامش…» آخرین روزنه‌های حیات سرهنگ را از او می‌گیرند. زندگی سرهنگ در شهرستان، با همسر جوانش می‌توانست برای سال‌ها ادامه داشته باشد، اگر او هوس نکرده بود به نزدیک‌ترین خویشانش، دخترانش، سر بزند. زن جوان در «سعادت‌نامه» تنها چیزی است که پیرمرد را به زندگی‌اش سنجاق کرده و تنها چیزی هم هست که او را به مردن تشویق می‌کند. پیرزن «گدا» دختران و پسرانی دارد که با او طوری رفتار می‌کنند، انگار که هرگز وجود نداشته است.

در داستان ساعدی همه موجودات زنده پیغام‌آور هراس‌اند. پرنده «سعادت‌نامه» پیغام‌آور مرگ است. صدای دارکوب در «خاکسترنشین‌ها» یادآور نیستی است.

درباره کتاب «واهمه‌های بی‌نام و نشان»

دایی بزرگ در «خاکسترنشین‌ها» سال‌هاست که دارد با بساط محقر چاپ زیارت‌نامه زندگی‌اش را می‌گرداند، تا این‌که برادر کوچک‌ترش او را لو می‌دهد و ماموران دستگاهش را ضبط می‌کنند و او را هم مثل دایی کوچک‌تر به خیل گدایان ملحق می‌کنند.

بااین‌حال، این در برابر کاری که برادر کوچک‌تر داستان «دو برادر» می‌کند، مهربانانه است. برادر کوچک‌تر آن داستان همه چیز دارد؛ قیافه مناسب، شغل، وضع مالی بهتر، موقعیت اجتماعی، دوستان و… بااین‌حال، به تنها چیزی که برادر بزرگ‌ترش در زندگی به آن دل بسته است، طمع می‌کند و این آخرین رشته اتصال او به زندگی را هم از او می‌گیرد. زن طبقه بالا هم که باعث شده است برادر بزرگ‌تر احساس سرزندگی و بازگشت به حیات کند، سهم برادر کوچک‌تری می‌شود که صاحب همه چیز است.

۴.موجودات زنده

در داستان ساعدی همه موجودات زنده پیغام‌آور هراس‌اند. پرنده «سعادت‌نامه» پیغام‌آور مرگ است. صدای دارکوب در «خاکسترنشین‌ها» یادآور نیستی است. اما هراس‌انگیزترین آن‌ها بی‌تردید سوسک‌ها و کرم‌های خانه‌ای هستند که دو برادر داستان «دو برادر» به آن اسباب‌کشی می‌کنند. این حشرات نامیرا که از هیچ ضربه‌ای لطمه نمی‌بینند و به آدمیان می‌خندند، بعدتر در فیلمنامه‌ای از ساعدی هم تکرار شد.

و مگر چیزی وهم‌انگیزتر از این هست که موجودی حاضر به مردن نباشد؟

نویسنده: جلال امانت

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۷۹

Post Views: ۴


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

(تصاویر) مخوف‌ترین مرکز بازداشت و شکنجه در دمشق