برای تولد ژاک تاتی؛ روز جشن
ژاک تاتی چه در قالب شخصیت آقای اولو و چه در قالب فرانسوای پستچی، دقیقا با بلندی قدش بود که شوخیها را میساخت.
خرده نوشتههایی به مناسبت سالروز تولد و درگذشت ژاک تاتی
اول
به حافظه کمدیتان اعتماد کنید و بلافاصله اولین کمدینهایی را که یادتان میآید، مرور کنید. چارلی چاپلین، باستر کیتون، هرولد لوید، نورمن ویزدام، برادران مارکس، لویی دو فونس و لورل و هاردی. حالا سعی کنید به ترتیب قد مرتبشان کنید. گذشته از هاردی که اندام درشت و قد متوسطی داشت، همه آنها مردانی کوچک بودند، در دنیای بلندقدها. درواقع بیشتر شوخیهای آنها حول همین ایده محوری شکل میگرفت. دیگران معمولا از آنها بلندتر بودند و آنها را احاطه میکردند. انگار آنها باید در دنیایی که از آنها بزرگتر بود، گلیم خودشان را از آب بیرون میکشیدند. حتی در زوج لورل و هاردی هم خیلی از شوخیها با همین ایده شکل میگرفت. هاردی عظیم که در ظاهر بر لورل کوچولو چیره است، اما در عمل مقهور بلاهت ناب اوست.
ژاک تاتی دقیقا عکس این بود. چه در قالب شخصیت آقای اولو که در چند فیلم او ظاهر شد و چه در قالب فرانسوای پستچی در فیلم «روز جشن»، تاتی دقیقا با بلندی قدش بود که شوخیها را میساخت. آقای اولو با تیپ همیشگی پالتو، پیپ، چتر و شلواری که به قدری کوتاه است که جورابهای راهراهش همیشه بیرون میماند، یک ویژگی مهم بدنی دارد. همیشه دارد شلنگتخته میاندازد.
اولو تقریبا از همه آدمهای دوروبرش بلندتر است. دقیقا برعکس چاپلین و نورمن که به نظر میرسید دائم در حال تهدید شدن از سمت دنیای بیرون هستند، اولو به طرز بیقوارهای از همه چیزهای اطرافش بلندتر است. دنیای اطراف چاپلین و نورمن را انگار طوری ساخته بودند که برای آدمهای بزرگتری طراحی شده. در عوض دنیای اطراف آقای اولو را طوری ساختهاند که انگار برای آدمهایی کوتاهتر مناسب است. انگار دست و پای اولو دائم از دنیای اطرافش بیرون میزند، درست مثل جوراب راهراهی که زیر پاچه شلوار جا نمیشود.
دوم
تاتی تقریبا در فیلمهایش حرف نمیزند. حرف میزند، اما حرفهایش شنیده نمیشود. در «روز جشن» که احتمالا پرحرفترین فیلم ژاک تاتی است، تقریبا نیمی از حرفهای اولو نامفهوم میماند و شنیده نمیشود. فیلم بیش از حد ارزان بود و ضعف نورپردازی در آن مشهود بود، برای همین خیلیها تصور میکردند مشکل دیالوگها هم باید به خاطر همین باشد. اما خیلی زود معلوم شد که قضیه چیز دیگری است. در فیلمهای بعدی هم که با هزینههای بهمراتب بیشتر و کیفیت تولید بهتری ساخته شدند، تاتی به همان اندازه نامفهوم حرف میزند.
شاید به همین خاطر بود که دوبلههای ایرانی فیلمهای ژاک تاتی، تا این اندازه مضحک و غیرقابل تحمل از آب درمیآمدند و آقای اولو تقریبا هیچوقت کمدین محبوب ایرانیها نشد. دیالوگهای پسکلهای اضافه و تکه پراندنهایی که دوبلورهای ایرانی برای تبدیل کردن هر کمدین فرنگی به تقی ظهوری انجام میدادند، شاید روی چهره گروچو مارکس و نورمن ویزدام مینشست، اما کمترین تناسبی با سیمای آقای اولو نداشت.
منتقدی فرانسوی زمانی گفته بود مواجهه آقای اولو با فرانسه معاصر طوری است که انگار از سیاره دیگری، همین امروز صبح به پاریس رسیده است و هنوز درست نمیداند چی به چی است. این حرف چندان هم بیراه نیست. از قضا حرف زدن ژاک تاتی در فیلمهایش هم بیشباهت به حرف زدن آدم فضاییها نیست. منتقد دیگری گفته بود اولو طوری حرف میزند انگار که یک سیبزمینی توی دهنش است.
در عوض فیلمهای تاتی پرند از صداها. درست انگار که گوش همان موجود فضایی حساسیتی بیش از انسانها به صداهای اطرافش داشته باشد. زنبور مزاحم در فیلم «روز جشن»، صدای جارو کشیدن نظافتچی در «وقت بازی»، صداهای ابزارآلات مدرن خانه مدرن در «دایی من» و حتی گفتوگوهای باقی آدمها در جایی که تاتی با آنها در حال گفتوگو نیست، همه صداهایی هستند که دنیای تاتی را میسازند. گفتوگوی زن و مرد مسافر در ابتدای «وقت بازی» به قدری واضح است که هیچیک از دیالوگهای اولو تا آخر فیلم به آن اندازه دقیق شنیده نمیشود. سروصداهای هیجانزده و احمقانه توریستها هم تقریبا همینطور.
روبر برسون، سینماگر محبوب تاتی، زمانی گفته بود که دنیای امروز بیش از اندازه سروصدا و خیلی کمتر از حد نیاز سکوت دارد. شاید تاتی اگر میخواست جمله او را تکمیل کند، میگفت: «و البته در آن دیگر کسی زبان آدم فضاییها را هم بلد نیست».
سوم
خاستگاه تاتی، برخلاف بسیاری از کمدینهای کلاسیک سینما، از تئاتر و سنت نمایشی یا سیرک نبود. تاتی زاده خانوادهای سطح بالا بود که یک فروشگاه لوازم هنری را اداره میکردند؛ فروشگاهی که به هانری د تولوز لوترک و ونسان ونگوک رنگ میفروخت. تاتی برای اولین بار در ورزشهای راگبی و تنیس بود که به تواناییاش در نمایش پی برد. از این نظر شاید تاتی در بین کمدینهای کلاسیک سینما تنها کسی باشد که به تمامی به حدود بدنیاش واقف بود و توانایی کاملی در استفاده از فیزیک خاصش در تمامی طول فیلم داشت.
نمایش مورد علاقه تاتی، در سالهایی که خانواده او را به خاطر علایق عجیبش طرد کرده بود، پانتومیم بود. گابریل کولت، نویسنده فرانسوی، که پانتومیم بازی کردن تاتی در آن روزها را دیده است، با ستایش از او میگوید که حین بازی کردن پانتومیم مشتزنی طوری عمل میکرد که تماشاگران حتی میتوانستند مرد دومی را که اصلا وجود نداشت، ببینند.
پانتومیم تا آخر جزئی از بازی او در فیلمها باقی ماند. صحنه معروفی در فیلم «روز جشن» هست که زنبوری باعث آزار فرانسوای پستچی میشود. طبیعتا زنبوری در کار نیست و فقط صدای ویز او شنیده میشود، اما کمتر کسی است که به خاطر حرکات تاتی قادر به دیدن دقیق زنبور مورد نظر نباشد. در «وقت بازی» صحنهای هست که درِ شیشهای رستوران فرو میریزد. از آنجا به بعد دربان رستوران دستگیره بدون در را به دست میگیرد و طوری آن را حرکت میدهد که انگار در هنوز سرِ جایش است و همه مشتریان رستوران هم به درِ نامرئی احترام کامل میگذارند.
درواقع میشود گفت که تاتی اولین کسی بود که موفق شد پانتومیم را به سطح دیگری انتقال دهد. در فیلمهای او، بهخصوص در دو فیلم «دایی من» و «وقت بازی» انگار فقط آدمها نیستند که پانتومیم بازی میکنند، بلکه اشیایی هم هستند که پانتومیم بازی میکنند، یا دستکم فقط در پانتومیم بازی کردن دیگران حضور دارند. بخشی از معماری منحصربهفرد فیلم «وقت بازی» دقیقا به همین خصیصه بازمیگردد. در فیلم فضاهایی از هم تفکیکشده و دور از دسترس هم قرار دارند که منطقا با هم در تماساند. اولو در جاهایی گم میشود که به خاطر حجم شفافیت شیشهها منطقا نباید گم شد. انگار دیوارهایی وجود دارند که ما آنها را نمیبینیم، اما تمام شخصیتها میبینندشان و به خاطر آنها از هم جدا میافتند.
دنیای تاتی سرشار از چیزهایی است که وجود دارند، بدون آنکه دیده شوند. شاید فقط چشم آدم فضاییهاست که آنها را میبیند.
چهارم
تاتی همیشه به این متهم بود که از موضعی ارتجاعی با دنیای مدرن برخورد میکند. کمتر کسی میتوانست منکر این شود که دنیایی که تاتی در آن زندگی میکرد، بیش از حد سیمان، شتاب و شیشه دارد. اما همیشه بودند کسانی که معتقد بودند نگاه تاتی به این دنیای شیشهای سریع، شبیه پیرمردهایی است که توی صندلی ننویی لم میدهند و بابت حسرت تخممرغ برداشتن از زیر مرغی که خودشان به او دانه داده بودند، آه میکشند.
تمسخر شتاب سیستم پست آمریکایی که فرانسوای «روز جشن» را دیوانه کرده است، یا تفاوت بصری و موسیقایی محله قدیمی و درب و داغان اولو در «دایی من» در قیاس با خانه مجهز و مدرن خواهرزادهاش در بخش نوساز شهر، برای منتقدان، نمونههایی از این نگاه ارتجاعی بود. نگاهی که انگار معتقد بود بهتر است همه چیز به گذشته برگردد؛ به «روزگار خوش پیشین».
خود او این اتهام را نمیپذیرفت. از این نظر شاید مقایسه «عصر جدید» چاپلین با فیلمهای تاتی بیراه نباشد. شخصیت چارلی هم مثل آقای اولو نمیتواند در پیچ و مهرههای دنیای جدید گم شود و به آنها تن بدهد. برای همین مثل لکه ناجوری میماند که دائم از این دنیای جدید آسیب میبیند. او در مقابل دنیای جدید مقاومت میکند و البته که شکست میخورد.
در عوض تاتی هرگز مقاومتی در برابر دنیای مدرن ندارد. اولو مشتاقانه به آغوش تکنولوژی میپرد. فرانسوا سعی میکند شبیهترین شبکه پستی به شبکه پستی فوق مدرن آمریکایی را بسازد. فقط مسئله این است که این دنیای مدرن برای فرانسواها و اولوها جایی ندارد. اولو برخلاف چاپلین به جنگ این دنیا نمیرود، اما با اینکه به جنگ نمیرود، بهتر از او میتواند پیچ و مهرههایش را از جایش دربیاورد و آن را خراب کند.
شخصیت چاپلین از هضم نشدن در دنیای مدرن به خودش میبالد و فریاد میزند «نگاه کنید، من با این دنیای جدید راه نمیآیم. بیایید این دنیا را خراب کنیم و به جهان قبلی بازگردیم.» اولو اما خجالتزده، با همان زبان آدم فضاییها میگوید: «نگاه کنید، دنیای جدید شما برای من جایی ندارد. شرمندهام. ولی من خرابش کردم. باید یکی دیگر بسازیم.» تاتی زمانی گفته بود: «کمونیست نیستم، ولی اگر تاریخ کمونیسم اینقدر غمانگیز نبود، شاید میشدم. داشتن افکار کمونیستی لحنم را قدیمی میکند. با حساب این، فکر کنم آنارشیست باشم.»
نویسنده: ابراهیم قربانپور
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۸۲