حیدرخان عمواوغلی و لقب‌هایش؛‌ بمبی، برقی، کتابی

منبع خبر / طنز / 19-11-1401

اگر کسی یکی از آن فرم‌های معروف نام، شهرت، پیشه را می‌برد پیش حیدرخان عمواوغلی، جلوی بخش پیشه می‌نوشت انقلابی یا مثلا معترض!

احتمالا اگر یک نفر پیدا می‌شد و یکی از آن فرم‌های معروف نام، شهرت، پیشه را می‌برد پیش حیدرخان عمواوغلی، جلوی بخش پیشه می‌نوشت انقلابی یا مثلا معترض! درواقع حیدرخان در طول زندگی‌اش از راه‌های مختلفی پول به دست آورد، اما همه آن‌ها را در یک مسیر مشخص خرج کرد که اسمش می‌شد اعتراض. البته که خوب یا بد، حیدرخان از آن جور آدم‌ها نبود که صد و خرده‌ای سال بعد یکی از خیابان‌های خمیده پایتخت مثل ستارخان به نامش شود، یا لااقل در حد سردار جنگل، یک ورزشگاه در شمال کشور و یک میدان در تهران جایزه بگیرد، اما ردپای او در همه وقایع عصر مشروطه هست و بدون او قطعا خیلی از اتفاقات عصر مشروطه جور دیگری پیش می‌آمد.

می‌شود هم این‌طور به قضیه نگاه کرد که حیدرخان کارهایی را انجام داد که اگرچه به درد مشروطه و مشروطه‌خواهان می‌خورد، اما شاید بهتر بود انجام نمی‌شد. بعید است کسی بابت سوءقصد ناموفق به جان محمدعلی شاه، یا ترور امین‌السلطان صدراعظم او ناراحت باشد، یا کسی توی دلش بگوید ای کاش شجاع‌نظام مرندی، که جدی‌ترین مانع بر سر راه ستارخان و مجاهدان مشروطه در آذربایجان بود، زنده می‌ماند. اما به‌هرحال، به کسی که آن کارها را انجام داده است، افتخار هم نمی‌کنند. فوق فوقش به عنوان کسی با سر نترس که در تاریخ کارهای مفید اما خون‌آلودی کرده است، از او یاد می‌کنند، اما هیچ‌وقت به کسی توصیه نمی‌کنند مثل او به دنیا نگاه کند.

از همه این‌ها که بگذریم، اما عجیب است که کسی تابه‌حال یک فیلم درست و حسابی، یا یک نمایشنامه از زندگی حیدرخان نساخته است. واقعیت این است که به‌ندرت می‌شود زندگی‌ای پیدا کرد که به اندازه زندگی حیدرخان مصالح برای فیلم ساختن داشته باشد. گفتیم در سالگرد کشته شدنش بد نیست نگاه مختصری به بعضی از بخش‌های زندگی‌اش بیندازیم، شاید یک نفر را قلقلک دادیم تا کار زندگی او را دست بگیرد!

حیدرخان عمواوغلیتصویری از حیدرخان عمواوغلی

اول، پسرعمو

برای شروع بد نیست خیلی مختصر و ساده از اسم حیدرخان شروع کنیم. توی آن فرم نام، شهرت، پیشه که حرفش بود، حیدرخان باید می‌نوشت نام: حیدر، شهرت: تاری‌وردی یا درست‌ترش را بخواهید، چون بزرگ‌شده شوروی بود، تاری ویردیوف. محل تولدش را از ارومیه و سلماس تا الکساندروپل ذکر کرده‌اند. به‌هرحال در حال حاضر کمتر کسی با این چیزها کار دارد. نام او برای مردم ایران عمو اوغلی است. یعنی پسرعمو. دلیلش؟ خیلی ساده. چون به پدرش یعنی مشهدی میرزا علی‌اکبر، می‌گفتند عمو. همین.

دوم، حیدر برقی

حیدرخان، آن‌طور که بین رفقای هم‌مرامش مشهور بود، از لقب حیدربمبی بدش نمی‌آمد. این لقب را طبیعتا به خاطر سوابقش در تهیه و استفاده از بمب به دست آورده بود که در ادامه به یکی دو فقره‌اش اشاره خواهیم کرد. اما قبل از بمبی شدن، به حیدرخان می‌گفتند حیدر برقی. علت این اسم‌گذاری سرعت حیدرخان نبود! حیدرخان در باکو، به موازات فعالیت سیاسی و عضویت در حزب اجتماعیون عامیون (ترجمه تحت‌اللفظی سوسیال‌دموکرات از انگلیسی به عربی) دیپلم مهندسی برق هم گرفته بود و در صنایع مختلف در آذربایجان روسیه، ماشینیست برق بود.

ورود حیدرخان به ایران هم دقیقا بابت همین فعالیت‌های برقی‌اش بود. قضیه این بود که بعد از این‌که بخش‌هایی از دارالحکومه تهران صاحب برق و روشنایی شده بود، شایسته نبود که بارگاه امام رضا(ع) در مشهد خاموش باقی بماند. این شد که مظفرالدین شاه، حین بازگشت از فرنگ، در باکو یک موتور برق برای آستان قدس خرید. خرید دستگاه یک چیز است و راه انداختنش یک چیز دیگر.

قاعدتا نمی‌شد پای هر اجنبی دهن‌آب‌نکشیده‌ای را به حریم مقدس امام هشتم شیعیان باز کرد. این است که دنبال کسی می‌گشتند که هم به کار برق وارد باشد و هم اهل اسلام باشد. کسی که به آن‌ها معرفی شد و برای برق‌دار کردن آستان قدس به مشهد رفت، حیدرخان عمو اوغلی بود. البته حیدرخان در همان مشهد هم فقط به خیال کار برق نبود و مردم را علیه ثروتمندان و خوانین شوراند.

حیدرخان عمواوغلینام او برای مردم ایران عمو اوغلی است. یعنی پسرعمو.

سوم، پلیس

ورود حیدرخان به تهران با کمی عقب و جلو هم‌زمان می‌شود با دوره استبداد صغیر محمدعلی‌شاهی که آن زمان هنوز میرزا بود. رفقای او در باکو ماموریتی به شاخه تهران حزب اجتماعیون می‌دهند که باید در دل رجال مستبد هراسی بیندازند. اولین ماموریت که انداختن بمب به خانه وزیر مخصوص است، ناکام می‌ماند. ماموریت بعدی را خود حیدرخان شخصا و یک‌نفره انجام می‌دهد. انداختن بمب در خانه علاءالدوله؛ البته فقط به قصد ایجاد وحشت و نه کشتن او.

بخشی از ماجرا را به تقریر خود حیدرخان می‌خوانیم: هفت ساعت از شب گذشته، بمب بزرگی را که همراه داشتم، در خانه علاءالدوله ترکانیده، به طرف باغ وحش حرکت کردم. شب بسیار تاریک بود. دو نفر سرباز از جلو پست‌خانه به دنبال من آمدند، دو نفر دیگر از بالا یعنی روبه‌روی من… نقشه من این بود که خودم را به دیوار عقبی حیاط کارخانه چراغ برق برسانم… وقتی به نزدیک کوچه علی‌اکبرخان رسیدم، محض این‌که تعاقب‌کنندگان عقب مرا رها کرده برگردند، برگشته چند تیر هفت‌تیر برای آن‌ها خالی کردم. آن‌ها فرار کرده، من جلو رفتم. سر خیابان لختی‌ها که رسیدم، پلیس پیرمردی سرش را از رختخواب بیرون آورده گفت: کی هستی؟ چه خبر است؟ من فقط در جوابش گفتم: خفه شو، بگیر بخواب. پلیس گفت: چشم! اطاعت دارم! و فوری سر را زیر لحاف پاره خود کرد و خوابید.

چهارم، شجاع

شجاع نظام مرندی، حاکم مرند، از مخالفان سفت و سخت مشروطه بود. حیدرخان که همراه ستارخان و باقی مجاهدان مشروطه در آذربایجان می‌جنگید، احساس می‌کند با بودن شجاع‌نظام راهی برای حرکت مشروطه‌خواهان نیست. این است که تصمیم می‌گیرد او را از میان بردارد. نقشه‌ای که برای این کار می‌کشد، به واقع نقشه درجه یکی است.

جعبه‌ای برای شجاع نظام می‌فرستند حاوی قدری طلا و جواهر، با نامه‌ای به این مضمون که ما با مشروطه مخالفیم و طلاهای زیادی داریم که رفته رفته به دست شما خواهد رسید. شجاع‌نظام که نگران جانش بوده، جعبه را باز نمی‌کند و به دست نوکری می‌دهد تا او باز کند. نوکر هم قاعدتا طمع می‌کند و چون به قول خود حیدرخان «دزد خری» بوده، النگویی از جعبه برمی‌‎دارد و باقی طلاها را تحویل می‌دهد. شجاع‌لشکر، پسر شجاع‌نظام که آن‌قدرها خر نبوده، جیب نوکر را می‌گردد و النگو را پس می‌گیرد.

حیدرخان عمواوغلیحیدرخان در هفت ماه آخر جنبش جنگل با میرزاکوچک خان متحد شده بود

چندی بعد حیدرخان جعبه دیگری به همان ترتیب برای شجاع‌نظام می‌فرستد که این هم الباقی طلاهایی که حرفش بود. طبیعتا به شجاع‌نظام توصیه می‌کنند جعبه را محض امنیت خودش باز نکند. باقی داستان را از زبان خود حیدرخان می‌شنویم.

نظر به دزدی سابق، شجاع‌نظام می‌گوید خیر لازم نیست. خودش می‌گیرد و باز می‌کند. درِ جعبه باز می‌شود، فورا بسته می‌ترکد. دو دست و سر شجاع‌لشکر را می‌برد، دو دست شجاع‌نظام…

شب عید فطر، دو پس از نصف شب ستارخان به من تلفن کرد. «مژده‌ای می‌دهم به شما. کسی آمده است در مرند بمب انداخته و شجاع‌نظام را کشته.» من فهمیدم بسته کار خودش را کرده.

البته حیدرخان روش ساخت بمب را هم مفصلا توضیح داده است که گفتنش حالا به مصلحت نیست.

پنجم، توی جنگل‌های گیلان

جزئیات مرگ حیدرخان، مثل جزئیات تولدش چندان روشن نیست. قدر مسلم این‌که حیدرخان در هفت ماه آخر جنبش جنگل با میرزاکوچک خان متحد شده بود و برای جنگلی‌ها پول و اسلحه مهیا می‌کرد. عده‌ای بدشان نمی‌آید او را واسطه میان شوروی و میرزاکوچک بدانند، اما این قضیه سند درستی ندارد. به‌هرحال، به دنبال اختلاف نظرهای داخلی حیدرخان دست آخر در یکی از روستاهای گیلان محاصره و کشته می‌شود. عده‌ای معتقدند خود کوچک‌خان جنگلی بود که او را به قتل رساند. نوه معین‌الرعایا با افتخار، قتل حیدرخان را کار پدربزرگش می‌داند. قدر مسلم این‌که میرزا چندان دل خوشی از حیدرخان نداشت و البته با کشته شدن او، فرار احسان‌الله خان و جدا شدن خالو قربان بود که عملا راه شکست را برای خودش هموار کرد.

نویسنده: ناصر اردلان

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۸۴

Post Views: ۱۸


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

مرد جوان پسر مورد علاقه مادرزنش را به قتل رساند!