معنی واقعی مرگ را لحظهای فهمیدم که گفتند کاوه کشته شد!
«من کاوه گلستان هستم، نه بالا، نه پایین، نه چپ، نه راست، فقط برای ثبت واقعیت به دنیا آمدم، این حقیقت است که رنج میکشد.»
به گزارش ایران اکونومیست، کاوه گلستان قبل از انقلاب با مجموعه عکسهای «شهر نو»، «کارگران» و «مجنون» خود را در عکاسی مستند اجتماعی ثابت کرد و در دوران انقلاب اسلامی و روزهای جنگ تحمیلی با ثبت عکسهایی متفاوت از مهمترین اتفاقات و رویدادهای کشور، نام خود را بر زبانها انداخت. عکسهای او از قلعه شهر نوی تهران، کارگرهای ساختمانی و معلولان آسایشگاه روانی یافتآباد که در مجموعههای «شهر نو»، «کارگران» و «مجنون» شناخته شده است، شمایل دقیقی از شرایط جامعه در آن دوران است.
کاوه گلستان فعالیت حرفهای خود را به عنوان عکاس خبری از حدود سال ۱۳۴۸ آغاز کرد و در سال ۱۳۵۲ برای نخستین ماموریت مطبوعاتی جهت تهیه عکس و گزارش از جنگ به ایرلند رفت. در همان سال به عنوان عکاس در فیلم «اسرار گنج دره جنی» در کنار پدرش ابراهیم گلستان قرار گرفت. آغاز همکاری او با مجله «آیندگان» به شکلگیری مجموعههای کارگران، بیماران روانی آسایشگاه یافتآباد منجر شد.
با شروع انقلاب اسلامی، گلستان مانند دیگر عکاسان خبری به ثبت تصاویری از حرکتهای مردمی پرداخت. او در این سال همکاری خود را با مجله تایم آغاز کرد و به قول خودش همیشه در وسط معرکه بود.
کاوه گلستان در سال ۱۳۵۸ به خاطر ثبت عکسهای انقلاب موفق به دریافت جایزه «رایت کاپا» شد و در همان سال به همراه محمد صیاد کتاب شورش را منتشر کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی، کاوه گلستان باری دیگر مجموعه عکسهایی ماندگار را از خویش به یادگار نهاد و عکسهایش در رسانههای جهان بازتاب گستردهای داشت. خود او درباره تجربهاش از جنگ حزب بعثی عراق علیه ایران گفته است: «گاهی اوقات احساس میکردم لاشخورم؛ چون با هلیکوپتر به هر جا که کشتوکشتار بود میرفتیم؛ عکس میگرفتیم و پیکرها را جمع میکردیم. در طول جنگ دستمالی داشتم که همیشه همراهم بود. این دستمال را بارها شستهام؛ به آن گلاب زدهام، اما کماکان بوی مرگ میدهد. احساس میکنم دیگر هیچ چیز مرا نمیترساند. هیچ چیز حیرتزدهام نمیکند. من نهایت آن را دیدهام...»
هنگامه گلستان، همسر کاوه گلستان درباره عکسهای او گفته است: «در عکسهای جنگش هم مانند بقیه عکسها، خیلی درد و رنج بود و آدم احساس نزدیکی به زخمیها و جوانانی که در جبهه بودند پیدا میکند. مثل یک تجربهی دست اول که خودت آنجا بودی و دیدی. در بعضی عکسها آنقدر حس آن رزمنده یا وحشت یا ... به آدم منتقل میشود که یک حالت برقگرفتگی دارد و حسابی آدم را تکان میدهد. شاید این شیوه نگاه کاوه، کارهای او را نسبت به دیگران متفاوت میکند.»
گلستان سالها به عنوان خبرنگار ـ عکاس به فعالیت خود ادامه داد. بسیاری از عکاسان حوزه مستند اجتماعی او را یکی از پایههای عکاسی نوین در ایران به شمار میآورند. تصاویری که او از وقایع و صحنههای مختلف ثبت کرده از معروفترین عکسهای مستند اجتماعی در ایران به حساب میآیند.
او در ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ در سلیمانیهی عراق، هنگامی که همراه دوستانش برای تصویربرداری از یک منطقهی نظامی مخصوص کردها به کفری رفتند، در طی حادثهی درآوردن ماشین از گودال، پیاده شد و پا روی مین گذاشت.
هنگامه گلستان درباره مرگ کاوه این طور گفته بود: «سالهای سال کلمه «مرگ» را میشناختم، دیده بودم و شنیده بودم؛ ولی معنی واقعی آن را لحظهای با تمام وجود فهمیدم که گفتند کاوه کشته شد، اما کاوه با مرگ هم نرفت و همیشه حس کردهام که در قسمت بزرگی از وجود من باقی است.»
همچنین فخری گلستان، مادر کاوه گلستان در گفتوگویی با یکی از روزنامههای آن زمان گفته بود «آدمها نمیمیرند، عدم حضور جسمانی مرگ نمیآورد، نگاه حقیقتطلب این آدمهاست که نگهشان میدارد، برای همین است که من هرگز برای دیدن کاوه بر سر مزار نمیروم. کاوه رفتنی نیست، چشمانش را همیشه زنده، وام داده به تصاویری که دنیا را تکان داده است.»