تاملی در باب اجزای به وجود آورنده یک آهنگ
موسیقی، در زندگی بسیاری از مردم، نقشی محوری به عهده دارد. بنابراین، بسیاری از افراد، همچنان که مسائل محوری متافیزیک و معرفت شناسی را نمیفهمند... 2157 موسیقی 1402/02/08
فلسفه موسیقی مطالعه مسائل بنیادین ماهیت موسیقی و تجربه [و احساس] ما از موسیقی است. فلسفه موسیقی همانند دیگر شاخههای فلسفههای مضاف، از پیش معرفت به حیطه مورد مطالعه خود را مفروض میگیرد.
اما به خلاف فلسفه علم، فلسفههای هر یک از فعالیتهای هنری؛ مثل موسیقی، رشتهای است که بسیاری از مردم، صرفا به خاطر اینکه اعضای فرهنگ موسیقایی هستند، دورنمای قابل توجهی از این رشته دارند.
موسیقی، در زندگی بسیاری از مردم، نقشی محوری به عهده دارد. بنابراین، بسیاری از افراد، همچنان که مسائل محوری متافیزیک و معرفت شناسی را نمیفهمند، نه تنها به راحتی مسائل فلسفیای را که از موسیقی برخاسته در نمییابند، تمایلی هم به اندیشیدن درباره برخی از این مسائل، پیش از آنکه شخصا وارد تربیت دانشگاهی شوند، ندارند.
احتمالا موسیقی هنری است که مسائل بغرنج فلسفی زیادی را آشکار میکند. به خلاف نقاشی، آثار موسیقی، واجد نمونههای کثیری است که هیچ یک از آنها را نمیتوان با صرف اثر، یکی دانست. بنابراین پرسش از اینکه دقیقا این اثر [یعنی اثر موسیقایی] چیست، در اصل پیچیدهتر از چنین پرسشی در رابطه با آثار نقاشی است؛ آثاری که حداقل در ابتدا اعیان فیزیکی سادهای به نظر میآیند.
اثر میتواند همچنین به صورت مستقل از هر اجرایی تفسیر شود و اجراها میتوانند خود تفسیر شوند. این صحبت از تفسیر اشاره دارد به این واقعیت که ما میدانیم که موسیقی هنری است که غرق در معنا است، و با این حال به خلاف درام، موسیقی صرف ابزاری که واجد هیچ محتوای آشکار معنایی نباشد، نیست.
این مطلب این پرسش را موجب میشود که چرا ما موسیقی را اینقدر ارزشمند میدانیم. این برای بسیاری از فیلسوفان که درباره این موضوعات تامل میکنند محوریت دارد که موسیقی دارای توانایی آشکار در بیان حرکات است و در عین حال به یک معنا هنری انتزاعی باقی میماند.
هستی شناسی موسیقی
هستیشناسی موسیقی مطالعه انواع چیزهای موزیکال موجود و نسبتهایی که بین آنها برقرار است میباشد. ماهیت متافیزیکی آثار موسیقی کلاسیک و ارتباط این آثار و اجرای صحیح و معتبر آنها، بیشترین موضوعات مورد بحث در زمینه هستیشناسی موسیقی بوده و هستند.
اخیرا علاقه به هستیشناسیهای سنتهای مختلف موسیقی، چه موسیقی غربی و چه موسیقی غیرغربی و نوعی نگرش شکاکانه درباره ارزش و امکان ارائه هستیشناسی موسیقی، رشد کرده است.
آثار موسیقی در سنت کلاسیک غربی موجودات متعددی هستند، به این معنا که آنها اجراهای متعدد را میپذیرند. بسیاری از مباحث پیرامون ماهیت چنین آثاری بوی تکرار همان بحثهایی که پیرامون «مساله هستیشناسی کلیها» وارد است را میدهد.
نام انگاران (nominalists) معتقدند که آثار موسیقی مجموعه ای از جزئیات عینی مثل نشانهها و اجراها، هستند.
در حالی که این نگرش، بهخاطر اینکه تنها به کمترین انواع غامض موجودات متوسل میشود، جذاب است، با اعتراضهای خاصی مواجه است. مثلا، بسیاری اجراهای تشریفات بهار دربردارنده چند نت اشتباه است بنابراین تصور اینکه چگونه نامانگاران از این استنتاج نادرست که تشریفات بهار دربردارنده چند نت اشتباه است، اجتناب میکنند، مشکل است. به نظر میرسد حل این مساله مبتنی بر رجوع به این اثر، مستقل از اجراهای متعدد آن است، ولی چنین رجوعی از نظر نام انگار بیارزش است.
ایدهآلیستها معتقدند که آثار موسیقی موجوداتی ذهنی هستند. کالینگوود (1938) و سارتر (1940) به ترتیب آثار موسیقی (و دیگر آثار هنری) را اعیان و تجربههایی خیالی دانستند. مهمترین اعتراض به این نگرش این است که:
(1) این نگرش در ایجاد دسترسپذیری بین الاذهانی آثار شکست میخورد زیرا تعداد آثار ذیل عنوان تشریفات بهار به تعداد تجربیات ذهنیای است که افراد در هنگام اجرای این عنوان داشتهاند.
(2) این نگرش نقش رسانهای که اثر از طریق آن شنیده میشود را در فهم آن بیارتباط میگرداند. انسان ممکن است تجربه خیالی یکسانی در پاسخ به اجرای زنده تشریفات بهار و صدای ضبط شده آن داشته باشد، اما این مساله همچنان گشوده است که آیا دو رسانه از حیث زیباییشناختی یکسان هستند یا خیر.
گهگاه این عقیده که آثار موسیقی آثاری خیالی، داستانی یا غیرواقعی (fictional) هستند مورد توجه قرار میگیرد.
این مطلب، با توجه به وضعیت مناقشهآمیز هستی شناختی موجودات خیالی، چندان مفید و یاری رسان نیست. نظریههای اعیان خیالی در امتداد همان خطوطی طبقهبندی میشوند که نظریههای آثار موسیقی طبقهبندی میشوند؛ نظریههای نامانگار، ایدهآلیست و غیره.
نظریه بدیل دیگر درباره موضوع مورد بحث «حذفانگاری» است، نظریهای که براساس آن آثار موسیقی وجود ندارند. حذفانگاری ابتدایی میتواند به وسیله این استدلال مورد دفاع قرار گیرد که از هیچکدام از نظریههای اثباتی ماهیت آثار موسیقی نمیتوان به شکل قانعکنندهای دفاع کرد. حذفانگاری پیچیدهتر احتمالا استدلال میکند که آثار موسیقی «ناموجودهای التفاتی/ قصدی» (intentional inexistents) هستند (همچنان که گئورگ رِی (2006) در مورد موجودات خاص زبانی چنین استدلال می کند).
به عبارت دیگر، شاید ما بتوانیم بدون اینکه وجود آثار موسیقی را مفروض داریم، هر ارجاع و اشاره آشکار به آنها را مشخص و تبیین کنیم. این دیدگاه، اتخاذ موضع میانهای بین نامانگاری و ایدهآلیسم خواهد بود. رومان اینگاردن (1986) از موضعی که به ظاهر اثباتیتر، ولی دارای استدلالهای مشابه است، دفاع میکند.
استنتاج او این است که یک اثر موسیقی موجودی التفاتی/قصدی/ است، بدینسان موضع او بین رئالیسم و ایدهآلیسم است. دیوید دیویس اخیرا استدلال کرده است که آثار موسیقی، همانند همه آثار هنری، کنش هستند، آثار موسیقی بخصوص کنشهای ترکیبی آهنگسازان آنها هستند (2004) بنابراین او آنچه ما احتمالا «نظریه کنش» هستیشناسی هنر مینامیم، احیا میکند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.culture
منبع: جام جم آنلاین