منوچهر پازوکی، ادیب و طنزسرای گرمساری را بیشتر بشناسید


منوچهر پازوکی، ادیب و طنزسرای گرمساری را بیشتر بشناسید

منوچهر پازوکی، ادیب و طنزسرا به بهانه یاد‌نامه‌ای برای یکی از طنزپردازان معاصر که در کارش استاد بود. زنده‌یاد مهندس «منوچهر پازوکی»، یکی از فرهیختگان گرمسار بود که عمری را صرف آموزش و پرورش در جای جای کشور عزیزمان...

منوچهر پازوکی، ادیب و طنزسرا

به بهانه یاد‌نامه‌ای برای یکی از طنزپردازان معاصر که در کارش استاد بود.

زنده‌یاد مهندس «منوچهر پازوکی»، یکی از فرهیختگان گرمسار بود که عمری را صرف آموزش و پرورش در جای جای کشور عزیزمان ایران کرد.

او سال‌ها علاوه بر سمت‌‌های اجرایی در وزارت آموزش و پرورش و تدریس در دانشگاه‌ها، عضو هیات تحریریه، نویسنده و به عنوان مدیرمسئول در مجله‌های کشاورز، خورجین و اندیشمند، فعالیت‌های فرهنگی داشت.

آنچه خواندید، مقدمه‌ای بر کتاب «یادنامه مهندس منوچهر پازوکی» است که توسط فرزندش مهیار پازوکی تالیف و از سوی انتشارات «حبله رود» سمنان منتشر شده است.

زندگینامه

منوچهر پازوکی، هفتم شهریورماه ۱۳۱۲ در یکی از روستاهای آبادخوار (گرمسار فعلی) دیده به جهان گشود و پس از سالیان مدید، فعالیت‌های علمی و پژوهشی، بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰ در بیمارستان مهراد تهران به علت ابتلا به سرطان معده درگذشت و پیکرش پس از تشییع، در کنار آرامگاه پدر و برادران بزرگترش در امامزاده اسماعیل گرمسار به خاک سپرده شد.

شادروان پازوکی از اولین شماره‌های مجله فکاهی خورجین به عنوان شاعر طنز‌پرداز و با نام مستعار «شاهین» در کنار شاعران و طنرپردازانی مانند: ابوالقاسم حالت، مرتضی فرجیان، محمد حاج حسینی و محمد گورکین به همکاری پرداخت.

شادروان فرجیان با نقل آثار طنزی از مرحوم مهندس پازوکی در کتاب «طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب» که با همکاری نجف‌زاده بارفروش تدوین و در سال ۱۳۷۰ منتشر شد، درباره او چنین می‌نویسد: «منوچهر پازوکی نکات جدّی زندگی روزمرّه را در قالب اشعار طنز، مجسّم می‌کند.»

نمونه آثار

اینک در این مجال اندک، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره مهندس منوچهر پازوکی، نمونه‌هایی از آثار طنز منظوم او را با هم می‌خوانیم.

دیدم به خواب، حافظ شیرین کـلام، دوش
می‌خواند جمله درس مقامـات معنوی

گفتـا: جـوان، ز گلشـن شیراز آمدی؟
گفتـم: نه حافظـا، ز خیابـان مـولـوی

گفتا: تو را به مأمن فردوسیان چه کار؟
اینجا سـزاست آنکه نمانـی و نَغنـوی

گفتم که: دل سپرده به سیماتم و صدات
گفتا: به آن بـود که نبینـی و نشنـوی

گفتم: شنیده‌ای که گران شد دلار و مارک؟
گفتا مـرا چـه کـار به احـوال دنیـوی!

گفتم: فلان، هر آنچه بدان خواست او رسید
تنها به حکم آن‌که بود مُنعـم و قـوی

آن محتکـر نگـر که برابـر نمـی‌کنـد
«پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی»

گفتا: تو نیز می‌رسی آخر، تلاش کـن
آهسته دیر می‌رسـی و زود اگـر دَوی

گفتم: ز راه راست به جایـی نمی‌رسم
بر آن شدم که پیشه کنم رسم کج روی

شاید که پول مفت بیارم به چنگ، گفت:
«ای نور چشم من، به جز از کشته نَدرَوی»

«شاهین» فراز مأمن حافظ، نه جای توست
آن به، به آشیانـۀ ناچیـز خـود شـوی!

(به نقل از: بام بلند دیوان، اشعار منوچهر پازوکی، چاپ اول، ص۱۶۲)

شهر تماشایی

شهر ما شهر فرنگ اسـت، تماشـا دارد
همه جا رنگ به رنگ است، تماشا دارد

در خیابان، همه از جلـوۀ گـاز و تلفـن
اثر بیـل و کلنـگ اسـت، تماشـا دارد

عیب‌جویی مکن از گوشت که قصّاب محل
سوی تو همچو پلنگ است، تماشا دارد

قدّ ماهی که فروشند چنان ماهی حوض
قیمتش همچو نهنگ است، تماشا دارد

چرخ ماشین تو و کار من و پای حسـن
همگی یکسره لنگ است، تماشـا دارد

بین مستأجر و موجر، سخن و حرف حساب
ضربۀ دسته هونـگ است، تماشـا دارد

تا کـه دارایـی مـردم به چپـاول ببـرد
محتکر گوش به زنگ است، تماشا دارد

روستایی جوان تا که به شهر آمد، گفت:
عجب این شهر قشنـگ است، تماشـا دارد!

این نه تنها صفت کوچۀ ویرانۀ مـاست
عرصۀ قافیه تنـگ است، تماشـا دارد!



بچه های دهه 60 کی این شعرو تا آخر بلده؟ اولیا شلخته... دومیا پاتخته.... ؟!!