هفتاد سال با یافتههای فلسفی که با جوهر جان به رشته تحریر در آمدند/هرگز خود را در پژوهشهای تاریخ فلسفه محدود نکردهام
دکتر رضا داوری اردکانی در جریان برگزاری مراسمی به مناسبت نودمین سالروز تولدش، در سخنرانی تصویری گفت: هفتاد سال در عرصه فلسفه نوشتم اما هرگز خود را در پژوهشهای تاریخ فلسفه محدود نکردهام.
به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در طول یکی دو سال اخیر تلاش کرده است بیش از گذشته به جایگاه علمی و تلاشهای استادان و دانشمندان برجسته علوم انسانی بپردازد.
به همین مناسبت و به بهانه نودمین سالروز تولد «رضا داوری اردکانی»، فیلسوف و دانشمند برجسته کشورمان و رئیس فرهنگستان علوم، روز شنبه ۶ خرداد ماه مراسمی دو روزه با عنوان «داوری در ترازوی داوری» آغاز به کار کرد که اکثر استادان برجسته فلسفه کشور در این نشست به ارائه سخنرانی و مقاله پرداختند.
در ابتدای این مراسم پیام تصویری دکتر داوری برای حاضران در نشست و همچنین مخاطبان برخط این سمینار پخش شد که در ادامه متن سخنان وی از نظرتان میگذرد:
یافتههایی که با جوهر جان نوشتهام
بسیار ممنون و خوشبختم که آثار و نوشتههایی که حاصل 60 سال مطالعه دائم بوده است برای اولین بار مورد توجه و نقد اهالی علم و فرهنگ قرار میگیرد. آنچه خود درباره آنها میتوانم و باید بگویم این است که اینها حاصل پژوهش نیستند بلکه بیشتر یافتههایی هستند که آنها را به جان پرورده و با جوهر جان نوشتهام و البته میدانم که جانها همواره پرورش دهنده حقایق نیستند و دچار خطا و لغزش میشوند پس به فرض اینکه سخنی از دل برآمده باشد آن را نباید معاف از نقد دانست.
نکته دیگر این است که هر آنچه نوشتهام فلسفه است اما هرگز خود را در پژوهشهای تاریخ فلسفه محدود نکردهام. در حدود ۷۰ سال پیش، نوشتن را با روزنامهنویسی آغاز کردم. از آن زمان تاکنون در جهان و ایران حوادثی روی داده و تحولاتی صورت گرفته است که کمتر کسی تصور آن را میکرده است. در کشور ما با پایان یافتن دهه ۳۰ قرن چهاردهم هجری شمسی، سکوتی که بر اساس کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ پدید آمده بود، تا حدودی شکسته شد و مخصوصاً در شعر، ادب، سیاست و روشنفکری، نشانههایی از تحول پدیدار گشت.
بنده ناظر این شرایط بودم و با آن همدلیها داشتم اما در مسیر آن وارد نشده و ترجیح دادم در حاشیه بمانم و در حاشیه ماندنم را به این صورت توجیه میکردم و هنوز آن را موجه میدانم که کار سیاست و فلسفه و روشنفکری نباید خلط شود اما مگر ما راه خانه فلسفه را میشناختیم و به آن نزدیک بودیم؟ اگر میشناختیم چه نسبتی با آن داشتیم؟ مارکس میگفت که فیلسوفان باید جهان را تغییر دهند. اگر این سخن را بپذیریم فلسفه را از سیاست و جامعه نباید دور نگاه داشت. البته سخن مارکس قابل چون و چراست اما با آن نگاه به فلسفه اندکی تغییر کرده یا بهتر بگویم، سخن مارکس نشانه تغییر نگاه به فلسفه است.
اهمیت فلیسوفان قدیمی به اخلاق و سیاست
راستی آیا فیلسوفان صرفاً جهان را تفسیر کرده بودند و به تغییر آن نظر نداشتند؟ پس تکلیف طرح مدینه افلاطونی چه میشود؟ چرا همه فلیسوفان قدیمی به اخلاق و سیاست اهمیت میدادند. طرح مدینه ضرورتاً ناظر به تغییر جهان نیست بلکه بیشتر ناظر به حفظ جوهر اخلاق و سیاست و پیروی از خرد ثابت دارد؛ مثلاً فارابی که از مدینه فاضله گفت بیشتر مفسر ارسطو بود و به فضیلت عقلی توجه داشت. او در طرح مدینه فاضله خود، بیشتر از آرای اهل مدینه و صفات و آموزگاری رئیس آن سخن گفت در حالیکه فیلسوفان قدیم بیشتر به خرد جاویدان اعتقاد داشتند و فکر میکردند باید به چیزها همانگونه که هستند توجه کرد و قصد دگرگونی آنها را نداشت. این نشان میدهد که فیلسوف فقط به مباحث انتزاعی نمیپردازد بلکه فلسفه معتقد است که چیزها نظم و سامانی دارند و اگر دچار پریشانی و آشوب شوند چیزی نیستند که بمانند.
فلسفه پاسداری از وجود است و جهان تفرقه و پریشانی از وجود، دور است. فلسفه به معنای تفکر باید باشد تا کارها را تذکر دهد. البته اگر نباشد پریشانی، نابهسامانی و ندانمکاری همه جا را میگیرد. پیدا بود که من با این تلقی از جهان روشنفکری دور میماندم و روشنفکران هم به سخن من وقعی نمینهادند، چنانکه تاکنون هم ننهادهاند. البته بنده هم اندکی از سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی باخبر بودم اما نمیخواستم اینها پیلههایی شوند که فکر و روح من را در حصار خود قرار دهند و نسبتم را با آنچه میگذرد قطع کنند. نمیخواهم از تنهایی خود چشمپوشی کنم مخصوصاً از همان اوان جوانی و مخصوصاً در چند دهه اخیر مورد لطف و احسان دانشمندان، استادان و دانشجویان و گروههایی از جوانان کتابخوان بودهام و این لطف در حدی است که توهینها و تهمتها در برابر آن هیچ است.
امتیاز لطف این مجلس توجه به نوشتهها و نقد آنهاست که تاکنون به تأخیر افتاده بود. من میدانستم که کارم بیهوده نبوده و پس از مرگم حجابهای زمان برداشته میشود و نوشتههای من هم در حد جوهری که دارند جایی پیدا میکنند اما مقدر این بود که چندان دیر بمانم تا جمعی بزرگ از اهالی علم و دانش به بررسی آثارم بپردازند و این بررسی در بزرگترین پژوهشگاه علوم انسانی کشور صورت گیرد.
از دانشمند گرامی آقای دکتر نجفی، ریاست پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که با برگزاری این مجلس موافقت کرده و با لطف خاص خود از آن حمایت کردند، بسیار سپاسگزارم.. استاد گرانمایه آقای دکتر سیدجواد میری، بانی و برگزار کننده این مجلس هستند که بزرگوارانه مدت زیادی از وقت گرانبها و همت بلند خود را صرف برگزاری این مجلس کردند که نمیدانم با چه زبانی شکر احسان ایشان را به جای آورم، اما میدانم باهم؛ همسخنیها، همدلیها و همدردیها داریم و همه اینها به تعبیر ایشان فقط در یک کلمه میگنجد، و آن اینکه، عشق اولسون
ابیاتی که وصف حال من نیست اما...
از دانشمندان، فاضلان و استادانی هم که نوشتههای بنده را نقد میکنند سپاسگزارم و از آنچه میگویند، درس میآموزم. درست است که دیگر مجال تجدیدنظر در نوشتهها را ندارم اما همینکه نظر نقادان را بدانم، غنیمت است. به قول ابوریحان بیرونی؛ بدانم و بمیرم بهتر از آن است که ندانم. میخواستم وصف حالی از اکنون و این روزهایم را بگویم اما فکر کردم ابیاتی که سعدی در زمان پیری خود گفته برای شما بخوانم:
این ابیات همگی وصف حال من نیست اما هر سالخوردهای کمابیش وضع و حال خود را در سخن شاعر میخواند. رجوع من به شعر، یک وجه دیگر هم دارد و با آن میخواهم بگویم من به هوش مصنوعی دل نبستهام بلکه هنوز امیدم به شعر و فلسفه است و شاید این ابیات، مصداق شعری که بشارت و انذار میدهد و زمان آینده را مینمایاند، نباشد اما به هر حال شعر سعدی وصف حال ایام پیری شاعر است. ابیات را میخوانم و با سپاسگزاری خود سخن را ختم میکنم:
دریغ روز جوانی و عهد برنایی
نشاط کودکی و عیش خویشتن رأیی
سر فروتنی انداخت پیریام در پیش
پس از غرور جوانی و دست بالایی
دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد
ستیز دور فلک ساعد توانایی
زهی زمانهٔ ناپایدار عهد شکن
چه دوستیست که با دوستان نمیپایی
که اعتماد کند بر مواهب نعمت
که همچو طفل ببخشی و باز بربایی
بهزارتر گسلی هر چه خوبتر بندی
تباهتر شکنی هر چه خوشتر آرایی
به عمر خویش کسی کامی از توبرنگرفت
که در شکنجه ناکامیاش نفرسایی
اگر زیادت قدرست در تغیر نفس
نخواستم که به قدر من اندر افزایی
مرا ملامت دیوانگی و سرشغبی
تو را سلامت پیری و پای برجایی
شکوه پیری بگذار و علم و فضل و ادب
کجاست جهل جوانی و عشق و شیدایی
چو با قضای اجل بر نمیتوان آمد
تفاوتی نکند گربزی و دانایی
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر به رعنایی
والسلام