شهادت سرباز ایرانی در تراژدی نقطه صفر طالبان
«مهران»، سرباز مرز بود. او مدتی در منطقه تاسوکی، مرز میان ایران و پاکستان خدمت کرده و بعد از آن به منطقه دیگری رفته است. او میگوید که سربازان، آموزش ویژهای برای حضور در مناطق صفرمرزی و رویارویی با حملات گروهکهای تروریستی و اشرار نمیبینند: «قبلا در همان منطقهای که من خدمت کردم، حمله تروریستی شده بود.
«یکروز قبل حادثه، سهبار تلفن کرد. هربار گفت بابا کجایی؟ و من گفتم سر زمین. گفت: بابا چرا همش سر زمینی؟ گفتم بابا جان تو که فرار کردهای، نیستی. من دست تنها ماندهام. گفت میآیم بابا جان، محرم میآیم کمکت.» پدر سر زمین به دامادی پسرش فکر میکرد؛ به اینکه سربازیاش تمام میشود، برایش زمینی میخرد و دامادش میکند که برادر تلفن کرد: «بیا خانه. مهمان داریم.» مهمانها امامجمعه روستا، بخشدار و چند پلیس بودند. یکربع طفره رفتند تا رسیدند به این جمله: «پسرتان شهید شده. دیروز.»
به گزارش هم میهن، محمد جمالزاده، پسر شهریوری متولد سال ۸۳، یکشنبه سیویک اردیبهشتماه در یک حمله تروریستی در منطقه مک سوخته شهرستان گلشن شهید شد؛ او و ۴ نفر دیگر. او از آبانماه سال گذشته به این منطقه اعزام شده بود، آخرینبار تعطیلات عید خانوادهاش را دیده بود. ۲۰ روز مرخصی داشت. پدر صبح دیروز سر زمین گوجه میکاشت و از پسرش میگفت: «خیلی عجله داشت برود خدمت. گفتم فعلا نرو، سال بعد برو. گفت میخواهم بروم. امسال و سال بعد فرقی نمیکند. کاردانش درس خوانده بود در رشته کشاورزی. اما در کار نقاشی ماشین بود.»
علی جمالزاده، پدر محمد خبرها را دنبال نمیکرد، روز یکشنبه هم سر زمین بود که روح پسرش خاموش شد. پسر از روستای خواجه جراح شهرستان چناران به مک سوخته شهرستان گلشن رفته بود. از جنگل به بیابان، اما دم نزده بود از سختیها: «پسرم هیچ نمیگفت. هیچوقت شکایتی نکرد. بچه سرسختی بود. این چیزها برایش مهم نبود. حتی یکبار هم نگفت شرایطش در پادگان چگونه است. هربار پرسیدم چطور بود، میگفت خوب است. آخرینبار عید آمد، ۲۰ روز پیش ما بود، فقط از برجکها و همخدمتیهایش میگفت. میگفت میخواهد بعد از سربازی برود نقاشی ماشین کار کند.»
محمد یکخواهر بزرگتر دارد، یک برادر ۹-۸ ساله و یکخواهر دیگر که ۴ سالش است. او فرزند دوم خانه بود، پسر بزرگ علی. پدر میگوید حال مادر خوب نیست. اما صبوری میکند: «محمد یک گوساله نر داشت. آخرینباری که تلفن کرد، گفت گوسالهام را چند میخرند؟ گفتم فلانقدر. گفت برایم دو، سه گوساله ریزتر بخر.
گفتم مال خودمان قرار است زایمان کند، همانها را به تو میدهم. ۱۰ دقیقهای با هم حرف زدیم. گفتم تو ما را تنها گذاشتی. گفت میآیم. زود میآیم. نمیدانستم قرار است جنازهاش بیاید.» محمد را در آرامستان بهشت زینب چناران خاکسپاری کردهاند.
روستایشان آرامستان ندارد: «قرار بود محرم بیاید مرخصی. خیلی بچه خوبی بود. وقتی او را کتک میزدم دستش را بلند نمیکرد از خودش دفاع کند. یکبار گفتم بچهجان از خودت دفاع کن. گفت تو بابامی، اشکالی ندارد از پدرم کتک بخورم، نه غریبه. رفت بیرون بهش پیام دادم که پسرم ببخشید دستم رویت بلند شد. گفت رد چی را میگیری، آن مال یکساعت پیش بود.»
«چندروز قبلش تلفن کرده بود. گفتم بابا یونسجان، شماره یکی از کادریها را به من بده. یونسجان دو، سهروز یکبار تلفن میکرد. گفتم اگر کاریم شد، زنگ بزنم کسی بیاید زیر تابوتم را بگیرد. گفت خدا را چه دیدی، شاید خبر شهادت من را به شما دادند. گفتم خدا نکند باباجان. همینطور هم شد. من زیر تابوت او را گرفتم.» پدر بغض میکند. بغضی سنگین. از پشت تلفن سکوت طولانی میشود.
یونس سیفینژاد، متولد چهاردهم دیماه سال ۸۰ در شهرستان سرخس، سهشنبه هفته پیش یعنی دو روز پس از حادثه تروریستی در مرز گلشن، تشییع شد. او را در گلزار شهدای سرخس خاکسپاری کردند. پدر، حسین سیفینژاد وقتی از پسرش میگوید، «جان» را از ادامه اسمش نمیاندازد: «یونسجان متولد سال ۸۰ بود. ۱۳ ماه از خدمتاش را در سیستان و بلوچستان گذرانده بود و ۸-۷ ماه به پایان خدمتاش مانده بود. ۲۵ روز پیش، آمده بود مرخصی. دوماه میرفت، ۲۰ روز میآمد.» یونس هیچ حرفی از شرایط خدمتاش نمیگفت.
پدر بیماری قلبی داشت و نگرانش بود: «من مریضم. یونسجان عصای دستم بود. هروقت میآمد مرخصی، مرا میبرد مشهد برای درمان. گفتم پسرم بیا انتقالی بگیر. از شورایشهر و جاهای دیگر نامه گرفتم. گفتم ببر تا منتقلت کنند. نامه را برد، اما گفتند باید این ۸-۷ ماه را بمانی. به من گفت بابا اگر صلاح میدانی من همینجا بمانم. گفتم تو راضی باشی، من مشکلی ندارم.»
یونس دانشگاه نرفته بود. از بچگی دنبال کارهای فنی بود و در نوجوانی یخچالسازی میکرد: «آچارفرانسه بود، هرجا میرفت یا یخچالشان را درست میکرد یا وسیله دیگری. «سال ۹۷ با هم رفتیم پابوس امام حسین (ع). آنجا خاطره زیاد داریم. سفر آخری که آمده بود ۱۲-۱۰ روز رفت گلستان خانه اقوام مادری. همه را دیده بود. همه دوستش داشتند.» پدر کارگر اداره آب و فاضلاب است و در منطقه مرزی سرخس کار میکند: «۴-۳ روز قبل از شهادت، به مادرش تلفن کرده بود. میگفت باباجان مریض است، ناراحتی نکند تا من بیایم.»
آخرین روز اردیبهشتماه خبر آمد که اشرار و معاندان در یک اقدام تروریستی به برجک مرزبانی «مزه سر»، هنگ مرزی سراوان حمله کردند که با مقاومت نیروهای مرزبانی، تروریستها به خاک پاکستان فرار کردند، اما در این درگیری پنجنفر از مرزبانان شهید شدند. یونس و محمد، دو نفر از آنها بودند. گروهبانیکم غنی باتدبیر، گروهبانیکم حسن بادامکی، وظیفه محمد جمالزاده، وظیفه یونس سیفینژاد و وظیفه ناصر حمیدیدژ در فهرست شهدا بودند. دونفر دیگر هم مجروح شدند؛ استوار یکم کیخواه جوان و گروهبان یکم رضا برجی.
۵ سرباز شهید، ساکنان موقت مکسوخته بودند؛ اهالی به نخل میگویند مک و ۵ سرباز در نقطه صفر مرزی مک، آرزوهایشان را گذاشتند و رفتند. مکسوخته، دهستانی است در دل شهرستان گلشن؛ جایی که به ۷ سرباز حمله شد و جان ۵ نفرشان را گرفت. اهالی میگویند مک سوخته، دهستان کوچکی است و ساکنان زیادی ندارد، اما بهدلیل وجود آب در منطقه، مردم کشاورزی میکنند، مزرعه و گلخانه دارند. اما سمت مرز، شرایط سخت است، منطقه بیابانی و ریگزار است.
سربازان منطقه باید بومی باشند
محمدباسط درازهی، نماینده شهرستانهای سراوان، سیب و سوران و مهرستان در دوره قبل مجلس این منطقه را بهخوبی میشناسند. بزرگ شده آنجاست و میگوید که وضعیت آنجا بسیار سخت است، همیشه هم با طوفان و شن همراه است و سختیهای محیطی فراوانی دارد: «زمانیکه در مجلس نماینده مردم این منطقه بودم، بارها اعلام کردم که برای این منطقه باید از سربازان بومی استفاده شود.
غیربومیها آشنایی با محیط ندارند و حتی از نظر آبوهوایی هم تحمل این شرایط را ندارند. بارها پیش آمده است که سربازان در برابر حمله گروهکهای تروریستی یا اشرار، آنقدر سردرگم شدهاند که به اشتباه وارد خاک پاکستان شدهاند و در تله این گروهکها قرار گرفتهاند. چون محیط را نمیشناسند و نمیدانند اینطرف و آنطرف کوه چه خبر است. سربازان این منطقه باید از بومیها باشند.»
به گفته او، مک سوخته یکی از دهستانهای گلشن است؛ جایی که این پادگان در آن قرار داشت و حادثه در همان حوالی رخ داد: «قبلا هم اعلام شده بود که مرز را باید به مرزداران سپرد، نیروی مرزهایی که دست سپاه است، اغلب بومی هستند. بههرحال بومیها به آبوهوا و جغرافیای محیط عادت دارند و هزینه ایابوذهاب هم برایشان گران نمیشود.
اما مسئله اینجاست که با این کیفیت از نیروهای بومی در مرزها استفاده نمیشود. مثلا یکی را از نیشابور که خوش آبوهواترین منطقه ایران است، برای گذراندن دوره خدمت به این منطقه اعزام میکنند. این وضعیت حتی برای روان سرباز هم آزاردهنده است. مرز، منطقهای بسیار گرم است، ریگزار است و سربازی که از جای دیگری آمده چطور میتواند این وضعیت را تحمل کند؟»
درازهی میگوید که در دولت قبلی، یکبار وزیر کشور را برای بازدید از این منطقه آورده بود؛ بیشتر پایگاهها آب و برق ندارند و بعد از آن سفر، این مشکل حل شد، اما باز هم بسیاری از مشکلات وجود دارد که دست دولت نیست و حل نمیشود مگر اینکه نیرو را از همان منطقه انتخاب کرد. به گفته او، دو درصد از مساحت کشور با ۴۰۰ کیلومتر مرز مشترک را یک نماینده مجلس، تحت پوشش دارد. مساحت آنقدر زیاد است که شاید در طول ۴ سال، نماینده منطقه نهایت یکبار بتواند به آنجا سر بزند و بازدید داشته باشد.
او از وضعیتی که در مرز میان پاکستان و افغانستان وجود دارد، باخبر است و میگوید: «ما با کشور بی سروسامان پاکستان و افغانستان همسایه هستیم، دولتهای این دو کشور به مناطق مرزی تسلطی ندارند. در کنار همه اینها مشکل دیگری که در آن مناطق وجود دارد این است که برخی از این گروهکهای تروریستی و اشرار از فقر جوانان سوءاستفاده میکنند؛ جوانانی که از تحصیل جاماندهاند و برخی از آنها طبق اطلاعاتی که داریم فرزندان افرادی هستند که بهدلیل قاچاق مواد مخدر، اعدام شدهاند. این افراد جذب آن گروهکها میشوند. درحالیکه هیچوقت به این مسائل پرداخته نمیشود.»
به گفته او، محل وقوع حادثه برای این ۵ سرباز، در دهستان مک سوخته شهرستان گلشن بوده است و سربازان در یکی از پادگانهای روستایی در همان منطقه حضور داشتند: «سهنفر از سربازان شهیدشده از خراسان بودند، البته ممکن است در درگیریها آنطرف هم زخمی یا کشته شده باشند، اما چون افراد را با خودشان میبرند اصلا اطلاعاتی از سرنوشت آنها وجود ندارد.»
او به نکته دیگری توجه میکند و آن هم تامین امنیت جانی سربازان مرزی است: «دولت بهویژه وزارت امور خارجه و نیروی انتظامی، همچنین دستگاههای امنیتی باید با آنطرف مرز ارتباط داشته باشند و نباید اجازه دهند این گروهکها در مرزها تردد داشته باشند. سیستم اطلاعات برونمرزی ما باید خیلی قویتر باشد، بهطوریکه وقتی آن گروهها شروع به حرکت کردند، بتوانند آنها را رصد کنند. اصلا نباید اجازه داده شود که این اتفاقات در مرزها رخ دهد. باید اشراف اطلاعاتی به آنطرف مرز بیشتر شود.»
نگاه امنیتی منطقه را ناامن میکند
آقای «ش» از ساکنان سراوان است. او میگوید هیچکدام از سربازان در مناطق صفرمرزی از اهالی بومی نیستند و در حادثه اخیر هم، چنین وضعیتی دیده میشود: «اغلب نیروهایی که برای حفاظت از مناطق صفرمرزی در نظر گرفته میشوند، از شهرهای دور میآیند. غریبه بودن افراد منجر میشود تا میان آنها و بومیان ارتباط مستمری شکل نگیرد.
در کنار همه اینها مشکلی که وجود دارد این است که هیچوقت از بومیان برای کادرهای ارتشی، نظامی و انتظامی استفاده نمیشود. اگر هم بهکار گرفته شوند بهعنوان سرباز وظیفه وارد میشوند. هرچند در سالهای اخیر طی برخی اقدامات، بلوچها را جذب بسیج میکنند و در پایگاهها بهکار گرفته میشوند. این اقدام از زمان شهادت شوشتری صورت گرفت.»
نورعلی شوشتری، مهرماه سال ۸۸ طی انفجار انتحاری در پیشین به شهادت رسید. به گفته نمایندههای مردم شهرستانهای سیستان و بلوچستان، پس از این اتفاق بود که قرار شد از بومیان برای بخشهای مختلف بهکار گرفته شود. بااینهمه گفته میشود که این طرح بهصورت گسترده اجرا نشد: «کل جمعیت سیستان و بلوچستان نزدیک به دو میلیون و ۸۰۰ هزار نفر است. ما نشنیدیم کسی مثلا در نیروی انتظامی استخدام شود.» این را همان ساکن منطقه سراوان میگوید.
به گفته او از دهه ۸۰ طرحی اجرا شد که براساس آن، ریاست پایگاههای بسیج بهدست سران طوایف افتاد. آنها این اختیار را داشتند که سربازانی را بهکار گیرند، در ظاهر این افراد در ساختار امنیتی راه پیدا کردند. اما مشکل از اینجا پیش آمد که هر منطقه بهدست یکی از روسای طایفه افتاد و به آنها اسحله دادند. درحالیکه آنها از این اسلحهها برای درگیریهای طایفهایشان استفاده میکردند. کار نباید اینگونه میشد. باید به هرکس آموزش میدادند، بعد اسلحه. برای هر فشنگی هم که قرار بود استفاده شود، باید پاسخ میدادند.
به گفته اهالی سراوان، آن منطقه مشکل امنیتی خاصی ندارد. حتی در برخی از شهرها مثل جالق که در بخش مرکزی شهرستان گلشن قرار دارد، چندین بانک وجود دارد و هیچوقت اتفاقی برای این بانکها نیفتاده و خودروهای حمل پول بهراحتی در جاده تردد میکنند. آنها میگویند فعالیت گروههای تروریستی از سال ۹۲ تا ۱۴۰۰ به حداقل رسیده بود، این درحالیاست که بین سالهای ۸۸ تا ۸۹، گروهکهای تروریستی در داخل شهر زاهدان تردد میکردند و مردم عادی را ترور و حتی از آنها فیلمبرداری میکردند، اما حالا این اتفاقات به حداقل رسیده است.
به گفته آقای «ش» که از افراد شناختهشده منطقه است، هرزمان نگاه امنیتی از استان برداشته شد، اقدامات تروریستی و ناامنیها هم کم شد. اما وقتی نگاه به استان امنیتی میشود، استان ناامن میشود. قبلا گروهک جیشالعدل به یکی از پایگاهها در منطقه صفرمرزی حمله کرده و سربازان را گروگان گرفته بود. ویدئویی که از آن منتشر شد نشان میدهد که سربازان اصلا آموزشی ندیده بودند.»
سربازان مرز آموزش ویژهای نمیبینند
«مهران»، سرباز مرز بود. او مدتی در منطقه تاسوکی، مرز میان ایران و پاکستان خدمت کرده و بعد از آن به منطقه دیگری رفته است. او میگوید که سربازان، آموزش ویژهای برای حضور در مناطق صفرمرزی و رویارویی با حملات گروهکهای تروریستی و اشرار نمیبینند: «قبلا در همان منطقهای که من خدمت کردم، حمله تروریستی شده بود. البته آنجا بیشتر محل تردد قاچاقبرها بود که با تویوتاهایشان در رفتوآمد بودند و تقریبا نسبت به مناطق دیگر امنتر بود.
ما آنجا درگیری نداشتیم، لباس شخصی بودیم و در کارگاه سد شیله که روی هیرمند ساخته میشد حضور داشتیم. بااینهمه، اما یکشب سربازانی که داخل کارگاه بودند متوجه حضور سوختبران میشوند. آنها آنقدر نزدیک شده بودند که سربازان هراسیده به سمتشان تیراندازی میکنند.
سوختبران به آنها حمله میکنند اسلحههایشان را میگیرند و چند ساعت آنها را گروگان میگیرند. این اتفاقات بهدلیل نابلد بودن سربازان افتاد و بعدا بهدلیل همین اتفاق برایشان در دادگاه نظامی پرونده تشکیل شد و اضافهخدمت گرفتند و مدتی هم زندانی شدند.» به گفته او، همان سربازان هم شانس آوردند که با اشرار درگیر نشده بودند وگرنه جان سالم بهدر نمیبردند.
مهران دوره آموزشیاش را در لوشان گذرانده، سهماه او را به رشت اعزام کردند و بعد از آن راهی زاهدان شده است: «هیچکدام از سربازانی که با ما در زاهدان همخدمتی بودند، بومی نبودند. یکی از تبریز آمده بود، آن یکی از رشت و قزوین و زنجان. سربازان اصلا با منطقه و خطرات آن آشنا نبودند.
در همانجایی که ما خدمت میکردیم تانکر سوخت بود. ما باید از تانکر سوخت نگهبانی میکردیم. نیمههای شب سوختبران مدام میرفتند و میآمدند. یکشب خیلی به ما نزدیک شدند. من از ترسم تیرهوایی شلیک کردم و آنها هم فرار کردند. وقتی مسئولمان آمد، گفت که نباید تیراندازی میکردم؛ حالا اشرار متوجه میشوند که ما اسلحه داریم. میآیند و اسلحهمان را میگیرند. درحالیکه ما اصلا این مسائل را نمیدانستیم.»
به گفته او، سربازان نقطهصفر مرزی جانشان را کف دست گذاشتهاند: «از این اتفاقات در مناطق مرزی زیاد رخ میدهد. هر مناسبتی ممکن است عدهای از اشرار را به منطقه بکشاند. گاهی نیروی انتظامی، سپاه و ارتش با روسای طایفهها توافق میکردند تا در مقابل در اختیار قراردادن تجهیزات، امنیت منطقه برقرار شود.» مهران میگوید دورههای آموزشی که برای سربازان برگزار میشود برای همه یکسان است، فارغ از اینکه محل خدمتشان کجاست: «اینکه سربازی در چه منطقهای خدمت کند، کاملا شانسی است؛ یکی سرباز پایگاهی در رشت میشود، آنیکی در زاهدان.»
دوری از سادهترین امکانات
در کنار تمام این اتفاقات، ناامنیها و حمله اشرار و گروهکهای تروریستی سربازان لب مرز مانند اهالی منطقه، بهدلیل دوری از شهر و امکانات شهری، با مشکلات زیادی مواجه میشوند. مهران میگوید که یکی از همدورهایهایش بهدلیل یک مسمومیت جانش را از دست داد: «وقتی رفتیم زاهدان به ما گفتند که یکی از همدورهایهای آموزشیمان فوت کرده است. گفتند مسموم شده بود و تا او را به شهر رساندند، دچار خونریزی معده شد و در راه تهران، جان باخت. مناطق مرزی هیچ امکاناتی ندارند.»
مهران اهل قزوین است و میگوید که در خود قزوین چندین پایگاه وجود داشت که میتوانست دوره خدمتاش را آنجا بگذراند. حضور در شهر محل زندگی، در کاهش هزینهها هم کمک زیادی میکند چراکه سرباز آخرهفتهها اگر شیفت نباشد، میتواند به خانه برود و بهاینصورت هزینههای پایگاه کم میشود: «در قزوین پایگاه سپاه هست، لشکر ۱۶ ارتش است و... من میتوانستم آنجا خدمت کنم درحالیکه ۱۳ ماه در زاهدان سربازی رفتم. یکی از همخدمتیهای ما از دشتمغان آمده بود، زاده روستا بود و یکبار هم از روستایش بیرون نیامده بود.
او را فرستادند زاهدان. آنقدر شهرها را نمیشناخت که یکبار جای زاهدان به بندرعباس رفته بود. تا رسید به زاهدان، به اصفهان و کرمان و... هم رفته بود. چون اصلا مسیر را نمیشناخت. این شخص باید در همان منطقه خودش سربازی برود.»
به گفته او مسیرهای طولانی باعث میشود تا سربازان حتی نتوانند به خانههایشان بروند. مثلا از زاهدان تا اردبیل ۳۵ ساعت راه است و سرباز نمیتواند بهطور مستمر این مسیر را برود و بیاید: «آنزمان با احتساب منطقه مرزی، ۱۹ ماه خدمت کردم، یعنی دوماه کمتر از مناطق دیگر. اما در همان مدت کمترین میزان مرخصی را داشتم. آنهم بهدلیل دوری راه. علاوه بر اینها خیلی سخت هم مرخصی میدادند.
سربازان این مناطق بهشدت از نظر روانی بههمریختهاند. تصورش را بکنید یکنوجوان ۱۸-۱۷ ساله تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده حالا باید برود لب مرز خدمت کند و با اشرار بجنگد. جایی که حتی بهسختی میشود تلفن کرد. درحالیکه اگر از بومیان استفاده کنند خیلی از مشکلات حل میشود. آنها حتی نحوه تعامل با اشرار را بلدند و شاید بهتر بتوانند از پس مشکلات بربیایند.»
او میگوید که سربازان مرز، همیشه نگرانند. آنها بهطور مداوم خبر حمله اشرار به سربازان را میشنوند و هراس دارند: «در نزدیکی ما پایگاهی بود که مورد حمله قرار گرفت. طی آن حمله یکی از سربازان جان باخت. ما مدام این خبرها را میشنیدیم. ماموران انتظامی به اختیار خودشان به آن منطقه رفتهاند و حقوق میگیرند، سرباز، اما به اختیار خودش به این منطقه نمیرود.»
مهران میگوید که برخی از جادههای فرعی زاهدان به خاش، عجیب و بسیار خطرناک بود. کویر بود و حتی یکماشین هم پیدا نمیشد. در چنین وضعیتی اگر برای کسی اتفاقی میافتاد، نمیشد ماشینی پیدا کرد. یکی از کارگران همان منطقه بهدلیل عقربگزیدگی جانش را از دست داد، چون هیچ ماشینی پیدا نمیشد او را به بیمارستان ببرد.
بررسی اقدام تروریستی در مجلس
ملک فاضلی، نماینده شهرستانهای سراوان، سیب سوران، مهرستان و گلشن است و از ماجرای رخ داده با خبر. او میگوید قرار است موضوع از سوی مجلس شورای اسلامی بررسی شود. او در پی اتفاق رخداده، همراه با تیمی به منطقه سفر داشته است: «در منطقه برجکی وجود دارد که طی اتفاق رخداده، ۵ نفر شهید شدند، دو نفر هم مجروح.
یکی از مجروحان در سمت گردن و فک ترکش خورده بود و به بیمارستان سراوان منتقل شد و نفر دیگر به دلیل ضربه مغزی به بیمارستان زاهدان. حال نفر دوم هم در حال بهبودی است.» براساس اعلام فاضلی، برجکهای نگهبانی معمولا ۳ تا ۴ نیرو دارند. روز حادثه ۷ نفر در برجک بودند که احتمالا سربازان در حال جابهجایی شیفت بودند. این برجکها در دهه ۶۰ که آغاز دوره مرزبندیها بود، ساخته شد. همان موقع چندین پاسگاه و برجک هم اضافه شد و پاییندست آن محلی برای استقرار سربازان در نظر گرفته شد.
شهرستان گلشن، یکی از چهار شهرستان انتخابی ملک فاضلی است. او نماینده مردم سراوان، سیب سوران، مهرستان و گلشن است و میگوید شهرستان گلشن منطقه مرزی میان ایران و پاکستان است و حوزه انتخابیاش حدود ۴۰۰ کیلومتر مرز مشترک با پاکستان دارد: «درجوار مرزها، پاسگاهها و برجکهایی وجود دارد، نیروی محافظتکننده مرز در این پاسگاهها مستقرند و برای نگهبانی بهطور شیفتی، در برجکها حضور دارند.»
فاضلی در ۵ کیلومتری مرز به دنیا آمده است و میگوید که تاکنون از سمت ایران حمله تروریستی صورت نگرفته است، اما از آنطرف به دلیل پایین بودن توان امنیتی کشور پاکستان، گروهکهایی از اوایل انقلاب در آن منطقه مستقرند و گاهی به مرزها آسیب میزنند.
به اعتقاد او آن چیزی که منجر به امنیت پایدار میشود، اقتصاد پایدار است به همین دلیل تلاش میشود تا بازارچههای مرزی راهاندازی شود. در دو سه سال گذشته، دو گمرک جدید پیشین و ریمدان راهاندازی شده است. راهاندازی ۶ بازارچه جدید مصوب شده که سه بازارچه در حال راهاندازی است. یکی از آنها بازارچه پیشین است. مجموع این اقدامات میتواند امنیت منطقه را بالا ببرد.