خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه- فاطمه علی آبادی: سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران موضع فریبکارانهای را اتخاذ کرد، بدین ترتیب که در اعلامیههای آغازین خود، ضمن محکوم کردن تجاوز عراق، حضور نیروهای خود را در جبههها به تجویز مقامات کشور منوط دانست. حال آنکه گروههای مختلف مردمی به جبهههای حق علیه باطل پیوسته بودند.
با این همه، هفت روز پس از این، در اطلاعیه دیگری، از حضور نیروهای خود در جبهههای جنگ خبر داد. کمتر از یک ماه از آغاز جنگ نگذشته بود که دادستان انقلاب اسلامی آبادان ۴۱ نفر از اعضای مجاهدین را به اتهام جاسوسی بازداشت کرد. سازمان منافقین در اطلاعیه خود در تاریخ ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۵۹ این اقدام را ادامه فشارهای وارده بر این تشکیلات دانست و اعلام کرد: «دادستانی انقلاب آبادان حکمی در مورد خروج گروههای سیاسی از جمله مجاهدین خلق از این شهر را صادر کرده و برای این کار ۲۴ ساعت مهلت داده است تا آنجا که به مجاهدین خلق مربوط است، در واقع، این حکم آخرین حلقه از سلسله فشارهای مستمری است که از اولین روزهای آغاز نبرد مقاومت در مقابل عراق بر نیروهای ما که در سنگرهای مقدم نبرد در کنار مردم بودهاند، وارد می شود». آنان در حالی مدعی حضور در جبههها بودند که اساساً در تحلیلهایشان این جنگ را جنگ ارتجاعی و ناعادلانه ای میدانستند. از نظر آنها، انگیزه ایران از این جنگ، صدور انقلاب و انگیزه عراق قطب شدن در منطقه و ادعاهای مرزی است.
در همان دوره بود که سازمان جریان «انقلاب ایدئولوژیک» را به راه انداخت. انقلاب ایدئولوژیک به مجموعه تحولاتی گفته میشود که از سال ۱۳۶۳ در سازمان مجاهدین خلق آغاز شد.سناریوی اولیه «انقلاب ایدئولوژیک» با اطلاعیه غیرمنتظره مسعود رجوی در مورد ازدواج با مریم عضدانلو در اسفند ۱۳۶۳ آغاز شد. مریم خود همسری به نام مهدی ابریشمچی داشت ولی در چارچوب صلاحدید رهبری منافقین و به عنوان یک انقلاب ایدئولوژیک، از وی بیدلیل جدا شد و به عقد مسعود رجوی درآمد. حدود ۴ سال بعد در ۲۶ مهرماه ۱۳۶۸ نیز مرحلهای جدید از «انقلاب ایدئولوژیک» توسط رجوی اعلام شد که بر اساس آن باید کلیه اعضای متأهل سازمان از همسران خود طلاق بگیرند و ازدواج نیز برای افراد مجرد سازمان ممنوع اعلام شد.
در ادامه فعالیتهای ضد ایرانی سازمان و پس از ملاقات مسعود رجوی و طارق عزیز در فرانسه، عراق به عمده ترین مرکز فعالیت سازمان منافقین تبدیل شد. به دنبال این سیاست، پایگاههای سازمان مجاهدین که تعداد آنها را هفده پایگاه بر شمردهاند، در داخل خاک عراق و در نزدیکی مناطق مرزی این کشور با ایران تأسیس شد که اصلی ترین پایگاه آنها به نام «اشرف» در صد کیلومتری شمال غربی بغداد واقع شده بود.
شاید بتوان یکی از شاخصترین ویژگیهای فرقهها را، تهدید کسانی عنوان کرد که به هر شکلی با رهبر فرقه یا مریدان درافتاده و با روند کار آنها مخالفت دارند. معمولاً عوامل فرقهگرا در این موارد با این افراد به شدت برخورد مینمایند و در ابتدا شخص را بایکوت کرده و حتی تا مرحله حذف فیزیکی نیز پیش میروند. مثالهای بسیاری از این گونه رفتار فرقهگرایان میتوان عنوان کرد. از جمله اینها، حسن صباح و گروههای ترور مستقر در قلعه الموت بودند. کاری که مسعود و مریم رجوی در اردوگاه اشرف آن را اجرایی کردند.
بر همین اساس برای آشنایی بیشتر با فعالیتهای این سازمان با قاسم تبریزی پژوهشگر و محقق تاریخ معاصر به گفتگو پرداختیم.میتوانید آنها را در اینجا ببینید.
بخش چهارم این گفتگو هم اینک تقدیم مخاطبان میشود:
*پس از ارتباط گیری مجاهدین خلق با حزب بعث عراق، این گروهک در نهایت و به طور کامل تبدیل به عامل استکبار جهانی شدند و در اختیار آمریکاییها و اروپاییها قرار گرفتند. درباره اینکه آیا این گروه قبل از آن هم با سرویسهای غربی در ارتباط بودند یا نه، آیا سندی در دست هست؟
در این زمینه سندی در دست نیست.
اما شواهد و قرائن نشان میدهد که مستقیم و غیرمستقیم از طرف غربیها تشویق و ترغیب میشدند. چرا که حرکتی که این گروهک در سالهای ۵۸ تا ۶۰ در جهت براندازی جمهوری اسلامی و ایجاد تنش در جامعه ایران انجام دادند همه به نفع غرب بود. اما آن بخشهایی که درباره آن سند داریم به ورود منافقین به عراق برمیگردد. از آغاز ورود رجوی به عراق، فیلمهای بسیاری از ارتباطاتش با صدام، سران اطلاعاتی و رئیس استخبارات وجود دارد و علاوه بر آن بیش از ۳۵۳ ساعت نوار صوتی موجود است و در اختیار صداوسیما قرار گرفته است. سازمان مجاهدین هر زمانی که با افسران اطلاعاتی یا امثال آنها جلسه داشتند، نیازهای خودشان را مطرح میکردند و آنها هم بدون هیچ گونه چون و چرایی امکانات درخواستی را در اختیار منافقین قرار میدادند.
وقتی ارتش آزادیبخش تشکیل شد به عنوان یک ابتکار مورد استقبال ارتش عراق قرار گرفت و صدام به دلیل اینکه رجوی توانسته چنین تشکیلات نظامی را سامان بدهد، او را مورد تشویق قرار داد. رجوی در صحبت با صدام گفت ما ۲ هزار نفر عضو داریم که در عرصه نظامی میتوانند فعالیت کنند، امکاناتی مانند تانک و انواع سلاحها را نیاز داریم، صدام هم این امکانات را در اختیار سازمان قرار داد. موقعیت نظامیان سازمان به گونهای بود که در عراق به عنوان جیش التحریر الصدام به معنای نیروهای آزادی صدام مطرح بودند. طبق اسناد تعداد نظامیان سازمان در عراق ۹۹۰ نفر بودند اما خود رجوی عدد ۲ هزار نفر را ذکر میکرد، حتی در ملاقاتی با یک افسر اطلاعاتی عدد ۳ هزار نفر را مطرح میکند.
وقتی مسعود در این جلسه سخنرانی میکرد گفت مردم منتظر ما هستند؛ در همین حین خانمی از میان جمعیت بر میخیزد و میگوید نه مردم منتظر ما نیستند مردم اصلاً ما را نمیشناسند، سپس مسعود رجوی با شنیدن این سخنان به آن فرد میگوید بالا بیا و آن سخنی که مطرح کردی را مجدد پشت میکروفن بیان کن؛ که آن خانم همین کار را انجام میدهد و میگوید من تازه سه ماه است که از ایران آمدهام و مردم به دنبال زندگی خودشان هستند و به هیچ عنوان سازمان برایشان مهم نیست و آن را نمیشناسند؛ و مسعود در پاسخ میگوید صددرصد تو درست میگویی و آن چیزی که من می گویم برای همین هفته است نه برای سه ماه پیش. ما به قدری با برنامه ریزی دقیق در ایران تبلیغات انجام دادهایم که مردم منتظر آمدن ما هستند؛ کاملاً مشخص است که این یک صحنه سازی بود
*از تشکیل شورای ملی مقاومت بگویید؛ بفرمائید دلیل تشکیل این شورا چه بود و اعضای تشکیل دهنده چه کسانی و از چه جریانهای سیاسی بودند؟
شورای ملی مقاومت یک ائتلاف سیاسی بود که در ۳۰ تیر ۱۳۶۰ توسط مسعود رجوی و با همراهی ابوالحسن بنیصدر به منظور سرنگونی انقلاب اسلامی بنیانگذاری شد و تمام اعضای گروههای چپ و راست در این شورا عضو شدند؛ این عضو شدن نشان از آن داشت که سازمان پیش از این با آن گروهها وارد مذاکره شده بود. از اعضای این شورا میتوان به اتحاد چپ به رهبری خان بابای تهرانی، از بازاریها محمد شانه چی، از جنبش سیاسی و سوسیالیستی علی اصغر حاج سید جوادی، از عناصر چپ ناصر پاکدامن، از جبهه دموکرات هدایت الله متین دفتری و …، اشاره کرد و در آن ساختار ابوالحسن بنی صدر به عنوان رئیس جمهوری، مسعود رجوی به عنوان نخست وزیر عمل میکردند. آنها آمده بودند تا طرح براندازی را با ابعاد مختلف شروع کنند.
شورای مقاومت همه برنامههای ترور و اقداماتی که در سازمان انجام میداد را رصد و بررسی میکرد و برنامهها را انجام میدادند. در این حین اختلاف بین رجوی و بنی صدر بالا میگیرد و مسعود حکم اخراج بنی صدر را صادر میکند. همانطور که بیان شد بنی صدر رئیس شورای ملی مقاومت و رجوی معاون او محسوب میشد. مسعود با خان بابای تهرانی تماس میگیرد و میگوید یک جلسه فوری داریم و میخواهیم بنی صدر را اخراج کنیم چرا که او دیگر به درد شورای ملی مقاومت نمیخورد.
*دلیل این اختلافات چه بود؟
بخشی از دلایل این اختلاف را میتوان غرور و خودخواهیهایی دانست که همه آنها از جمله بنی صدر داشتند.
*بله او همواره خود را برتر از همه میدید به گونهای که در یکی از مصاحبههای خود چنین بیان میکند که من نابغه قرن هستم و کتابی که من نوشتهام بزرگترین کتاب قرن به شمار میرود.
بله چنین مصاحبهای را انجام داده است. بلاخره جلسه تشکیل میشود و بنی صدر در آن شرکت نمیکند و معاون حکم اخراج رئیس را صادر میکند!
وقتی رجوی پای خود را در شورا محکم میکند کم کم اقدام به اخراج اعضا میکند البته برخی نیز مانند عبدالرحمان قاسملو مدعی هستند که خودشان استعفا دادهاند؛ نهایتاً تا سال ۷۲ از اعضای مقاومت تنها منوچهر هزارخانی، متین دفتری و مریم میمانند و مابقی همه اخراج میشوند. شورا کاملاً در اختیار سازمان میافتد و بیشتر زیر نظر مریم اداره میشد. مریم نیز در مصاحبهای که انجام داد گفت من همه اطرافیان خود را از کسانی انتخاب خواهم کرد که هیچ سابقه مبارزاتی قبل از انقلاب در کارنامه خود نداشته باشند و سن بیشتر زنانی که برگزید بین ۲۵ الی ۳۰ سال بودند.
با ادامه این روند بود که دو مساله پیش آمد نخست مساله ابتذال بود که بخشی از آن مربوط به طراحی سازمان سیا و انگلیسیها میشد که متأسفانه تنها بُعد ابتذال آن یعنی تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیکی توجه شد اما به طراحی دور اندیشانه و حساب شدهای که صورت گرفت بود توجه نشد. آن طراحی این بود که آنان آمدند و مریم را هم ردیف نفر اول سازمان اعلام کردند و این به معنای قائم مقام، مشاور و غیره نبود و شعارشان «مسعود مریم، مریم مسعود» بود. یعنی مسعود و مریم هر دو در یک ردیف بوده و هیچکدام از دیگری برتری ندارد.
*اینجا بود که مریم را سمبل حقوق بشر معرفی کردند.
بله.
با ادامه این جریان به تدریج مریم را به عنوان سمبل و نماد حقوق بشر و حقوق شهروندی و صلح و مسعود را نیز به عنوان نماد نظامی گری معرفی کردند. این دو با همین روال و در ردیف یکدیگر پیش رفتند.
*هدف و پشت پرده از این سمبل و نماد سازی چه بود؟
پشت پرده این سمبل سازی این بود که سیستم اطلاعاتی غرب میدانست اگر روزی جنگ به پایان برسد و ایران برنده نبرد شود عمر مسعود در عرصه اقدامات تروریستی و فعالیتهای نظامی گری تمام است و برای اینکه سازمان به عنوان یک تشکیلات ماندگار باقی بماند این آینده نگری را انجام داد.
*از آخرین تلاشهای نظامی منافقین بعد از پذیرش قطعنامه بگویید؟
بعد از اینکه قطع نامه پذیرفته شد آخرین برگ برنده مسعود مذاکره او با صدام بود تا یک حمله نظامی به ایران داشته باشد که صدام نیز درخواست رجوی را پذیرفت. آنان قریب به یک هفته اقدام به تبلیغات کردند مبنی بر اینکه ما به ایران بر میگردیم. در همین راستا سازمان نیروهای خود را آماده و چند جلسه برایشان نشست برگزار کرد که در یکی از این جلسات مسعود به اعضای سازمان گفت به خانوادههای خود اطلاع دهید که ما به ایران می آییم و در مسیری که حرکت خواهیم کرد زندانیان کرمانشاه را آزاد میکنیم، بعد از آزادی زندانیان همدان و قزوین به تهران آمده و در میدان آزادی به مسعود رجوی ملحق و به سراغ آزاد سازی زندانیان اوین خواهیم رفت و شهر سقوط میکند.
وقتی مسعود در این جلسه سخنرانی میکرد گفت مردم منتظر ما هستند؛ در همین حین خانمی از میان جمعیت بر میخیزد و میگوید نه مردم منتظر ما نیستند مردم اصلاً ما را نمیشناسند، سپس مسعود رجوی با شنیدن این سخنان به آن فرد میگوید بالا بیا و آن سخنی که مطرح کردی را مجدد پشت میکروفن بیان کن؛ که آن خانم همین کار را انجام میدهد و میگوید من تازه سه ماه است که از ایران آمدهام و مردم به دنبال زندگی خودشان هستند و به هیچ عنوان سازمان برایشان مهم نیست و آن را نمیشناسند؛ و مسعود در پاسخ میگوید صددرصد تو درست میگویی و آن چیزی که من می گویم برای همین هفته است نه برای سه ماه پیش. ما به قدری با برنامه ریزی دقیق در ایران تبلیغات انجام دادهایم که مردم منتظر آمدن ما هستند؛ کاملاً مشخص است که این یک صحنه سازی بود. در همین جلسه به اعضای سازمان گفته میشود به صورت تلفنی با خانوادهها تماس بگیرید و این امر نیز انجام شد تا جایی که بعضی از خانوادههای زندانی به زندان اوین و گوهر دشت رفته و با زندانیان مطرح کردند که سازمان منافقین هفته بعد ایران است و حکومت در آستانه سقوط به سر میبرد و شما نیز به زودی آزاد میشوید. همین مسائل باعث شد در زندان درگیریهایی به وجود بیاید و بعد آن حوادث زندان و بازجوییها انجام شد.
*نام این عملیات چه بود؟
این حرکت تحت عنوان عملیات فروغ جاویدان شروع شد.
*جدای از کمک تسلیحاتی آیا نیروهای رسمی صدام در این اجرای این عملیات حضور داشتند؟
بله اما غیر مستقیم.
پیش از آغاز این عملیات، صدام چند فروند هواپیما به سوی ایلام و کرمانشاه اعزام کرد که با یک رعب و وحشتی آن فضای صوتی را شکستند و اعضای منافقین نیز با تانک و امکاناتی که صدام در اختیار آنها قرار داده بود به سمت ایران حرکت کردند. در همان هنگام چون بیشترین بخش از مناطق جنگی در منطقه جنوب بود برای همین فرماندهها و رزمندگان برای ساماندهی وضعیت بیشتر در این مناطق مستقر بودند. در همین حین خبر رسید که منافقین به ایران حمله کردند و باید یک سری از نیروهای بسیجی، سپاهی و ارتشی به مناطق غرب اعزام شوند و این اقدام صورت میپذیرد.
*فرماندهی نیروهای انقلابی را چه کسی بر عهده داشت؟
شهید صیاد شیرازی فرماندهی نیروهای ایرانی را به عهده داشت. نیروهای نظامی منافقین نرسیده به کرمانشاه توسط نیروهای انقلاب محاصره، تعدادی کشته و جمعی از آنان نیز فرار کرده و یا دستگیر میشوند این عملیات در حقیقت آخرین برگ برنده رجوی بود.
*قضیه طلاق جمعی اعضای مجاهدین خلق چه بود چرا مسعود رجوی چنین دستوری را صادر کرد؟
رجوی بعد از قبول قطعنامه بیشتر به مسائل داخلی سازمان پرداخت و اولین موضوعی که مطرح کرد این بود که علل شکست در عملیات ایران را آن دانست که زنها به مردان خود علاقه داشتند و مردها به زنانشان علاقمند بودند و تنها راه تکرار نشدن این نوع شکستها انجام یک طلاق عمومی به عنوان انقلاب طلاق بیان کرد و گفت همه باید به من عشق بورزید. زمانی هم که آمریکاییها می آیند فرزندان اعضای مجاهدین را میگیرند و به اروپا و آمریکا منتقل میکنند.
*سرنوشت این کودکان بی گناه چه شد؟
متأسفانه هیچ اطلاعاتی از سرنوشت آن کودکان در دست نیست.
*چطور اعضای سازمان توانستند به این ذلت تن بدهند و حتی از فرزندان خود جدا شوند؟
در حقیقت در این دوران فرماندهی و مدیریت سازمان به بانوان داده میشود و مردها تحت نظر آنان عمل میکنند این حرکت در راستای تحقیر کردن شوهران و مأیوس ساختن مردان بود. در این اوضاع افراد سازمان احساس کردند دیگر هیچ راه فراری ندارند و به کشورهای اروپایی هم دسترسی ندارند از این رو به هر ذلتی تن دادند.
ادامه دارد....