داستان دختری با پری سیاه زیر دامناش بر اساس یک پرونده واقعی
رکنا: در دو شماره گذشته خواندید که شاهرخ و سمیه دست به قتل خواهر و باردر سمیه زدند و قصد قتل مادرش را هم داشتند که با وجود زخمی شدن این زن او خودش را بیرون از خانه رساند و فریاد زد دزدان بچه هایم را کشتند اما خیلی زود شاهرخ و سمیه بازداشت شدند و حالا بعد از بازجویی های ابتدایی آنها باید در دادگاه حاضر شوند و بقیه داستان :
به گزارش رکنا، متهمان را وارد صحن عمومی دادگاه میکنند. کیپ تا کیپ آدم نشسته. قاضی چکش را میکوبد: «در این جنایت اولا متهمان هر دو نوجوان هستند و مقتولان نیز از بستگان درجه خانواده دختر بودند. در حقیقت این یک فاجعه خانوادگی است که یکی از اعضای خانواده حریم خانواده را شکسته و برای رسیدن به اهداف شوم خود برادر و خواهر بیگناه...». سمیه یکه میخورد. خبرنگارها تندتند یادداشت میکنند. سمیه سر میچرخاند اکرم را ببیند. حلقه را دیده توی دستهاش؟
مسلما عدم توجه و مراقبت والدین متهمان درباره اینکه فرزندانشان به کجا میروند و چه میکنند و با چه کسانی معاشرت دارند زمینهساز این جنایت بوده است... از قرار معلوم این دو متهم تحت تاثیر خیالات خام نوجوانی تصمیم به ازدواج میگیرند ولی خانواده سمیه به لحاظ کمی سن و متناسب نبودن روحی و اجتماعی بر این عقیده بودند که ازدواج برای آنها مناسب نیست.
دوشنبه 17 دیماه 1375-روزنامهی ایران
سمیه در جایگاه قرار میگیرد. نور چشمهاش را میزند. قاضی خطاب به سمیه میگوید: «شما به عنوان متهم ردیف اول بفرمایید کی تصمیم گرفتید اعضای خانوادهتان را بکشید؟» سمیه به شاهرخ نگاه میکند. شاهرخ به جایی دور. بلند میگوید: «خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم. نقشه را کشیدم و به شاهرخ گفتم». روی مفرد بودن فعل تاکید میکند. نسبت به سناش زیادی گنده حرف میزند. «حالا که فهمیدم راه بازگشتی ندارم. تصمیم گرفتم کلیهام رو بفروشم برای جبران».
پس از بازجوییهای اولیه از سمیه و شاهرخ آنها برای آزمایشهای مختلف در اختیار پزشکان اداره پزشکی قانونی قرار گرفتند که پزشکان و روانشناسان پس از آزمایشهای مختلف اعلام کردند سمیه و شاهرخ از سلامت کامل برخورداند و از نظر روانی و عقلانی هیچگونه مشکلی ندارند. دوشنبه 15 بهمن 1375-روزنامه ایران
خبرنگارها با تعجب به هم نگاه میکنند. قاضی سعی میکند به صدای سوزناک و کودکانهی سمیه اعتنا نکند. صداش خراش میاندازد روی تن دادگاه. برای بار دوم میپرسد: «یعنی قبول داری خواهر و برادر کوچکتر از خودت را بیرحمانه به قتل رساندید و قصد داشتید پدر و مادرت را هم بکشید؟». سمیه بلند و محکم میگوید: «بله قبول دارم. من آنها را کشتم میخواستم همه اعضای خانواده را بکشم... همه دختران و پسران جوانانی که مثل خودم هستند را بکشم و آنها را از این زندگی راحت کنم... بعد اعدام شوم...» شبیه به دختربچهای که اسباببازیاش را خراب کرده.
سمیه با صدایی لرزان گفت: «آقای قاضی من را خیلی وقت پیش کشتهاند هیچ کس دنبال قاتل من نبود. حالا جسم سمیه است که با شما حرف میزند من فکر میکردم زندگی ما یک زندان است ولی حالا که بازداشت شدهام معنی واقعی زندان را میفهمم».
دوشنبه 15 بهمن 1375-روزنامه ایران
قاضی نفس بلندی میکشد. طوری که ریهها پر میشود و خالی نه: «پدر و مادرت حاضر به گرفتن وکیل نشدند و خواهان قصاصاند. دادگاه طبق قانون برایت یک وکیل تسخیری انتخاب کرده» انگار دست دختربچه را گرفته و به زور میکشاند توی دنیای بزرگترها. جایی که چند شب قبل به صورت هولناکی به آنجا قدم گذاشته بود.
سمیه درباره احساسش بعد از قتل گفت: «وقتی کشتم دست و صورتم را شستم. خواستم برقصم. پدرم را به شکل اختاپوس میدیدم. آغوشش پر از نفرت است. یک شب بدون اشک نخوابیدهام...».
سهشنبه 16 بهمن 1375-روزنامه ایران
شاهرخ یقهی پلیور یقهاسکی سفیدش را دور گردن تاب میدهد. زیپ سوییشرت کلاهدار خاکی رنگش را بالاتر میکشد، دور دهانش را پاک میکند، شلوارش را مرتب میکند. دوباره به سرش دست میکشد. دستهاش، مردد و بیقرارند. موهاش کوتاه شده و فرق وسط ندارد. قاضی احظارش میکند:
«شما متهم هستید به طرح دوستی با سمیه. به رابطه داشتن با ایشون و طراحی کردن نقشهی قتل خانواده شهبازینیا. همچنین اقدام به شروع قتل اکرم بدوی. آیا اتهامهای وارده را قبول داری؟»
شاهرخ به جای خالی موهای بلندش دست میکشد. دور دهانش را پاک میکند. چندبار سعی میکند بگوید «من...» نمیتواند. از گوشهی چشم سمیه را میبنید. تکان شانههاش را. آخرین زورش را برای قهرمانی میزند. با صدای مردی مچاله از ته گلوش میگوید: «من.. نمیخواستم اینطوری بشه. من ....» و بعد انگار مجاب شده باشد دیگر قهرمان نیست، سرگشته و پریشان و رنگپریده میایستد. جای خالی مارها با هیچ چیز پر نشده.
«خودتان را کنترل کنید. آیا شما مرتکب قتل سپیده و محمدرضا شدید؟». قاضی دوباره میپرسد. شاهرخ آرام میگوید: «بله». سمیه جور عجیبی نگاهش میکند.
از صبح دیروز پس از انتشار روزنامه پدران و مادرانی که شرح جنایت عبرتآموز را خوانده بودند، مرتبا با گروه حوادث تماس میگرفتند و ضمن ابراز تاسف از این فاجعه بر لزوم توجه والدین به رفتار و کردار فرزندان و ایجاد روابط عاطفی با آنان تاکید میکردند...
دختر جوانی که خود را یکی از سابق همکلاسی سمیه معرفی کرد گفت: چند سال پیش با سمیه همکلاس شدم. دختری بود آرام و کمحرف و حال برایم باورکردنی نیست که او در این حادثه با این چهره نشان داده شده است.
پنچشنبه 20 دیماه 1375-روزنامهی ایران
چند دختر دبیرستانی ته سالن جمع شدهاند و با چشمهایی براق و ترسخورده دارند درگوشی پچپچ میکنند. هم سن و سال سمیهاند اما از سمیه میترسند. از شاهرخ. از عشق. از رنگ باختن چیزی که با دیدن سمیه و شاهرخ حسرت داشتناش را میخوردند. مادرها اجازه دادهاند بیایند اینجا تا از نزدیک عاقبت عشق و عاشقی همکلاسیشان را ببینند. دخترهای 15 سالهی سال 75 با هر ضربهی چکش قاضی یک قدم از چیز تیز و لبهداری به نام عشق فاصله گرفتند. دخترهای عاشق آن سال، زنهای سرخوردهی 22 سال بعدند و شاید هیچکس جز آنها معنی نگاه سمیه به شاهرخ را نفهمید. معنی استیصال عشق را، وقتی سمیه به دستهای دستبند خوردهی شاهرخ نگاه کرد و داد زد: «ببریدش نمیتونم اینطوری ببینمش». خبرنگارها این جمله را یادداشت کردند. آنها به جای عشق نوشتند گناه، به جای عاشق نوشتند قاتل و به جای دوست نوشتند همدست و به مادرها و پدرها هشدار دادند. آنها تیتر زدند: «عاقبت عشق شوم سمیه و شاهرخ» و تنها باری بود که باکس کوچک «جنایت خیابان گاندی» در کنار تیتر درشت نامزی سیدمحمدخاتمی روی نیمتای صفحهی اول نشست. بهمن سال 75 آبستن دو نوزاد عجیبالخلقه بود: بازگشایی سیاسی و سلاخی عشق.
تیمسار یوسف رضاابوالفتحی وقوع این حادثه را برای خانوادهها یک هشدار جدی دانست و گفت: عدم کنترل فرزندان، رفتوآمدهای آنان با دوستان ناباب و دسترسی جوانان و نوجوانان به فیلم ها و تصاویر ماهوارهای ضد اخلاقی آنان را به انحرافات اخلاقی سوق میدهد که چنین حوادث دلخراشی را در پی خواهد داشت. وی به والدین تاکید کرد که مراقب رفتار و معاشرت فرزندان خود باشند و ضمن برخورد مناسب با آنان رفت و آمدهایشان را کنترل کنند.
یکشنبه 16 دیماه 1375-روزنامهی ایران
ساعت 10 صبح. 17 بهمن. قرائت رای نهایی دادگاه عمومی تهران
محاکمه شاهرخ و سمیه روز یکشنبه این هفته در سرسرای محاکمات مجتمع قضایی ویژه انجام شد. رای دادگاه عمومی تهران درباره عاملان جنایت خیابان گاندی ظهر دیروز اعلام شد و بر اساس این رای قاضی دادگاه شاهرخ و سمیه را مجرم تشخیص داد و هردو را به قصاص اعدام محکوم کرد.
برف تند و کولاکی میریزد کف خیابان. سمیه زیر چادر سورمهای چروکاش جمع شده. چند روز توی بازداشت است؟ شمارش روزها از دستش در رفته. زنهای توی کانون اصلاح و تربیت با هم حرف میزنند توی سرش. صداها تند و تیز و برنده است. باید حدس میزد اختاپوس رضایت ندهد. انگشتهاش کم است برای شمردن سالهای زندگی پیشروی توی زندان. خواب دیده بود با شاهرخ فرار کردهاند. با لباس عروسی که دیگر سفید نبود. چشم میچرخاند اختاپوس را ببیند. مثل همیشه جایی نشسته که نمیبیندش. اکرم آن گوشه سرش را تکیه داده به دیوار. سمیه گریه میکند. دخترها توی سرش میخوانند: «دختره اینجا نشسته، گریه میکنه، زاری میکنه، از برای من، پرتقال من، یکی رو بزن، یکی رو نزن».
سرنوشت متهمان؛ دیروز یکی از قضات اجرای احکام مجتمع قضایی امام خمینی(ره) درباره متهمان گفت :آنان به رشد کافی رسیدهاند و در دادگاه عمومی محاکمه خواهند شد و مجازات اینگونه جنایات قصاص نفس است. وی افزود: اگر خانواده مقتولان نیز گذشت کنند چون اینگونه جنایات ارتباط مستقیم با جامعه و نظم عمومی دارد بنابراین قاضی میتواند پنج تا ده سال مجازات زندان برای متهمان تعیین کند.
چهارشنبه 19 دیماه 1375-روزنامهی ایران. باکس کوچکی در شانهی سمت چپ صفحه
قاضی حکم را میخواند: «مجازات شلاق برای رابطهی نامشروع. دوبار قصاص برای قتل عمد». واژهی نامشروع توی سر سمیه زنگ میخورد. دو زن دوبر بازوش را میگیرند و تا ماشین روبروی دادگاه اسکورتش میکنند. دوربینها فلاش میزنند و چشمهاش را میزنند. زن توی کانون گفته بود گناه کردی. گناه کبیره و بعد سمیه را روبروی دوربین سمج عکاس روزنامه نشانده بود تا بگوید: «درس عبرتی برای خانوادهها و جوانان هستم» و آنها تیترش کنند.
صبح روز چهارشنبه هنگامی که حکم قصاص (اعدام) شاهرخ را در مرکز نگهداری جوانان بزهکار، به او ابلاغ کردند، لحظهای به فکر فرو رفت و بعد به مأمور ابلاغ گفت: لااقل دو ساعت پیش از آن که مرا به پای چوبه دار میبرید، بگذارید سمیه را عقد کنم تا بهعنوان شوهر او اعدام شوم. اما واکنش سمیه در بند زندان اوین نسبت به رأی دادگاه که او را مستحق مجازات مرگ دانسته است، متفاوت بود. او در سکوت و بیتفاوتی حکم را شنید و بیآن که سخنی بگوید پای ورقه حکم را امضا کرد و به میان زنان زندانی برگشت. در حالی که همان چهره غمزده و چشمهای خیس از اشک خود را حفظ کرده بود.
ماهنامه قرن 21-بهمن 1375
از امروز تا لحظه اجرای حکم قصاص سرنوشت هر دو محکوم در دستهای والدین سمیه است. پدر سمیه به عنوان شاکی خصوصی هر گاه یکی یا هردو محکوم را ببخشد از قصاص نجات خواهند یافت. پنجشنبه. 18 بهمن 1375
12 سال بعد از حادثه
بهمن 1387 . بعد از رضایت پدر و تغییر حکم قصاص متهمان به زندان
در یکی از روزهای برفی سال 87، درست همان زمانی که مردی از جنس مردم با لبخندی گشاده و دستی که به نشانهی احترام بالا برده، سفرهای استانیاش را برای انتخابات بعدی شروع کرده بود و نوید فردایی بهتر میداد، رد پای خونی دختری 27 ساله روی برفهای حاشیهی اوین ظاهر شد. دختری که حالا جوجه اردک زشتی بود که نه نای عاشقی داشت و نه توان زندگی. برگشته بود تا با زنده بودن تاوان پس دهد. دو سال قبل پسری 28 ساله همین مسیر را آمده بود و رد پاش برای همیشه محو شده بود. فقط بلندترین کاج میدان ونک تکانی خورده بود و دوربینهای مداربستهی دور میدان چرخیده بودند سمتش و درخت باز به خواب زمستانی رفته بود. دنیا داشت روی همان چرخی که بود میچرخید و جوانها دور میدان ونک را قرق کرده بودند و پوستر پخش میکردند. هیچکدام از دانشجوهای دور میدان، آواز غمگین دختری از دوران سازندگی را نشنید. دختری با پری سیاه زیر دامناش.