فیلمنامههای فیلمنشده بهرام بیضایی
نگاهی به فیلمنامههای فیلمنشده بهرام بیضایی، به یادبود ۳۵ سالگی «طومار شیخ شرزین»
نگاهی به فیلمنامههای فیلمنشده بهرام بیضایی، به یادبود ۳۵ سالگی «طومار شیخ شرزین»
وقتی تاریخ سینمای جهان را مینویسند، بهندرت یادی هم از فیلمهایی میکنند که روی کاغذ نوشته شدند، ولی هیچوقت بخت دیدن پرده سینما را نداشتند. شاید به این خاطر که آن سوی آبها سینما با هنرمندانش مهربانتر است و بهندرت فکر درخشانی هست که در بند کاغذ اسیر بماند. شاید هم به این خاطر که تاریخ سینما بیرحمتر از آن است که حسرتها و افسوسها را هم ثبت کند.
هر کدام که باشد، نوشتن تاریخ سینمای ایران بدون فیلمنامههای فیلمنشدهاش حتما چیزی کم دارد. حتما خیلی چیزها کم دارد. فیلمنامههایی که به قول بهرام بیضایی، صاحب انبوهی از این فیلمنامههای ناکام، سرمایههایی بسیار بیشتر از آنچه میشد صرف ساختنشان شود، صرف نساختنشان شد. فیلمنامههایی که به دلایل مختلف فرصت ایستادن روی پاهایشان را نداشتند. به خاطر اینکه کسی حاضر نبود به اندازه کافی سرمایه و زمان پایشان بگذارد. به خاطر آنکه مرزهای ممیزی تنگتر از آن است که نبوغ را بفهمد. یا شاید فقط به خاطر تند دویدن مداوم زمان که آدمی به گرد پایش نمیرسد و دائم از او جا میماند.
همه نامهای بزرگ سینمای ایران چندتایی از این قبیل فیلمنامهها دارند. این چند صفحه ادعا نمیکند بهترینهای این سیاهه پرافتخار اما دیدهنشده را انتخاب کرده است. پای سلیقه در میان است و پای بخت. بخت اینکه فیلمنامهها لااقل روی کاغذ ثبت شده و راهی به کتابخانهها پیدا کرده باشند. بیتردید بسیارند ایدهها و فیلمنامههای درخشان که در مغزها باقی ماندهاند، یا روی کاغذهایی با خودکار یا با جوهر رنگپریده ماشینهای تحریر قدیمی که دیگر هرگز فرصت خواندنشان را هم نخواهیم داشت. اگر تاریخ بنا باشد زمانی انتقام حسرتهایش را بگیرد، لابد انتقام آنها را هم خواهد گرفت.
تا آن وقت این چند صفحه فقط بهانهای است برای به یاد آوردن بالقوگیهای سینمای ایران. افسوسهایش و… فراموششدگانش.
وقت دیگر شاید…
نگاهی به فیلمنامههای فیلمنشدههای فراوان بهرام بیضایی
«من فقط فیلم نمیسازم، من هرکاری انجام میدهم تا بتوانم خودمان را بیان کنم. اگر نتوانم فیلم بسازم، تئاتر کار میکنم، اگر امکان کار تئاتر نباشد، مینویسم، اگر نتوانم این کار را بکنم، کتاب میخوانم، یا درس میدهم، یا با خود موسیقی زمزمه میکنم…»
بهرام بیضایی
این جملات بهرام بیضایی را بگذارید کنار کارنامه درخشان اما تنکش در سینما و تئاتر در طول نزدیک هفت دهه کار مداوم. میشود حدس زد که وقتی نه بشود فیلم ساخت و نه تئاتر کار کرد، سرریز خلاقیت و دغدغههای هنرمند به محمل نوشتن میریزد و حاصلش میشود انبوهی از فیلمنامهها و نمایشنامههایی که در کتابخانهها کنار هم نشستهاند تا شاید روزی امکان پوشیدن لباس صحنه یا پرده را پیدا کنند.
از این نظر احتمالا بهرام بیضایی موقعیت منحصربهفردی دارد. فیلمسازان زیادی میشناسیم که مثل بیضایی گرفتار نامرادی روزگار و آنها که روزگار قدرت را به دستشان داده است شدهاند، اما بهندرت کسی را میشناسیم که مثل او مشتاقانه فیلمنامههایی را که میشد هر کدام شاهکاری دوستداشتنی باشند، چاپ کرده باشند و به قول اهل عهد نو، آنها را اسپویل و احتمال ساخته شدنشان را تقریبا صفر. این نوشته درباره شماری از این فیلمنامههاست، بدون رعایت ترتیب زمان یا هیچ ترتیب دیگری.
طومار شیخ شرزین
تسلط بهرام بیضایی به زبان کهن ایرانی چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. متن برخوانی «آرش» یکی از اولین نوشتههای نمایشی اوست که در ۲۵ سالگیاش نوشته شده است و در همان سن پختگی کامل نثر و تسلط بر واژگان و ساختار زبان کهن فارسی آشکار است. علاوه بر این، مشخصا تاریخ یکی از عمده دغدغههای او در طول زندگی حرفهای بوده است. تاریخ بارها و بارها در آثار بیضایی باز فراخوانده شده و مورد پرسش قرار گرفته است. انتظار طبیعی در این شرایط این است که بخش بزرگی از کارنامه فیلمساز سهم فیلمهای تاریخی او باشد. اما وقتی چیزی طبیعی نیست، انتظارات طبیعی را هم برآورده نمیکند.
بیضایی جز فیلم «مرگ یزدگرد» فرصت ساخت هیچیک از فیلمنامههای تاریخیاش را نداشت و «مرگ یزدگرد» هم در ابتدا به قصد اجرای صحنهای نوشته شده و روی صحنه هم رفته بود. ظاهرا بهانه عمده برای ساخته نشدن فیلمنامههای تاریخی بیضایی همان بهانه قدیمی است که همیشه هم جواب داده است؛ بودجه!
شیخ شرزین دبیری است در دربار حکمرانی از تبار مغول، که نمیتواند مثل باقی همصنفانش چشم بر حقیقت ببندد و طوطیوار آنچه را شیوخ کهن، از شیخالرئیس تا دیگران، گفتهاند بپذیرد. حاصل این سرکشی رسالههایی است به نام دارنامه و تمثیل تاریخانه که هر یک چیزی از زندگی او را میگیرد. یکی دندانهایش را و دیگری شهرش را. میان این دو بلا، زنی هم هست که از سر کینهای کور، چشمان شرزین را از او میگیرد و هنگام تبعید او را نابینا و ناتوان از جویدن در بیابان رها میکنند. شرزین در قریهای بر سر راه اتراق میکند، اما حقیقت آنجا هم او را به حال خود رها نمیکند.
شیوه روایت بیضایی در فیلمنامه مبتنی بر فلشبکهایی است از راویان مختلف، سالها بعد از آنکه دیگر نشانی از شیخ شرزین در میان نیست. و کل کار تمثیلی است از زنده ماندن خرد و حقیقت.
حقایق درباره لیلا دختر ادریس
بهرام بیضایی فیلمنامه «حقایق درباره لیلا دختر ادریس» را سال ۱۳۵۴ نوشته و تا سال ۱۳۶۱ که آن را منتشر کرده است، احتمالا هفت سال منتظر فرصتی برای ساختن فیلم بوده است. میشود حدس زد که فضای سیاه و یخزده فیلم برای سالهای پایانی منجر به انقلاب ۱۳۵۷، سالهایی که حاکمیت معتقد بود کشور دارد پلههای ترقی را دو تا یکی بالا میرود، نمیتوانست مورد پسند باشد و برای سالهای بعد از انقلاب هم که اساسا روشن نبود چیزی هست که مورد پسند نیروهای حاکم باشد یا نه.
داستان فیلم همانطور که از اسم فیلمنامه برمیآید، درباره دختری است به نام لیلا فرزند ادریس. چرا لیلا فرزند ادریس؟ چون سجل ندارد و برای همین به اداره ثبت میرود تا شناسنامه بگیرد. لیلا تازه به شهر آمده و ساکن خانهای در محلات فقیرنشین شهر شده است. مراجعینی مشکوک و مست بی وقت و وعده زنگ خانه را میزنند. اینطور به نظر میآید که ساکن قبلی خانه زنی بدنام بوده است.
اگر تا اینجای داستان به نظرتان آشنا میآید، به این خاطر است که گرهافکنی اصلی فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی هم دقیقا در چنین موقعیتی اتفاق افتاده است. مراجعی مشکوک به خانهای که سابق پذیرای او بوده است، میآید و مزاحم زنی میشود که تازه به خانه آمده است. البته اصغر فرهادی تاثیر گرفتن از فیلمنامه بیضایی را رد کرد و گفت این موقعیت تاثیر زیادی در داستان فیلم او نداشته است.
در ادامه فیلمنامه لیلا رفته رفته متوجه میشود که جامعه برای دختری مستقل و معصوم مثل او جایی ندارد، طوری که وقتی شناسنامهاش آماده میشود، احساس میکند دیگر لیلایی نیست که به شناسنامهاش احتیاج داشت و دست آخر به همان زنی تبدیل میشود که پیش از او در خانه زندگی میکرد.
«حقایق درباره لیلا دختر ادریس» از فیلمنامههایی نیست که گذشت زمان باعث کهنه شدن ایده یا پرداختش شده باشد. فضاهای شهری که بیضایی توصیف کرده است، بیشباهت به فیلمهایی مثل «کلاغ»، یا «شاید وقتی دیگر» نیست و قابل حدس است که این داستان مقابل دوربین بیضایی میتوانست به چه تصاویری بینجامد. بههرحال با سطح فعلی ممیزی بسیار بعید است که فیلمنامه امکان ساخته شدن داشته باشد.
اشغال
«اشغال» فقط یکی دیگر از فیلمنشدههای بیضایی نیست. درواقع، قضیه درباره «اشغال» کمی پیچیدهتر از این است. فیلمنامه «اشغال» به مقطعی از تاریخ ایران میپردازد که کارگزاران فرهنگی از قضا به پرداختن به آن روی خوشی نشان میدهند؛ دوره اشغال ایران، اواخر جنگ جهانی دوم. شاید به همین خاطر است که در طول این سالها حداقل سه بار حرفهایی درباره ساخته شدن «اشغال» گفته شده، اما هیچگاه از وعده و حرف فراتر نرفته است. اولین بار در نیمه دوم دهه ۶۰ در لوکیشنی در مشهد، بار دوم سال ۸۸ در مقطعی گفته میشد انجام کار قطعی است، و سرانجام بار سوم، سال ۱۳۹۲ وقتی که قرار بود فیلم انگیزه بازگشت بیضایی باشد.
در میانه اشغال متفقین، گروهی که هرگز دقیقا روشن نمیشود از کدام دسته و وابسته به کدام کشورند، کارمندی به نام فکرت را از اداره محل خدمتش میبرند. عالیه، همسر فکرت که بازیگر تئاترهای ناکام هرگز به صحنه نرفته است، یکتنه قصد میکند تا همسرش را هر طور که هست، پیدا کند. بخش عمده فیلم رفت و آمد عالیه از این سفارت به آن سفارت و از این اداره به آن اداره است و در این میان او میفهمد که چیزی بسیار بیشتر از همسرش را از دست داده است.
داستان فیلمنامه، لااقل در خلاصه چند خطی منافات چندانی با روایت رسمی از آن مقطع تاریخی ندارد و همین این ایده را تقویت میکند که شاید علت «نشدن» مداوم کار برای بیضایی، بیشتر از آنکه فیلمنامههایی باشد که او مینویسد، خود اوست. نسخههای بسیار ضعیفتر از متن بیضایی با بودجههایی بیشتر از آنچه او نیاز داشت، ساخته شدهاند و با شکست مطلق در گیشه در بایگانیهای گردگرفته در حال فراموش شدناند. به قول محمد رحمانیان، چند ده سریال و فیلم سینمایی روی همان دکوری که بیضایی نوشته است، ساخته شدهاند، اما فیلمنامه او احتمالا هرگز روی ساخت را نخواهد دید.
تینا پاکروان، بخشی از سریال «خاتون» را به احترام بهرام بیضایی با نگاهی به «اشغال» ساخته و گفته میشود نجف دریابندری بخشی از این فیلمنامه را به انگلیسی برگردانده است.
نویسنده: ابراهیم قربانپور
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۹۵