«بانوی قصه من» حضرت زینب(س) را به کودکان و نوجوانان معرفی میکند
منبع خبر /
رسانه کودک /
01-05-1402
کتاب «بانوی قصه من» ۱۲ روایت داستانی از زبان نزدیکان حضرت زینب(س) تا اشخاصی مانند یزید و شمر را در خود دارد؛ روایاتی که زبانی مملوس دارند و زندگی حضرت زینب(س) را به کودکان و نوجوانان معرفی میکنند.
سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «بانوی قصه من؛ روایتی داستانی از زندگی حضرت زینب(س)» به قلم مژگان شیخی است که انتشارات مهرک (کودک و نوجوان سوره مهر) آن را منتشر کرده است.
این کتاب در ۱۳۶ صفحه و ۱۲ بخش به صورت داستانی و از زبان دیگران، اتفاقات زندگی حضرت زینب(س) را روایت میکند. در بخش اول از زبان صفیه، دایه حضرت زینب، به داستان به دنیا آمدن ایشان و اینکه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) منتظر ماندند تا پیامبر از سفر بیایند و نام او را بگذارند اشاره میکند.
در بخش دوم فضه، همسایه حضرت زینب(س) راوی میشود و به بیان خاطراتی از حضرت فاطمه برای حضرت زینب میپردازد و روایت میکند این همسایه در نبود حضرت فاطمه، کمکی برای حضرت زینب بوده است.
عنوان بخش سوم «من در شهر کوفه شاگرد بانو زینبم» است. در این بخش، از زبان آسیه، شاگرد تفسیر قرآن حضرت زینب(س)، داستانی از کلاس و اتفاقات آن بین آمنه و آسیه بیان میشود. روزی را تعریف میکند که حضرت علی(ع) به کلاس درس حضرت زینب رفته بودند و همچنین داستان یکی از بخششهای ایشان را در داستان بازگو میکند.
کتاب در بخش چهارم، عون پسر حضرت زینب را معرفی میکند و از زبان او از روزی میگوید که قرار بود همراه مادرش حضرت زینب و داییاش امام حسین(ع) به همراه کاروان از مدینه بروند و از صحبتهای پدرش برای منصرفکردن امام از سفر میگوید: از مسیر رسیدن به صحرای کربلا و از روز عاشورا و نحوه نبرد امام و بعضی از یاران ایشان.
رباب، همسر امام حسین(ع) راوی قسمت پنجم میشود و در داستانی از حضرت زینب میگوید: از صلابتش در رویارویی با سپاه کفر، روایتی که با مطالعه آن متوجه میشویم چگونه حضرت زینب در کربلا مانند شمع به دور امام حسین و حضرت عباس میگردد.
زبان و بیان قسمت ششم از طرف سکینه، دختر امام حسین(ع) است. از تنهایی خودشان و حمایتهای عمهاش حضرت زینب(س) میگوید؛ اینکه چطور در اسارت و در مسیر، حضرت زینب هوای همه را داشت.
در بخش هفتم کتاب، خود حضرت زینب راوی میشود و عنوان آن «من خواهر حسین هستم» است. این بار از زبان خود حضرت، گفتوگویی بین ایشان و امام حسین(ع) روایت میشود. حضرت زینب، لحظه دلخراش شهادت امام حسین و بریدهشدن سر امام به دست شمر و خولی را روایت میکند؛ آن هم وقتی که با چشم خود این وقایع را دیدهاند. روایت لحظه به لحظه اسیری ایشان و ورود به شهر شام را نیز بازگو میکنند و ما در فضا و حسوحالی متفاوت قرار میگیریم که کاملا مناسب با این روزهاست.
این کتاب از زبان هند، همسر یزید هم روایتی دارد. هند از شناختن حضرت زینب در میان اسرا میگوید. روزی را به خاطر میآورد که مریضی سختی داشته و با رفتن به خانه امام علی(ع) شفا یافته بود و حالا تحمل نداشت اهل بیت حضرت علی را در اسارت ببیند و مواجهه خود با حضرت زینب را روایت میکند.
بخش نهم روایت سفیر روم از مواجهه با زینب(س) است. او هم خاطرهای میگوید از اصالت و وقار این بانو و این خاندان؛ از تعجبش برای به اسارتبردن خاندان پیامبر(ص) در شهری که به مسلمانی و شیعهبودن شهره بود.
قسمت دهم در خود روایتی گنجانده است از عبداللهبن جعفر، همسر حضرت زینب(س). او از دلیل نرفتنش با کاروان به کربلا میگوید و از بیتابی و اضطرابش برای مواجهه با زینب(س) بعد از واقعه کربلا.
ولی دو قسمت پایانی از زبان یزید و شمر است. گفتوگوی درونی یزید با خودش را میخوانیم که سه سال از واقعه عاشورا گذشته و او دچار درد بیدرمانی شده و در دل و ذهنش این را به ظلمی که به نوه پیامبر(ص) کرده بود نسبت میدهد. از مغلوبشدنش در مقابل حضرت زینب میگوید؛ اینکه تا آن لحظه زنی باصلابت مثل او را ندیده بود.
و اما شمر، شقیترین فرد در کربلا، از لحظه کشتهشدنش به دست مختار برایمان روایت میکند و اینکه بعد از گذشت پنج سال، بیش از هر زمان دیگری به فکر واقعه کربلا و روز عاشوراست. صحنههایی در کتاب و این فصل به تصویر کشیده میشود که جنایات شمر در کربلا را یادآوری میکند.
این کتاب در ۱۳۶ صفحه و ۱۲ بخش به صورت داستانی و از زبان دیگران، اتفاقات زندگی حضرت زینب(س) را روایت میکند. در بخش اول از زبان صفیه، دایه حضرت زینب، به داستان به دنیا آمدن ایشان و اینکه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) منتظر ماندند تا پیامبر از سفر بیایند و نام او را بگذارند اشاره میکند.
در بخش دوم فضه، همسایه حضرت زینب(س) راوی میشود و به بیان خاطراتی از حضرت فاطمه برای حضرت زینب میپردازد و روایت میکند این همسایه در نبود حضرت فاطمه، کمکی برای حضرت زینب بوده است.
عنوان بخش سوم «من در شهر کوفه شاگرد بانو زینبم» است. در این بخش، از زبان آسیه، شاگرد تفسیر قرآن حضرت زینب(س)، داستانی از کلاس و اتفاقات آن بین آمنه و آسیه بیان میشود. روزی را تعریف میکند که حضرت علی(ع) به کلاس درس حضرت زینب رفته بودند و همچنین داستان یکی از بخششهای ایشان را در داستان بازگو میکند.
کتاب در بخش چهارم، عون پسر حضرت زینب را معرفی میکند و از زبان او از روزی میگوید که قرار بود همراه مادرش حضرت زینب و داییاش امام حسین(ع) به همراه کاروان از مدینه بروند و از صحبتهای پدرش برای منصرفکردن امام از سفر میگوید: از مسیر رسیدن به صحرای کربلا و از روز عاشورا و نحوه نبرد امام و بعضی از یاران ایشان.
رباب، همسر امام حسین(ع) راوی قسمت پنجم میشود و در داستانی از حضرت زینب میگوید: از صلابتش در رویارویی با سپاه کفر، روایتی که با مطالعه آن متوجه میشویم چگونه حضرت زینب در کربلا مانند شمع به دور امام حسین و حضرت عباس میگردد.
زبان و بیان قسمت ششم از طرف سکینه، دختر امام حسین(ع) است. از تنهایی خودشان و حمایتهای عمهاش حضرت زینب(س) میگوید؛ اینکه چطور در اسارت و در مسیر، حضرت زینب هوای همه را داشت.
در بخش هفتم کتاب، خود حضرت زینب راوی میشود و عنوان آن «من خواهر حسین هستم» است. این بار از زبان خود حضرت، گفتوگویی بین ایشان و امام حسین(ع) روایت میشود. حضرت زینب، لحظه دلخراش شهادت امام حسین و بریدهشدن سر امام به دست شمر و خولی را روایت میکند؛ آن هم وقتی که با چشم خود این وقایع را دیدهاند. روایت لحظه به لحظه اسیری ایشان و ورود به شهر شام را نیز بازگو میکنند و ما در فضا و حسوحالی متفاوت قرار میگیریم که کاملا مناسب با این روزهاست.
این کتاب از زبان هند، همسر یزید هم روایتی دارد. هند از شناختن حضرت زینب در میان اسرا میگوید. روزی را به خاطر میآورد که مریضی سختی داشته و با رفتن به خانه امام علی(ع) شفا یافته بود و حالا تحمل نداشت اهل بیت حضرت علی را در اسارت ببیند و مواجهه خود با حضرت زینب را روایت میکند.
بخش نهم روایت سفیر روم از مواجهه با زینب(س) است. او هم خاطرهای میگوید از اصالت و وقار این بانو و این خاندان؛ از تعجبش برای به اسارتبردن خاندان پیامبر(ص) در شهری که به مسلمانی و شیعهبودن شهره بود.
قسمت دهم در خود روایتی گنجانده است از عبداللهبن جعفر، همسر حضرت زینب(س). او از دلیل نرفتنش با کاروان به کربلا میگوید و از بیتابی و اضطرابش برای مواجهه با زینب(س) بعد از واقعه کربلا.
ولی دو قسمت پایانی از زبان یزید و شمر است. گفتوگوی درونی یزید با خودش را میخوانیم که سه سال از واقعه عاشورا گذشته و او دچار درد بیدرمانی شده و در دل و ذهنش این را به ظلمی که به نوه پیامبر(ص) کرده بود نسبت میدهد. از مغلوبشدنش در مقابل حضرت زینب میگوید؛ اینکه تا آن لحظه زنی باصلابت مثل او را ندیده بود.
و اما شمر، شقیترین فرد در کربلا، از لحظه کشتهشدنش به دست مختار برایمان روایت میکند و اینکه بعد از گذشت پنج سال، بیش از هر زمان دیگری به فکر واقعه کربلا و روز عاشوراست. صحنههایی در کتاب و این فصل به تصویر کشیده میشود که جنایات شمر در کربلا را یادآوری میکند.