خواندن، مهمتر از کتابِ خوب خواندن است
منبع خبر /
رسانه کودک /
16-05-1402
تیمور آقامحمدی، نویسنده ادبیات نوجوان گفت: پیشنهاد من به خوانندگان نوجوان این است که بکوشند وارد عرصه حرفهای در خواندن و سپس آغازِ نوشتن شوند. در انتخاب آثار هم به ایرانی و خارجیبودن آن توجه نکنند؛ سراغ آثاری بروند که بتوانند خود را در آن تماشا کنند.
وی درباره جایگاه رمان و رمانخوانی بیان کرد: با مطالعه رمان، خود را در میانه یک زندگی تازه میبینیم که به ما اجازه تماشا و اندیشه میدهد. گذر از مرحله خواننده مبتدی و پاگذاشتن به عرصه مطالعه جدی و بابرنامه، همراهی با شخصیتها، مکانها و رویدادهای بیبدیل را نصیب ما میکند. استمرار در این کار ما را در مرتبه نوتری از خود و جهان قرار میدهد. منی که خبر از جهان «هاکلبریفین» و «هولدن کالفید» دارم با کسی که بیخبر از آنهاست، یکی هستیم؟ قطعاً متفاوتایم. قصهها و شخصیتها در ما رسوب میکند و در طول زمان ما را به نسخه بهتری از خودمان تبدیل میکند.
این نویسنده ادبیات نوجوان پیشنهاد مطالعه تابستانی خود را اینطور عنوان کرد: پیشنهاد من به خوانندگان نوجوان این است که بکوشند وارد عرصه حرفهای در خواندن و سپس آغازِ نوشتن شوند. در انتخاب آثار هم به ایرانی و خارجیبودن آن توجه نکنند؛ سراغ آثاری بروند که بتوانند خود را در آن تماشا کنند. به کتابی اولویت بدهند که به شناخت از «منِ ایرانی در زمانه اکنون» کمک کند.
تیمور آقامحمدی راجعبه نگارش اثر جدیدی برای نوجوانان توضیح داد: قرار است تا پایان تابستان رمان نوجوانی که سال گذشته تمام کردهام، منتشر شود؛ رمان «تو خوابِ میکائیل هستی» درباره بزرگشدن، تلاش برای خودبودن و پیشرفتن است. «رونی یک پیانو قورت داده» به زندگی یک دختر ۱۴ساله میپرداخت و رمان جدیدم درباره پسری ۱۵ساله است که برای رسیدن به خودِ واقعیاش بهای زیادی میدهد.
وی افزود: اینروزها هم مشغول نوشتن رمان بزرگسالی هستم که در آن به خانه، وطن و انسان معاصر میاندیشم. قصه مردی را روایت میکنم که بدون اینکه خود بخواهد، سرنوشت بسیاری از آدمها را تغییر میدهد؛ سونامیای در باورهای اجتماعی و سیاسی دنیا رخ میدهد که کسی یارای مقابله با آن را ندارد.
رمان نوجوان «تو خواب میکائیل هستی» نوشته تیمور آقامحمدی با طراحی جلد مریم محمودیمقدم به زودی از سوی نشر مهرک (کودک و نوجوان سوره مهر) به بازار کتاب خواهد آمد.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
«من باید درِ شیشهای کافه را هل میدادم و میآمدم داخل و خیلی عادی بین صندلیها دنبال جایی برای نشستن میگشتم و جوری از کنار آن میزی رد میشدم که یک نفر پشتش نشسته، و پایم، دستم، بدنم میگرفت به صندلی خالی روبهرویش و مجبور میشدیم چشم در چشم شویم. بعد به صورتی تصادفی همدیگر را میشناختیم و اگر تعارف هم نمیکرد خودم اجازه میگرفتم و مینشستم روبهروی آن مشتری و از ادبیات و موسیقی میگفتم برایش. کیا میگفت نقشهاش ساده است اما جواب میدهد، میگفت انجام آن کاری ندارد. من ولی میگویم وقتی پای یک دختر در میان باشد، کاری دارد دارد دارد!».