چطور فکرهای منفی را از خود دور کنیم؟


چطور فکرهای منفی را از خود دور کنیم؟

کتاب «لاک‌پشت‌های سبز دریایی» نوشته روناک ربیعی داستان پسری بنام شاهل را برای ما روایت می‌کند؛ پسری که آنقدر به حرفای ذهنش گوش داده که حالا انگار آن فکرها برای او تصمیم می‌گیرند.

چطور فکرهای منفی را از خود دور کنیم؟
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، گاهی اتفاق افتاده که ما بلند بلند فکر می‌کنیم؛ طوری که فقط خودمان این صدا را می‌شنویم. فکرهایی که گاهی ما را می‌ترساند و گاهی هم به جلو می‌برد؛ اما چقدر این فکرها در تصمیم‌گیری‌های ما نقش دارند؟ آیا برایتان پیش آمده است که چنین فکرهایی، تمام زندگی‌تان را دو دستی چسبیده باشند و نگذارند که چیزی را ببینید و بشنوید؟

کتاب «لاک‌پشت‌های سبز دریایی» نوشته روناک ربیعی منتشرشده در نشر پی‌نما، داستان پسری بنام شاهل را برای ما روایت می‌کند؛ پسری که آنقدر به حرفای ذهنش گوش داده که حالا انگار آن فکرها برای او تصمیم می‌گیرند. او دنیای اطراف خود را از دید حرف‌هایی می‌بیند که می‌شنود؛ حرف‌های منفی که شاهل را ترسو و بدون اعتمادبه‌نفس بار آورده است.

نشخوار فکری از افکاری تشکیل شده که برای فرد آزاردهنده و ناراحت‌کننده است. فردی که مبتلا به نشخوار فکری است جنبه‌های منفی آنچه را که اتفاق افتاده یا در حال وقوع است مرور می‌کند. «افکاری هستند که به شکلی ناخواسته مداوم در ذهن تکرار می‌شوند. افرادی که درگیر نشخوار ذهنی‌اند، تمایل به تجزیه و تحلیل مکرر و منفعلانه مشکلات، نگرانی‌ها یا احساسات ناراحت‌کننده خود دارند، بدون اینکه هیچ‌گونه اقدامی برای ایجاد تغییرات مثبت انجام دهند. مواجهه با استرس‌‌های مداوم و غیرقابل کنترل، افراد را بیش از پیش در معرض نشخوار فکری قرار می‌دهد.».

کتاب «لاک‌پشت‌های سبز دریایی» به ویژگی‌های رفتاری و شخصیتی نوجوانانی که در سن شاهل هستند توجه می‌کند؛ ویژگی‌هایی که ممکن است ما هم در برخورد با نوجوانان اطراف‌مان، آنها را مشاهده کنیم. شاهل فکر می‌کند که گوش‌های بلند او باعث می‌شوند همکلاسی‌هایش او را مسخره کنند؛ گوش‌هایی که او همیشه با کلاه آن را می‌پوشاند. چقدر پیش آمده برای کسی به سن‌وسال او که از یک ویژگی ظاهری خود خوش‌شان نیاید و آن را آنقدر در دید خود بزرگ کنند و بترسند که دیگران او را با چنین ویژگی که ممکن است آنقدر مهم نباشد هم قضاوت کنند؟ شاهل فقط به حرف‌هایی گوش می‌دهد که به او می‌گوید چگونه رفتار کند. آنگونه که او ترس از روبه‌رو شدن با همکلاسی‌های خود و حتی خانواده خود را دارد. شاهل با پذیرفتن مسئولیت نگهداری و مراقبت از لاک‌پشت‌هایی که بخشی از زندگی او شده‌اند، برخلاف فکرهای درونی خود عمل می‌کند و از آنجا به بعد تمام آنچه که قبلا به دلیل ترس نمی‌توانست تجربه کند آرام آرام به سراغش می‌روند.

جملات کتاب ساده و روان هستند. توصیف‌های جزئی فضای داستانی را برای ما مشخص می‌کند. دیالوگ‌ها ساده، مفهوم و به زبان محاوره هستند. بخش مهم داستان هم تصاویر هستند؛ تصاویری که وقایع را از دید شاهل نمایش می‌دهند. تصویرگر هر آنچه را که در متن آمده و فکرهای شاهل بوده‌اند غالبا با رنگ آبی به تصویر می‌کشد و تصاویری ساخته است که گاهی حالت فراواقع‌گرایی هم پیدا می‌کند.

«عنکبوت از تارهایی که کنج دیوار تنیده بود بالا رفت. شاهل گفت یعنی هنوز هیچی شکار نکردی؟ گشنه موندی که امروز. بعد برگشت سر کیفش و یک ورق از دفترش کند و با چسب چسباند کنار نقاشی‌های دیگر روی در کمد صدایی از توی گوشش گفت «چطوری روت می‌شه اینا رو بزنی به کمد؟ واقعا فکر می‌کنی قشنگن؟
شاهل اخم کرد و لب‌هایش را بهم فشار داد. نقاشی را از روی دیوار کمد کند و پرتابش کرد گوشه اتاق. سرش را برد توی شکاف کمد و گفت: «اگه این کمد رو نمیاوردم اینجا الان مامان تو رو انداخته بود بیرون یا حتی بهت دمپایی پرت کرده بود ولی خب این‌طوری جات امنه.».
بعد دفتر نقاشی‌اش را باز کرد و چندتا مداد رنگی از کیفش درآورد و گفت «می‌دونی آخه تو زشتی، کسی دوستت نداره که ولی مهربونی اینو من می‌دونم. عنکبوت از پشت کمد آمد بیرون و روی در آن بالا رفت. شاهل گفت: «صد دفعه گفتم نیا بیرون بابا منم مثل توام آخه ببین گوشامو چقدر بزرگ و زشته منم کسی دوست نداره مثل تو تازه تو منو داری اما من... .».

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

دانلود آهنگ علی زند وکیلی غمگین ترین آهنگ