در آغاز دوربین بود
امیر کمالی/ نویسنده و پژوهشگر «وصیتنامه» سندی است با قابلیت رسمیشدن، که میل به دخالت در وضعیت جهان مادی از سوی شخص پس از مرگش را نشان میدهد. سندی که در آن مردگان در کار و بار جهان ما مداخله میکنند؛ و از نو در مقام شهروند ادغام میشوند. الاهیاتِ وصیت، فرایند حضور متفاوت شخص (موصی) پس از مرگش و پاسداشت مطالبات او از سوی بازماندگان است. میلان کوندرا میگفت آثار بزرگ هنری از آن جهت خاصند که جزئی انجامنشده را به مثابه نوعی تقاضا، درونیِ خود میسازند، آن را حمل میکنند.
سرشت آفرینشهای زیبا، همان بحث تحققِ تقاضاهای بر زمین مانده است؛ هنرهای زیبا درست در لحظه نومید شدن از برآورده شدن این تقاضاها در زندگی، همانها را بدل به موتور محرکهشان میسازند. حمل مطالبات برزمینمانده چنین آثاری را بدل به وصیتی خاص میکنند. با این تفاوت که نقطه مقاومی که هسته الاهیاتی و سیاسی وصیتنامهها را برجسته میسازد نفس حضور قانون است. اوراق وصیت به مثابه چشمان سرحدی قانون به آن اجازه میدهد که بر حیات پس از مرگ هم نظارت کند. به این اعتبار، مساله وصیت، دیگر مربوط به بازسازی مفهوم «میل» بعد از رسیدن آن به مرگ نیست؛ بلکه نظارت از سوی دمودستگاه قانون است. الگوی این نظارت، همانا بوروکراسی الهی است که در آن، فرشتگان به تعبیر آگامبن همان کارمندان اداریاند.
«کمپانی» ساخته ایلناز خیرخواه این منطق را به شکل درخشانی نشان میدهد: فرشتگان در مقام الگوی بوروکراسی تقدیرِ ماشینیشدن را نشان میدهند. آنها بدل به دوربینهای مداربسته معابر شدهاند. صحنه کلاس و معلمی که از فرشتگانی صحبت میکند که مثل دوربین در کار ثبت اعمال انسانهایند؛ و نگاه خیالپردازِ پسرک که بیتوجه به آموزگار به بیلبورد تبلیغاتی یک فستفود چشم دوخته است که در آن سیبزمینیهای سرخشده به رقص درمیآیند. پایان مدرسه، پیرزنی از پنجره یک خانه او را صدا میزند، و از پسرک میخواهد برایش وصیتنامه بنویسد. صدای موصی را میشنویم و بر وصیت مختصر او بر اشیای پیرامونی شهادت میدهیم. پس از پایان نوشتن، پیرزن میمیرد و دوربین روی کاغذ وصیت ثبت میشود. چیزی که روی کاغذ است متاثرکننده است؛ خبری از مطالبات یا «فرمان»های پیرزن نیست.
روی کاغذ، تنها عکس سیبزمینی سرخشده است. فیلمهایکوتاه بهسان دوربینی اینبار خود قانون را نظارت و رصد میکنند. آنچه رابطه فیلم کوتاه و فرمهای قطعهنویسانه (مانند وصیت یا جستار) را تحکیم میکند زیست مشترکی است که هر دو بر فراز ویرانهها دارند: اولی بر انبوهی از تصاویر محذوف و دومی بر عدم امکانپذیری رابطه انسان مدرن و متنهای بلند. فیلمهای کوتاه، خود در مقام نوعی وصیت عمل میکنند؛ نوعی نشانهگذاری از پایانپذیریِ متفاوت زندگی در عصر ما. آنچه در چنین دیدگاهی، فیلم کوتاه را وامیدارد بیمحابا، بُرشی بهشدت کوتاه از زندگی را جدی بگیرد، خصلت جستارگون آن است؛ زیرا چنین مدیومی با حذف حداکثریِ تصاویری که میتوانستند آن را بدل به فیلمی بلند سازند، رسالتی الاهیاتی را بر دوش تصاویر بازمانده قرار میدهد. هرآنچه در فیلم کوتاه میگذرد به یک معنا، وصیتی است که از تصاویر محذوف در فیلمی بلندتر به جا مانده است.
به یک معنا، روانکاویِ فیلمهای کوتاه چیزی نخواهد بود جز فرآیند ثبتِ زبانهای میل؛ میلی که از تصاویر محذوف، به سکانسهای باقیمانده رسیده است. «کمپانی» تجربه درخشانی از مرئیسازی الاهیات نظارهکردن است و با این الگو، دوربینها نقش چشمانی سراسربین را به عهده دارند. تغییرات سیبزمینیهای روی بیلبورد تبلیغاتی در تصور پسرک شکل دوربین نظارت را مضاعف میکند؛ اما قضیه این است که ما در مقام ناخودآگاه پسرک این تصویر متحرک و تغییریافته (آنجا که سیبزمینیها حرکت میکنند و سیمایی انسان- ماشین میسازند) را میبینیم نه از چشمان خود پسرک. این به آن معنا نیست که چشمان او چیز کودکانه سطحی میبیند. آنچه او مشاهده میکند پیچ و تاب جانگرفته ظرف غذایی است که از آن بالا انسانها را تماشا میکند. به این اعتبار، شکل بیلبوردها در میانه میادین و چهار راهها میتواند معنای دیگری هم داشته باشد؛ آنها نقاط ترجمهشده یا پایان وحیای هستند که به قول والتر بنیامین این بار کلید فهم آن گم شده است. الاهیات این بیلبوردها نشان میدهد که ابرشرکتهای غذایی دقیقا کارکردی شبیه ادیان دارند. آنها میان مشتریان خود هیچ تفاوتی قائل نمیشوند.
«کتابت» کار مشترکِ پسرک، فرشته و دوربین است. پسرک این کتابت را با تصویرگری قمار میزند. کنش او نشان میدهد که دوربینهای مداربسته در واقع در کار دائمی و خستگیناپذیر ضبط اعمالی هستند که از منطق زمان و مکان فراتر رفته و همواره خاطره بحرانی میسازند. کار دوربینهای مداربسته همین است: مومنسازیِ ما به اینکه نمیتوان هیچگاه فاصله امنی نسبت به خاطره گرفت؛ خاطره این بار در رجوع مجدد، نه از طریق یادآوری، بلکه به میانجیگری بوروکراسی فرم پیدا میکند.کار دوربینها ثبت خاطره در مقام اعمالی قابلداوری است و به واسطه چنین ثبتی، دفترِ آثارِ کنشهای انسانی همواره مفتوح باقی میماند. پسرک که بناست در نقش فرشتگان زمینی حاضر شود و با مداخله در نگارش وصیتنامه، نه به پیرزن بلکه به قانون اجازه میدهد که پس از مرگ سوژه همچنان او را نظاره کند، در واقع کسی است که از نگارش وصیت تن نزده است؛ نقاشی بیپیرایه او حرکتی آیکونوگرافیک از نشانههای زبانی متن به نشانههای تصویری است.
او در فکر سیبزمینی سرخشده نیست، بلکه میداند که وصیت چیزی نیست جز حرکتی مدام از چشمان بازِ فرشتگان اداری به سمت کالاییشدنِ خودِ نظاره؛ و نهایتا تبدیلِ سیبزمینیهای بیلبورد به شکل دوربینهای مداربسته. آنچه پسرک بر کاغذ مینگارد، خودِ قانون است؛ اما این بار قانونی که نه حکم میکند، نه محتوایی دارد و نه نظارتی، بلکه با انعکاس آن به خودش از کار میافتد. فیلم کوتاه «کمپانی» در فستیوال «تامپره» در کشور فنلاند، فستیوال «گاسپاریلا» در آمریکا و فستیوال «ریل ایشین» در کانادا حضور داشت و برنده دیپلم افتخار فیلمساز زن برگزیده سال ۲۰۲۲ در فستیوال «کاففیلم» در ایتالیا شد.