«می دسامبر»؛ دو زن در یک آینه


«می دسامبر»؛ دو زن در یک آینه

«می دسامبر» بر اساس فیلمنامه‌ای از سِیمی بِرچ، برگرفته از داستانی به قلم برچ و الکس مکانیک است که از زندگی واقعی مری کی لتورنو الهام گرفته است.

فیلم سینمایی «می دسامبر» درامی روانشناختی مبتنی بر واقعیت است که چالش‌های یک بازیگر را برای نزدیک شدن به پرسونای دیگری، به گونه‌ای جزئی نگرانه به تصویر می‌کشد که (ابهام) نزدیک‌ترین پاسخ به این پرسش کلیدی است: آیا انسان‌ها؛ ولو با قرار گرفتن در شبیه‌سازی موقعیت دیگری، می‌توانند ادعای درک یکدیگر را داشته باشند؟

به گزارش نماوا مگ، تاد هینز؛ نویسنده و کارگردان آمریکایی فیلم‌های کوتاه، بلند، مستند و سریال‌های متعددی در کارنامه دارد که از مهمترین آن‌ها می‌توان به فیلم کوتاه «سوپراستار: داستان کارن کارپنتر»، مستند «ولوت آندر گراوند»، فیلم‌های بلند «سم»، «ایمن»، «ولوت گلد ماین»، «دور از بهشت»، «من آنجا نیستم»، «کارول»، «شگفت زده» و … مینی سریال پرمخاطب «میلدرد پیرس» اشاره کرد.

«می دسامبر» بر اساس فیلمنامه‌ای از سِیمی بِرچ، برگرفته از داستانی به قلم برچ و الکس مکانیک است که از زندگی واقعی مری کی لتورنو الهام گرفته است. معلم زنی که سال ۱۹۹۷ میلادی به دلیل اتهام تجاوز درجه دو به شاگرد ۱۳ ساله‌اش دادگاهی و به زندان محکوم شد، اما چند سال بعد با داشتن دو فرزند با او ازدواج کرد.

مشابه این ماجرای جنجالی پیشتر هم محور فیلم تکان‌دهنده «یادداشت‌هایی بر یک رسوایی» ساخته ریچارد ایر با بازی خیره کننده کیت بلانشت قرار گرفته است. اما آنچه «می دسامبر» را از آثار دیگر متمایز کرده و به سطحی متفاوت ارتقا می‌دهد، زاویه نگاه نویسنده و فیلمساز و به گفته بهتر مسیری است که برای روایت و به تصویر کشیدن این رابطه، موقعیت و درام چالش برانگیز انتخاب کرده‌اند.

فیلم از جایی آغاز می‌شود که ۲۳ سال از ماجرای جنجالی گریسی (جولین مور) و جو (چارلز ملتون) گذشته و آن‌ها در شهر ساوانا ایالت جورجیا زندگی ظاهراً نرمالی با سه فرزند دارند. ورود یک بازیگر هالیوودی به نام الیزابت (ناتالی پورتمن) که قرار است در فیلم زندگینامه این زوج نقش زن را بازی کند، موتور محرکه درام است.

به این ترتیب فیلم اهمیت خود را فقط از مانور دادن بر سویه‌های ممنوعه و پنهان این رابطه و پرونده جنجالی دریافت نمی‌کند. بلکه چند گام فراتر رفته و به چالش‌های درک موقعیت دیگران حتی به واسطه تجربه نمایشی آن می‌پردازد و مخاطب را هم به نوعی دیگر درگیر تجربه این درک می‌کند. مفهومی پیچیده که در فیلم؛ در رابطه بین بازیگر و سوژه یعنی الیزابت و گریسی نمود پیدا می‌کند.

به همین بهانه مخاطب نیز همگام با الیزابت و از زاویه نگاه جستجوگر او این رابطه نامتعارف را بازخوانی کرده و سویه‌های نادیده و پنهان آن را از گذشته تا حال از نظر می‌گذراند. سویه‌هایی که فراتر از تیتر اخبار روزنامه‌ها و مجلات و گزارش‌های خبری، به کیفیت این عشق (اگر بتوان نام عشق بر آن نهاد) در زمان حال می‌پردازد که آیینه‌ای از گذشته است.

آیینه‌ای که هم به شکل عینی هم تمثیلی در فیلم کارکرد و نمود پیدا کرده و ماهیت رابطه و کاراکتر این زوج بخصوص گریسی را انعکاس می‌دهد. ما نیز همراه با الیزابت در جریان جزئیات آداب و مناسک روزمره گریسی قرار می‌گیریم؛ از آشپزی و قنادی و خودآرایی تا رابطه با فرزندان و … و به تدریج نقاط پنهان و تاریک خودنمایی می‌کنند.

فیلمساز این امتیاز را به مخاطب خود داده تا بیش از الیزابت در جریان آنچه زیر پوست این رابطه بیمار جریان دارد، قرار دهد. همان لحظه‌های خصوصی روابط دو نفره در اتاق خواب که گریسی بی‌دلیل می‌گرید و بهانه‌جویی می‌کند، اما سکان رابطه نامتعارف خود و جو را در دست دارد؛ چیزی نزدیک به همان اتفاقی که ۲۳ سال قبل بین این زن و پسر نوجوان افتاد!

قرار گرفتن تکه‌های پازل گذشته تا حال در کنارهم، به مدد سرک کشیدن الیزابت به آدم‌های اطراف این زوج همچون شوهر سابق و پسر بزرگ گریسی و … ممکن می‌شود. در واقع جستجوگری این بازیگر جاه‌طلب برای نزدیک شدن به نقش، در راستای کنجکاوی تحریک شده مخاطب برای کشف علامت سوال‌هایی که فیلمساز در ذهن او روشن کرده، پیش می‌رود که در انتها پاسخ روشنی برای آن‌ها وجود ندارد!

یکی از این علامت سوال‌ها پیرامون چراییِ نادم نبودن گریسی است که در لفافه عشق اساطیری همه خطوط قرمز اخلاقی زیر پا گذاشته را توجیه کرده و خود را یک ساده لوح و این خصلت را یک موهبت می‌داند! درحالیکه کنسل شدن یک سفارش کیک می‌تواند او را به فروپاشی برساند…

پس او نه ساده لوح است نه از موهبتی برخوردار… زیر پوست او یک تن و روان بیمار در حال کشمکش با خود است که الیزابت و ما هیچگاه نمی‌توانیم آن را درک کنیم؛ چه برسد به بازنمایی که این بازیگر در پی آن است و برای یکی شدن با تصویر گریسی در آینه دست به هر کار بیرونی می‌زند… غافل از آنکه این پرسونا باید درونی شود.

آیا اصلاً چنین چیزی امکانپذیر است یا همه چیز در یک نمایش بیرونیِ ظاهراً بی‌نقص متوقف می‌ماند؟! این همان ابهام برانگیزی است که ابتدای مطلب به آن اشاره شد.

این اتفاق به نوعی دیگر در پروسه حضور الیزابت در جمع این خانواده نامتعارف برای جو هم می‌افتد. مرد جوانی که انگار در همان ۱۳ سالگی با روحی باکره فریز شده و فقط جسمش رشد کرده است. او که از نگاه شدن به عنوان یک قربانی به ستوه آمده، اما با یک تلنگر دچار تردید در رابطه‌اش با گریسی و اینکه مورد سواستفاده قرار گرفته، می‌شود.

او به مثابه همان کرم‌های ابریشمی که پرورش می‌دهد، در پیله خودفراموشی (افسردگی) و ناآگاهی روزگار می‌گذراند و با تلنگر الیزابت پوسته خود را دریده و پروانه می‌شود. گویی به یک دید تازه از رابطه پر مسئله‌اش رسیده و تازه به جهان بزرگسالان قدم می‌گذارد.

هرچند الیزابت در راستای نیاز دراماتیک خود به زیر پوست این رابطه نفوذ می‌کند، اما نقشی دوگانه در آشکارسازی زیرلایه رابطه بیمار این زوج دارد؛ او که با قرینه‌پردازی خود و گریسی هرچه بیشتر در قالب کاراکتری که قرار است ایفا کند، فرو می‌رود تا جاییکه جو را از نگاه گریسی تماشا می‌کند و یک بار دیگر او را فریب می‌دهد!

این رفتار انعکاس همان آیینه‌ای است که نویسنده و فیلمساز مقابل الیزابت و گریسی قرار داده‌اند تا به تدریج با هم ادغام شوند. جاییکه دیگر مرز عشق و اخلاق و روان‌نژندی قابل تمایز نیست، اما همچنان پرسونای این دو زن یک گام تا یکی شدن فاصله دارد.

به همین واسطه است که الیزابت سر صحنه فیلمبرداری بار‌ها از کارگردان می‌خواهد تا یک برداشت دیگر بگیرد تا بازخورد مطلوب‌تری از خود بروز دهد؛ غافل از آنکه درک بیرونی او، راه به درونِ شکسته و بیمار گریسی ندارد و انطباق این دو پرسونا هیچوقت کامل نخواهد شد.


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

کپشن غمگین | 100 کپشن غمگین خاص کوتاه و بلند برای استوری و پست