انشا در مورد باران | 30 انشا توصیف یک روز بارانی + صدای باران


انشا در مورد باران | 30 انشا توصیف یک روز بارانی + صدای باران

صدای برخورد باران با شیشه ها ، بوی خاک پس از بارش باران و حال هوای عاشقانه یک روز بارانی خود به تنهایی انشایی بلند بالا از خلقت است ولی ما اینجا ۳۰ انشا در مورد باران و روز بارانی و توصیف صدای باران ( ادبی ، توصیفی خاطره گویی) گرد آوری...

صدای برخورد باران با شیشه ها ، بوی خاک پس از بارش باران و حال هوای عاشقانه یک روز بارانی خود به تنهایی انشایی بلند بالا از خلقت است ولی ما اینجا ۳۰ انشا در مورد باران و روز بارانی و توصیف صدای باران ( ادبی ، توصیفی خاطره گویی) گرد آوری و باز نشر کرده ایم که امیدواریم برای شما مفید باشد.

۳۰ انشای بارانی >> صدای باران + قطره باران + خاطره یک روز بارانی + توصیف روز بارانی + انشا ادبی درباره باران

بسم الله الرحمن الرحیم

۳۰-انشا-در-مورد-باران-و-توصیف-یک-روز-بارانی(۱)

انشا باران شماره ۱

موضوع انشا : خاطره یک روز بارانی زیبا به زبان ادبی

یادم می آید که جاده‌ی باریک و زیبایی بود والبته شیب دار‌. هر دو طرفِ جاده انبوه درختان کهن با تنه‌های تنومند دلبری میکردند ، تنومند و بلند ، بی نهایت بلند. باد ملایمی میوزید، عاشق صدای پیچیدن باد لای شاخ و برگ درختان هستمو صدای کلاغ ها ، چلچله ها و طوطی های سبز…

اما آنچه آن روز را هزاران بار سحرآمیز تر و خاطره انگیز تر ساخته بود «باران» بود. باران آمده بود و همه چیز را مثل یک مادر دلسوز با دقت و سر حوصله شسته بود. طراوت زندگی از پس هر برگ و شاخه و حرکتی عیان بود. چه فضای افسونگری بود…

حالا دیگر باران تمام شده بود و تنها عطر دل انگیز خاک نم خورده را بجا گذاشته بود. اینقدر فضا آرام بود که صدای نفس های سنگینم در گوشم میپیچید. در آن سراشیبیِ جاده، با قدم های سریع راه میرفتم اما انگار زمان مثل لحظات حساس فیلم های سینمایی آهسته طی میشد. هر لحظه از آن روز پاییزی را میشد جرعه جرعه نوشید و غرق زیبایی زندگی شد. حالا که به خاطره آن روز بارانی می اندیشم آرامش همه وجودم را فرا میگیرد

و با خودم فکر میکنم کاش همه ما به سخاوت و بخشندگی باران بودیم … همین قدر دوست داشتنی همین قدر شفا بخش ….

انشا توصیف یک روز بارانی (۱)

انشا باران شماره ۲

موضوع انشا : من باران را دوست دارم ( به زبان ساده و کودکانه مناسب پایه های ابتدایی )

مقدمه : من باران را دوست دارم چون همه چیز را زیبا تر میکند.

من خیلی باران را دوست دارم

با این وقتی باران می آید آدم ها خیس میشوند و حتی پرنده ها و گربه ها هم خیس میشوند

و بعضی وقت ها آدم سردش میشود اما من باز هم باران را دوست دارم

وقتی باران می آید انگار همه چیز قشنگ تر میشود

مثل وقتی است که ما دست و صورتمان را میشوریم و تمیز و زیبا میشویم

باران هم دست و صورت همه چیز را میشود و همه چیز زیبا و تمیز و شاد میشود

گل ها و درخت ها وقتی تشنه هستند دعا میکنند که خدا به آنها باران بدهد

زمین هم وقتی گرمش است دعا میکند باران بیاید و خنک شود

من هم دعا میکنم همیشه باران بیاید تا هیچ کس در زمین تشنه نباشد .

دوست دارم مثل شعر ” باز باران با ترانه ” وقتی باران میاید در کنار دریا و جنگل بدوم .

وقتی باران می آید بوی خاک بلند میشود که من خیلی دوست دارم

و وقتی باران به شیشه میخورد خیلی زیبا است .

باران زیبا و عزیز من تو را خیلی دوست دارم .

نتیجه گیری : ما خدا را به خاطر باران شکر میکنیم .

انشا توصیف یک روز بارانی (۲)

انشا باران شماره ۳

موضوع انشا : خاطره یک روز بارانی

داشتم زیر بارون قدم میزدم و به این فکر میکردم

که «باران» این نعمت خدایی چه حس های متفاوتی به انسان ها میدهد.

یکی را پر از غم و دلتنگی و تنهایی میکند و یکی پر از شادی و نشاط و انگیزی زندگی میشود

یکی را عاشق و شیدا میکند و به خاطرات تلخ و شیرین گذشته میسپارد

و دیگری تنها غرغر کنان از بدی آب و هوا ناله میکند و نگران خیس شدن کفش هایش است

به این که آدم ها همینقدر که در مواجه با باران و برف و آفتاب مختلفند …

در برابر زندگی حال چه سخت ، چه آسان هم مختلف عمل میکنند.

یکی هر جرعه از زندگی را با جان و دل مینوشد، یکی مدام غر میزند و اظهار خستگی و نارحتی میکند.

دیگری همیشه عاشق است ، عاشق خدا، خانواده ، طبیعت و …

و آن دیگری نسبت به هر زیبایی و نعمتی با سردی و بی تفاوتی برخورد میکند.

در همین افکار غرق بودم که دیدم کودکانه در حال پریدن از روی چاله های کوچک آب هستم و زیر لب میخوانم …

« بارون میاد شر شر پشت خونه هاجر… »

خنده ام گرفت

و از این که هنوز «باران» این باراش نعمت و برکت الهی

میتواند روح آزرده ام را شفا دهد و خنده روی لبهایم بنشاند خدا را شکر کردم…

انشا توصیف یک روز بارانی (۳)

انشا باران شماره ۴

موضوع انشا : توصیف یک شب بارانی

شب بود ، صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جایم بلند شدم . آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید…. چترها را باید بست، زیر باران باید رفت

فکر را ، خاطره را، زیر باران باید برد ….. با همه مردم شهر،زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید، عشق را زیر باران باید جست

هرکجا هستم باشم،آسمان مال من است …..پنجره ، فکر ، هوا، عشق ، زمین مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسکین می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت .

حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

انشا توصیف یک روز بارانی (۴)

انشا باران شماره ۵

موضوع انشا : انشا ادبی وقتی باران می آید…

انشا توصیف یک روز بارانی بدون چتر

مقدمه :

آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم ؟ و این که باران روی ما آدم ها چه اثری میگذارد. ؟

متن انشا:

باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است. هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

نتیجه گیری:

باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

انشا باران جانشین سازی

انشا توصیف یک روز بارانی (۵)

انشا باران شماره ۶

موضوع انشا : باران دلگیر نیست

بسیاری از ما باران را دلگیر میدانیم.

چون هیچکدام از ما زیر باران دست های لرزان پیرمردی را نگرفتیم که بار هایش بر دوشش سنگینی میکرد و فقط بار های بر دوشش را نگاهی انداختیم و احساس ناراحتی کردیم و در قدم دوم یادمان رفت،ویا شاید انقدر درگیر خودمان بودیم همچین صحنه ی تاسف باری را هم از دست دادیم.

به جایش در باران به خاطره از دست دادن ها ، دلتنگی ها ، رها شدن ها و طرد شدن ها اندیشیدیم و فکر کردیم فقط فکر کردیم باران میتواند به بهترین نحو غم های گذشته را برایمان تازه کند.

من و تو هیچوقت پشت چراغ قرمز روز بارانی از دخترکی که از شدت سرما دستانش یخ زده بود شاخه گل نرگس نخریدیم فقط نگاهشان کردیم و احساس ناراحتی کردیم و زمانی که به چهار راه دوم رسیدیم همه چی یادمان رفت.

ما روز بارانی را گذاشته بودیم مخصوص عکس های پروفایل و پست های فلسفی در شبکه های اجتماعی به جای این که به جای نمایش آن لحظات ، روح و جانمان را در آن طراوت بارانی شست و شو دهیم.

هیچکداممان حاضر نشدیم از غذای خودمان به پدری ببخشیم که در روز بارانی مجبور بود دست خالی به خانه برود و کودکانش باگرسنگی زودتر خوابیده بودند که مبادا شرم را از چهره ی پرغرور پدرانه او ببینند.

ما فقط روز بارانی در فلان کافه ها نشستیم و ساعت ها منتظر فلان غذا یا نوشیدنی محبوبمان شدیم تا آماده شود و در روز بارانی برایمان خاطره شود.

ما هیچگاه زیر باران تنها قدم نزدیم تا زیبایی باران را با تک تک سلول های جسم و جانمان به خوبی درک کنیم.

فقط وقتی از تمام دنیا خسته بودیم با آهنگ غمگین محبوبمان با چتر زیر باران رفتیم و یاد خاطرات تلخ مان افتادیم.

ما خودمان مقصر دلگیری باران هستیم ….. وگرنه نه باران دلگیر است نه هوای بارانی..

انشاء در مورد باران (۱)

انشا باران شماره ۷

موضوع انشا : صدای باران (توصیفی ، کوتاه)

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

باران مانند بغض کودکی بهانه گیر شکسته میشود و بی امان میبارد و میبارد. .

ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند

تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود

و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و به شکل سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

کشاورزی میشود که به زمین های کشاورزی کمک می کند.

رفتگری میشود که خیابان را تمیز می کند.

و سقایی میشود که همچون ابوالفضل«ع»که به تشنگان آب میرساند.

حالا باران آهسته وآهسته تر می شود.

کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود

و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

پایان.

انشاء در مورد باران (۲)

انشا باران شماره ۸

موضوع انشا : توصیف صدای باران (ساده و ادبی)

مقدمه :

انشا خود را که توصیف من از یک روز بارانی و صدای باران است با نام خالق زیبایی ها آغاز میکنم.

تنه انشا :

آسمان به یک باره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی به گوش رسید. گویا رعد و برق است. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع به بارش کرد. آرام آرام بارید،آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،من خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود،تند تند نفس های عمیق میکشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم. اما هر چه میگذشت شدت بارش باران بیشتر میشد.

روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بود و خیس شده بود. برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان را به روی سر کودکشان میکشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما من بی خیال دنیا… دستانم را باز میکردم صورتم را بالا میگرفتم تا هر چه باران هست نصیبم شود.

چندی نگذشت که خیابان ها پر از آب شد،ماشین ها با برف پاک کن های روشنشان که از خیابان می گذشتند آب کف خیابان را به اطراف می پاشیدند .گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه به دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند.بالاخره به کوچه مان رسیدم. خدای من ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده است ! قبل از بارندگی به نظر می رسید که کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!! اما حالا میبینم که کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ است.

بارش باران تقریبا قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و به من خوش آمد گفت . لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…

انشاء در مورد باران (۳)

انشا باران شماره ۹

موضوع انشا : باران و نشانه های الهی و یاد آوری عاشورا

صدای باران یعنی صدای اندوهی بر غم رقیه سلام الله علیها

صدای چیست؟ گویی نم نم برخورد قطراتی به زمین است.

اشک هایی از دل آسمان که با هر برخورد به زمین خدا را می ستایند.

صدای مرواریدهایی که به بزرگی او ایمان آورده اند و این گونه سر برخاک فرو می آورند

ولی ما انسانها هنوز درخواب غفلت به سر می بریم.

خدای خبیر، آن نوازنده ای است که دل بندگانش آگاه است.

او خوب می داند هر بار چه سازی را بنوازد؛

سازی تند و آتشین که نمایانگر دلگیری از فلک است یا آهنگی آرام که دل سپردگی آسمان را به زمین نشان دهد…

ما انسان ها که با شنیدن صدای باران غرق در شادی می شویم

باید بدانیم که صدایش برای پاسخ به ندای پرنده ی تشنه ای است در دوردست های تاریخ،

آن زمانی که در دشت کربلا امامی سر به آسمان بلند می کند و می گرید.

صدای باران ،صدای اندوهی بر غم رقیه سلام الله علیها،

اندوهی به وسعت دریا ها و اقیانوس ها

که کمر بانوی شجاع میدان کربلا زینب علیها سلام را خم کرد…..

انشاء در مورد باران (۴)

انشا باران شماره ۱۰

موضوع انشا : انشا ادبی در مورد باران با مقدمه و نتیجه گیری

مقدمه :

در کنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم

غرق در تفکرات خویش بودم ، البته به دنبال یک موضوعی می گشتم که انشاء خود را با آن آغاز کنم که ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا به سمت خود کشاند ، در همین حین چشمم به صدفی خورد که موج دریا با خود آورده بود ، هنگامی که صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی از آن به چشم می خورد ، در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید ، آری اینگونه تلنگری بر من وارد شد که موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم .

متن انشای من :

«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ،

باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …

«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر ،

باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان ، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …

«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ ،

باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد ، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند ، رنگهایی چون : قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش…

«الف» باران یعنی آرامش ،

باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد ، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد ، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بشخد …

«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون ، نسترنهای باغچه هامون ،

باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند ، نسترنها جان می گیرند …

نتیجه گیری:

باران خوب است ، زندگی زیباست ، باران مرا می برد به دوران کودکی ،

به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، دورهمی ها سادگی بود ، قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود …

انشاء در مورد باران (۵)

انشا باران شماره ۱۱

موضوع انشا : انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

مقدمه :

سکوت ، سکوت ، سکوت … سکوتی از جنس ابر و به وسعت و استواری آسمان ؛ سکوتی که آسمان نوایش را می نوازد و ابر لالایی اش را ولی ناگهان ابری خشمگین شد ، فریاد کشید ، فریادی بلند و ناگهان صلح شد و اینک زمان سقوط من فرا رسیده ، سقوطی که معنای صلح و آرامش آسمان را می نوازد . آری ، زمان رفتن است.

بدنه :

آرام و آرام ، همراه با رقص باد ، در حال سقوط … آری ! من سوگند یاد کرده ام که سقوط کنم و این سقوط است که سرنوشت مرا رقم می زند . آری! من به آسمان عهد بسته ام که وقتی اندوهگین شد ، سقوط کنم . یادم می آید در سقوط قبلی نامم را قطره باران نامیدند . هم مسیر و هم آوا با قطرات دیگر.

اگر بر روی گلی بنشینم ، نامم را شبنم می نامند . اگر در دریا فرو روم ، نامم را آب می نامند . خوشحالم که فقط یک اسم ثابت ندارم . هویت مشخصی ندارم و در هر دوره ای اسم متفاوتی نصیب من می شود .

آرزو می کردم ای کاش بر روی شیشه ای که تازه تمیزش کرده اند ، نمی افتادم . بلکه شیشه های کثیف را پاک می کردم.آرزو می کردم به گلی جان ببخشم تا اینکه کسی را خیس کنم و موجب نفرتش شوم . آرزو می کردم قطره ای باشم که پرنده ای را سیراب کند نه اینکه نقاشی کودکی را خراب کند .

نتیجه گیری:

آری ! این خود من هستم که سرنوشتم را نقش می زنم و دوست دارم آن نقش زیبا باشد ؛ نشانش رنگین کمان باشد و گوشه ای از زیبایی های این جهان را نمایان کنم.تو با قلم مویت چه نقشی بر زندگی خواهی زد؟

انشاء در مورد باران (۶)

انشا باران شماره ۱۲

موضوع انشا : یک روز بارانی در جنگل یا طبیعت را توصیف کنید.

انشا ادبی درباره باران بهاری

باران تازه بندآمده بود و جنگل شاداب و سرسبز شده بود باران حیات تازهای به جنگل بخشیده بود.

پرندگان درآسمان شادی می کردند وآواز می خواندند وزمین با ولع آب باران را فرو می کشید.

جویبار های کوچک رقصان رقصان از کوشه و کنار راه افتاده بودند.

درختان وبوته ها بعد از ای که یک حمام حسابی گرفته بودند خود را می تکاندند.

درحال قدم زدن ناگهان چشمم به آسمان افتاد

ودیدم که از این سر جنگل تا آن سر جنگل کشیده شده است .

و پروانه ها روی آن سر می خوردند وبازی می کردند

ای کاش من هم یک پروانه بودم وروی آن رنگین کمان زیبا سر می خوردم و بازی می کردم .

کاش من هم بالی چون پروانه ها داشتم وبه روی آن رنگین کمان می رفتم ودر آسمان آبی پرواز می کردم.

کمی جلوتر که رفتم دیدم گل های شقایق وحشی در آمده بودند و زیر باران الهی زیباتر دیده می شدند.

ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: « من بارانم زیبا ترین نعمت خداوند»

من هم نگاهم را به آسمان دوختم و از شکوه و زیبایی بارانش باران غرق شکر گزاری از پروردگار شدم .

وقتی به خانه رسیدم نماز شکر خواندم

و از ته دل از خدا خواستم هیچ وقت ما را از این نعمت زیبا و حیات بخش محروم نکند

و همیشه باران رحمت خود را بر ما ببارد.

وقتی باران به صدا درمی آید

انشا باران شماره ۱۳

موضوع انشا : وقتی باران به صدا درمی آید

باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند.

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همه ی محله های یک شهر و یا بر بام همه ی خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس (باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد )در ذهن ها رژه می روند.

باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند.

را که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنه ی آب باشند تشنه ی اندیشه ی انسانهای زمان ها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار

انشا در مورد باران کوتاه

انشا باران شماره ۱۴

موضوع انشا : انشا در مورد باران کوتاه

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند . باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتروتندتر می شود .

مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند . چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند .

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند .

باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد ، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند ، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند .

باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم روبه شلوغی می گذارند . تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود .

baran01 (1)

انشا باران شماره ۱۵

موضوع انشا : صدای باران

صدایی توی دنیا هست کـه لذت شنیدن آن خستگی و کسالت را رفع می کند و آن صدای منظم ریز ریز باریدن باران اسـت. دلگیرترین روز هفته بود. کلاس در سکوت فرورفته بود. از پنجره کـه بـه بیرون نگاه میکردی، رنگ خاکستری آسمان توی چشم میخورد. معلم داشت از یکی از دانش‌آموزان درس می‌پرسید. بقیه خسته و بی‌رمق نگاهش میکردند.

آن دانش‌آموز بـه آهستگی و گاهی با اشتباه جواب می‌داد و بیشتر مواقع سکوت می کرد. در همین وقت ناگهان صدایی برخاست. صدایی کـه مثل نوازش گوش‌ها و یا دست کشیدن بر سر احساس بود. خستگی از تن همه ی در رفت. بر لب‌هایی کـه تا چند دقیقه پیش بطرف پایین کشیده بودند، لبخند نشست. صدای برخورد باران با پنجره کلاس بـه گوش می رسید و هر دانش‌آموزی چیزی می گفت.

صدای باران یک نفر را یاد بچگی‌هایش می‌انداخت کـه با بچه‌ها توی کوچه زیر باران بازی می کردند. یکی از بچه‌ها گفت:«مـن صدای باران راکه می شنوم، یاد صدای پای پدرم می‌افتم کـه بـه خانه نشاط می‌آورد. صدای پای باران واقعا زیبا و نشاط آور اسـت». یکیدیگر گفت:«مـن با صدای باران یاد موسیقی می‌افتم. مـن بـه موسیقی علاقه زیادی دارم و بـه نظرم سمفونی باران زیباترین موسیقی دنیا اسـت».

دیگری بی‌مقدمه و با لحن شاعرانه گفت:«بیا تا شعر باران را بخوانیم…» بچه‌ها با صدای بلند خندیدند و بـه او گفتند کـه باران، شاعرش کرده اسـت. پس از دقایقی زنگ خورد و دانش‌آموزان با خوشحالی از کلاس بیرون رفتند تا همراه باران سرود زندگی بخوانند. صدای باران همیشه زیبایی‌های زندگی رابه خاطر می‌آورد. صدای باران زیباست و شعر باران زیباترین شعر هستی اسـت. مـن کـه عاشق صدای باران هستم.

baran01 (2)

انشا باران شماره ۱۶

موضوع انشا : توصیف یک روز بارانی

رد پای مهربان باران را میتوان در شهر دید… دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع بـه بارش می کند. باران همان‌ گونه می بارد و ناگهان صداهای مهیبی بـه گوش می‌رسند، صدای رعد و برق ها اسـت و باران همان‌ گونه تندتروتندتر می شود. مردم در خیابان بـه دنبال پناهگاهی میگردند.

چتر های مردم و تراس های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند کـه آغوش خودرا برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند.با گذر زمان خیابانها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند، باران سرد شده و بـه صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا بـه زمین فرو می ریزند.

باران باغبانی می شود کـه بـه گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد و سقایی می شود کـه بـه تشنگان آب می‌رساند. باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابانها بازهم روبه شلوغی می گذارند. تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود.

baran01 (3)

انشا باران شماره ۱۷

موضوع انشا : صدای باران و یادآوری امام حسین ( ع )

وقتی ترانه ی دلپذیر باران درگوش هایم جاری می شود، وقتی ناله ابر را می شنوم بـه رویاها پرواز می کنم. چشمانم را میبیند ،پیچک هایی کـه در دل وروح انسان بی روح می پیچد ودل سرد وی را پر از مهر ومحبت می کند. نغمه های چک چک باران راکه با هماهنگی خودرا بر سرزمین سرد می‌اندازند.

چـه زیباست ابرهای تیره ای کـه از حسادت خودرا روبه روی ماه درخشان گرفته اسـت و در جاده های عشق جلوه نمایی می کنند. وقتی قطره های باران رابه دور دستها می برد، جاییکه دور از دغدغه های روز ماست .صدای باران همانند صدای گیتار اسـت کـه وقتی شروع بـه نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت وسر درگمی بیدار بیدار کند.

مانند آن روزی کـه وقتی امام حسین «ع» بارانی از سخنان خودرا جاری کرد و باعث بیداری اسلام شد. هنگامیکه ابر و آسمان و باران وترانه های آن دست بـه دست داداند تا دنیایی را بیدارکنند. صدای باران مرا بـه یاد شعر کودکی هایم می اندازد کـه در دوران ابتدایی با همکلاسی هایم زمزمه میکردیم.

baran01 (4)

انشا باران شماره ۱۸

موضوع انشا : بوی خاک پس از بارش باران

مقدمه : باران می بارد.
فرق آب و خاک به پایان می رسد.
قطرات باران یک به یک دانه های خاک را در آغوش می کشند و بوی اشک شوق آنها به مشامم می رسد.

بدنه : فراق آب و خاک هم به اتمام رسید.
هر فراقی به اتمام می رسد.
به جز فراق تابستان و آدم برفی.
تو آدم برفی من هستی یا من تابستان تو؟
چرا فراق ما به پایان نمی رسد.
در خیابان قدم می گذارم.
بوی باران همه جا پیچیده است!
از آخرین باری که بوی تو در این خیابان پیچید روزها می گذرد.
نمیدانم شاید قرار نیست هرگز بوی تو به مشامم برسد.

نتیجه : بزن باران!
شاید تو بتوانی ناملایمت های روزگار را بشوری و پاک کنی!
اما انگار نه!
مدت هاست از تو نیز کاری ساخته نیست.

baran01 (5)

انشا باران شماره ۱۹

موضوع انشا : بوی باران

بوی باران رایحه ای فراتر از بهترین رایحه های شناخته شده دنیا است. زمانی که اولین قطرات باران گونه های زمین را می بوسد و بوی خاک باران خورده، هوا را عطرآگین می کند احساس می کنم روحم از کالبد زمینی خارج می شود، در این لحظات دوست دارم همه وجودم دم شود و هیچ بازدمی نداشته باشم که مبادا ثانیه ای، استشمام این عطر آسمانی را از دست بدهم. باران بهاری و پاییزی هم رنگ و هم عطر و هم جنس نیستند، یکی بوی شکوفه و سبزه و خاک به مشام می رساند و رنگارنگی گل های بهاری را در ذهن تداعی می کند و آمده است تا جان تازه ای به طبیعت ببخشد و زمین را برای رویش و باروری آماده سازد و دیگری از عطر دل انگیز برگ های زرد و خشک باران خورده و خاک، سرشار است و سوز و سرمایش نوید فصل سپیدپوش و خواب زمستانی را به طبیعت می دهد. و صدای باران که خوش آهنگ ترین موسیقی طبیعت است: زمانی که به پشت پنجره خانه برخورد می کند یا صدای شرشر آب از ناودان به گوش می رسد، یا وقتی آسمان با صدای سهمگین می غرد و برق آن ناخوداگاه دلهره به جانم می اندازد. خداوند از طریق باران با ما حرف می زند … از همان لحظه آغاز، که ابرهای تیره آسمان را می پوشاند، اولین قطرات باران به زمین می افتد و رقص گل ها و گیاهان آغاز می شود، تا زمانی که باران قطع می شود، ابرهای تیره به کنار می روند و درخشش گلبرگ های خیس و رنگین کمان ما را به وجد می آورد … همه و همه به زبان باران در گوش ما پچ پچ می کنند تا پیام خداوند را به گوش ما برسانند که می گوید: “بنده من ببین که چه بی منت نعمتم را بر سر طبیعت و انسان ها جاری می سازم، شکر من را به جای آور و از این جشن آسمانی که روی زمین برپا کرده ام لذت ببر.” و صدها پیام دیگر. چقدر حیف که بسیاری از ما صدای باران را می شنویم اما زبان باران که از خوش آواترین و گویاترین زبان های دنیای ماوراست را درک نمی کنیم … انشا در مورد بوی خاک پس از باران و صدای باران آسمان پر از ابرهای تیره است، باران می بارد، قطره های ریز باران روی برگ های زرد و ارغوانی پهن شده روی زمین، می خورد، این صدای دلنشین باران است. چشمانم را می بندم و دستانم را رو به آسمان باز می کنم قطرات باران روی دستانم می لغزد. صدای باران و نوازش قطره های باران، لذت بخش ترین لحظه ی من است. باران می بارد، قطره های ریز باران روی دیوارهای کاهگلی روستای مادری ام می خورد این بوی خاک است، عطر طبیعت و باران و خاک که همه ی فضا را پر می کند. نفس عمیق می کشم، بوی آشنای خاک مرا مست می کند. فکر می کنم آیا بوی بهترین عطرها در دنیا بهتر از بوی خاک باران خورده است؟! بدون شک برای من این طور نیست..از خاک آمدیم و سرشت ما از خاک است، شاید به همین خاطر تا این اندازه بوی خاک را دوست دارم. باران که می بارد بخشش بی دریغ آسمان است. بخشش آسمان به زمین و انسان. باید از خانه بیرون بیاییم و به دل طبیعت برویم و زیر باران باشیم، به صدای باران گوش کنیم و نفس های عمیق بکشیم و لذت ببریم. معجزه ی باران همیشه مرا شاد می کند. روزهای بارانی همیشه برای من از بهترین روزهای زندگیم است. بعضی وقت ها به خیابان می روم به آدم ها نگاه می کنم که تندتند حرکت می کند تا از خیس شدن در امان باشند به آن ها لبخند می زنم و زیر بارش باران شروع به دویدن می کنم تا صدای قدیم هایم با صدای چک چک قطره های باران یکی شود، تا من و باران با هم یکی شویم. در روزهای بارانی بیش تر سپاس گذار خداوند مهربان و بخشنده هستم. او بهترین ها را برای ما آفریده، و یکی از بهترین نعمت هایش همین باران است.

baran01 (6)

انشا باران شماره ۲۰

موضوع انشا : درباره باران

مقدمه : باران ، یکی از بهترین نعمت های خداوند است و حس و حال عجیبی دارد و دل خیلی از آدمها میگیرد. از همه جالبتر و عجیب تر این است که بعد از باریدن باران ، بوی و مزه ی خاک عجیب و خوشمزه می شود.

بدنه انشا : خورشید بر زمین می تابد و چنان پرتوهایی خود را بر زمین می گستراند که گویی خشمگین است. پس لحظه ای، ابرهای تیره به جنب و جوش افتاده و پس از گذشت اندکی زمان، همه جا تاریک شده و اثری از نور آفتاب نمی ماند. ابرهای تیره دست در دست هم داده و جرقه ای زده و باران رحمت الهی بر زمین می بارد. باران می بارد و قطره هایی زیبا بر زمینی و خاکی می بارد که تا چند ساعتی قبل آفتاب آن را طلایی و خشک کرده است.همه جا پر می شود از عطر بوی بهشتی که انسان را غرق می کند در دنیایی پر از عشق و لحظه های ناب.از همه چیز عجیب تر این است که پس از بارش باران، خاک بوی خاصی بر خود می گیرد که انسان را وادار می کند که برای هزاران هزار بار خداوند را شکرگزاری کند. آنقدر شیرین و ناب است که با هر بار استشمام آن و پر کردن ریه ها از بوی دلنشین آن گویی انسانی دوباره از دل خاک نم گرفته متولد می شود. شبیه به وقتی است که گویی بچه ای تازه متولد شده است و هیچوقت خنده های لحظه های اول فراموش نخواهد شد. (در این قسمت خاکی که باران روی آن باریده شده است و خاک طلایی به قهوه ایی تبدیل شده است و از آنجایی که انسان از گل آفریده شده است لحظه ی تولید انسان به خاک و گل تشبیه شده است). ما انسان های از خاک هستیم و به خاک بر میگردیم. هنگام بارش باران به زیر باران بروید. هنگامی که نگین های زیبای باران بر روی صورت می زند گویی که انسان را غسل می دهد و از هر گناهی او را پاک می کند.

نتیجه گیری : هر جا که هستیم شکر خدا را به جای آوریم، زندگی مانند جریان رودخانه ایی در حال گذر است. مانند بارانی نم نم می آید و بر زمین خدا می نشیند و عطر و بوی بهشتی همه جا را سرشار می کند. خدا را شکر کنیم به خاطر نعمت هایی که به ما داده است.

baran01 (7)

انشا باران شماره ۲۱

موضوع انشا : صدای باران

صدایی دل‌انگیز به گوش می‌رسد. صدایی از جنس مهربانی کلام مادر و گرمی دستان پرمهر پدر. صدایی که زندگی در آن جاری‌ست. فنجان قهوه ام را روی میز مطالعه‌ام قرار می‌دهم و به‌سَمت پنجره می‌روم. پنجره را می‌گشایم. آری، حس خوبی‌ست. حسی که تمام خاطره‌های زیبای گذشته را برایم تداعی می‌کند. منتظرم. منتظر به‌پایان‌رسیدن سفر این دانه‌های زیبا و درخشان. شدت باران کاهش می‌یابد. دیگر صبری برایم باقی نمانده. عجله دارم. عجله‌ای که برای بوییدن خاک باغچه صبرم را بلعیده است‌. دلم می‌خواهد خودم را در آغوش این خاک نرم و خیس قرار دهم. بوی خوبی‌ست. بویی از جنس گل‌های ارکیده. بویی ازجنس ابر. بویی از جنس کلوچه‌یزدی‌های مادربزرگ. باران و دانه‌های ریز و درشتش لطافت خاصی به خاک بخشیده‌اند. آری، بویش را حس می‌کنم. بویی‌ست از جنس لبخند خدا. خاک نم‌گرفته چه حس زیبا و شیرینی دارد! حسی همانند تولد یک پروانه و رشد یک جوانه. واقعاً چه چیزی می‌تواند بویی به این خوشایندی داشته باشد؟ بویی که سرچشمه‌اش زندگی‌ست. ‌ ‌ گل‌ها هم غرق شادی‌اند و از شدت نرمی و لطافت این خاک خیس، بالا و پایین می‌پرند و از این هوایی که بوی خاک در آن آمیخته شده است لذت می‌برند. آری، همین است. این‌ها همه نشانهٔ لطف و زیبایی پروردگار هستند.

baran01 (8)

انشا باران شماره ۲۲

موضوع انشا : درباره باران

هنگامی که نم نم قطرات باران بر روی گونه ها و لب هایم می نشیند، در دل و جانم روح تازه ای دمیده می شود.
باران این نعمت بزرگ خداوندی است که معنی زندگی و خوشبختی را برایم تداعی می کند. وقتی باران می بارد، باید چشم ها را ببندیم و با دقت گوش کنیم. چه صدای دلنشین و بی نظیری دارد.
این قطرات زیبا و با طراوت همه نعمت های خداوندی هستند. این فقط انسان ها نیستند که از این نعمت زیبای خداوندی خشنود می شوند، بلکه دیگر مخلوقات زمین نیز با شنیدن صدای آهنگین و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوی پروردگار می شوند.
وقتی قطرات باران بر اعماق زمین فرو می روند، زمین نفسی تازه می کشد و تمام آلودگی ها را از بین می برد. آری. باید در زیر باران چشم ها را بست.
باید به صدای باران گوش داد. باید با پای برهنه در زیر باران قدم زد. باید زیر باران خیس شد. در باران می توان با خدا سخن گفت. باران می بارد تا به انسان یادآوری کند که زندگی جاری است

عکس نوشته باران (۲)

انشا باران شماره ۲۳

موضوع انشا : طنین باران

چقدر لذت بخش است که صبح خود را با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با بادهای رقصان به آرامی به شیشه ها ضربه می زند، از خواب بیدار شویم.
صبحی که سرآغاز آن نعمت زیبای پروردگار است، بارانی که با صدای زیبایش گوش ها را نوازش می دهد و سنگفرش خیابان ها را خیس می کند.
وقتی باران می بارد، چشمان خود را می بندم. صدای باران چون صدای گیتاری است که شروع به نواختن می کند. باران می نوزاد تا همگان را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند.
هنگامی که ابر و باران و آسمان دست در دست هم می دهند تا دنیایی را بیدار کنند، صدای باران من را به یاد دوران کودکی ام می اندازد.
وقتی با بارش باران شادمان و رقص کنان در حیاط مدرسه می دویدیم و می خواندیم:
باز باران با ترانه، با گوهرهای فراوان… و زیر باران خیس می شدیم. به راستی که نعمت بزرگی است این باران

عکس نوشته باران (۱۰)

انشا باران شماره ۲۴

موضوع انشا : باران پاک و زیبا

باران از زیباترین نعمات خداوند بر روی زمین است. باران پاکی و زیبایی را برای زمین به ارمغان می آورد.
باران باغبانی است که به گل ها و گیاهان آب می دهد و باعث سرسبزی مزارع و جنگل ها می شود. در بعضی از مکان های جهان مردم حسرت بارش باران دارند.
روزهایی است که برای باراش باران دعا می کنند، زیرا آب حیات بخش موجودات و گیاهان است.
هر موجودی به زبان خود برای بارش باران دعا می کند تا آسمان بار دیگر نعمت سخاتمندانه اش را بر روی زمین جاری کند. باید زیبایی زمین را بعد از بارش باران نظاره گر بود.

باید شادی کشاورز را بعد از بارش باران دید. به راستی که هر قطره باران زندگی بخش یک گیاه یا یک موجود است. کافی است تا چند روز در بیابان بمانید، آنگاه می توان ارزش باران را درک کرد. روزهای رنگارنگ بارانی در پاییز و باران های بهاری باعث شکوفایی گل ها و درختان می شوند. به راستی که زیبا و وصف نشدنی است.
وقتی باران می بارد، هر غنچه گل جان تازه می گیرد، هر دانه کاشته شده شکوفا می شود و سر از خاک بیرون آورده و درخشش خورشید پس از باران را نظاره می کند.
باید در هنگام باران در کوچه ها قدم زد. باید بوی باران که بر روی خاک می ریزد را حس کرد. به راستی که چه نعمت زیبا و ارزشمندی است .

عکس نوشته باران (۴)

انشا باران شماره ۲۵

موضوع انشا : باران رحمت الهی

باران که می بارد، رحمت الهی خداوند بر روی زمین و برای زمینیان سرازیر می شود، نهرها و جوی ها پر از آب شده و زمین سیراب می گردد.
به گل ها و درختان و سبزه ها طراوتی تازه می بخشد، غبار و آلودگی را زدوده و هوا را پاک می کند. عطر باران همه جا را فرا گرفته و عطر خوشبوی خاک خیس به مشام می رسد.
بارش باران دل آدمیان را نیز شاد می کند، گویا این قطرات درون انسان را نیز شست و شو داده و به روح و جان خسته انسان حیاتی دوباره می بخشد.
گویا صدای زیبای نم نم باران در گوش انسان ها، درهای رحمت الهی را می گشاید. وقتی باران می بارد، دل ها به حضرتش نزدیک تر می شود و احساس زلال آدمی را به سوش فرا می خواند.
باران نه تنها نشانه ای از رحمت خداست، بلکه تطهیر است. نشانه محکمی برای کسانی است که می خواهند قلب را جلا بخشیده و دل ها را از تمام سیاهی و کدورت ها پاک کنند.
باران که می بارد، آرامش سرتاسر وجود انسان را فرا می گیرد. قدم زدن در زیر نم نم باران ما را به وجد می آورد.
این صدای طنین انداز روح و روان انسان را تازه می کند، ما را به دوران کودکی می برد و به روح و احساسمان شادابی و طروات می بخشد

عکس نوشته باران (۳)

انشا باران شماره ۲۶

موضوع انشا : توصیف ادبی یک روز بارانی

باران می بارد همه مان را خیس کرد و همه جا را شست .
دست نوازشش را بر سرم می کشد.

قطره ها یکی پس از دیگری به نوبت صورتم را لمس و نوازش می کنند.

دخترک کوچکی را می بینم که این طرف و ان طرف می دود بالا و پایین می پرد زلف پریشانش در هوا رقص کنان پرواز می کنند.

تکه ای از موهایش بر اثر خیسی باران بر پیشانی کوچکش چسبیده است و خیال دل کندن و جدا شدن از پیشانی اش را ندارد و نخواهد داشت.

باران تارو پودش را محکم تر بر زمین و زمان می کوبد خواهد کوباند.

اینک دخترک را دوباره می نگرم که چگونه با سر افشان و شلخته اش ور می رود و میخاراند.

باران دخترک ابر ها چادرش را پهن می کند بر روی زمین و خاک ها را سیراب می کند.

نیل ها و رودخانه ها را پر اب می کند.

باران همچنان ادامه دارد…

بر سر و رویم می نگرم که چگونه خیس از اب باران شده ام .

باران با سخاوتمندی می بارد و سر و روی درختان و گل ها را می شوید به صورتی مفتی مفتی ان ها را پاک و پاکیزه و تمیز می کند.

افکارم به سال های دوری کشیده می شود یاد شعری می افتم :

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه خانه ام کو خانه ات کو ان دل دیوانه ات کو روز های کودکی کو فصل خوب عاشقی کو؟

baran02 (2)

انشا باران شماره ۲۷

موضوع انشا : گفت و گوی باران و درخت

باد شدید می وزید و من در حالی که روی نیمکت چوبی جنگل مشغول خواندن کتابی به نام زیبایی های طبیعت بودن چشمانم به درختی افتاد که به قطره ای از باران چشم دوخته بود و در حالی که از سرما می لرزید از باران پرسید : چرا اینقدر غمگینی ؟ مگر اندوهی در در دل داری ؟ به من بگو . من دوست تو هستم.
من هم مانند تو در طبیعت زیبای خداوند متعال زندگی می کنم و نفس می کشم.
بغض گلوی باران را گرفته بود. چیزی نگفت.چیزی نپرسید. و فقط در چشمان درخت ذل زده بود.
ناگهان بغض گلوی باران مانند یک غده سر باز کرد و شروع کرد به گریستن و از غم ها گفتن .
او از مشکلات خود با درخت سخنها گفت.
من محو گفتگوی آن ها شدم و برایم جالب بود که باران هم گاهی غمی دارد.
اما من دارم خواب می بینم آیا بارانی که در آسمان هاست و چشم و دل همه به اوست که ببارد هم …
صدای درخت امد که داشت به باران می گفت : ای باران چرا از زندگی نومیدی؟
تو آزادی و درست مانند یک پرنده به هر جا سفر می کنی . به هر جا که دلت بخواهد .
باران باز هم قانع نشد.
درخت دو باره شروع کرد از فواید باران گفتن .
باز هم باران قانع نشد و شروع به گریستنن کرد.
از جایم برخاستم. در بالین باران ایستادم و به او گفتم :
ای باران زیبا . ای بارانی که تمام غبار ها و دود ها را از بین می بری !! :
نا امید مباش چرا که چشم همه به توست . چشم درخت ها . گل ها . گیاهان .
در کویری گرم و خشک بودم .
در کویری که آب در آوند گیاهان باقی نمی ماند :
خاربنی را دیدم که خود را بر زمین می کشید و فریاد می زد :
خداوندا !

بال های لطفت فرشتگانت را زیر پای من بگستران تا شاید قطره ای از باران بر زمین آید و مرا سیراب کند.

درخت صبرش به پایان رسید و گفت :
تو چرا نومیدی ای باران اگر قرار است کسی دلش بگیرد آن من هستم که باید هر لحظه نگران باشم که مبادا کسی بیاید , شاخه هایم را قطع و مرا تکه تکه کند در این زمان است که من راهی برای فرارندارم ، دست و بالم بسته است !
اشک در چشمان من جمع گردید!
صدایی به گوش می رسید.
صدای شکارچی هایی که برای ساخت کلبه ی چوبی خود می خواستند درخت را ببرند.
سراغش آمدند . او کم کم داشت نفس های آخر را می کشید که گفت : حال دیدی که سرنوشت من این بود و تو نباید از دنیا نا امید باشی .
این را گفت و به خواب عمیقی فرو رفت. خوابی که بیداری ندارد ، آری مرگ .

baran02 (1)

انشا باران شماره ۲۸

موضوع انشا : از زبان قطره باران

من اگر قطره ی بارانی بودم که از ابری به زمین می چکیدم، به رودخانه ای پر آب می رفتم که به قطره های زلال آب می پیوستم یا اینکه مسیرم را چنان متمایل می کردم که در دل گلبرگی تشنه فرو روم و رفع عطشش کنم.

الان که این تصورات را از ذهنم می گذرانم، حس خوبی نسبت به یک قطره ی باران دارم مخصوصا اگر بر دل کویری ببارم و سیرابش کنم. یا در آسمان آلوده شهرها ببارم و پاکیزگی را مهمان آسمان کنم. آنگاه دوست داشتم به قطره های دیگر بپیوندم و قطره ی بزرگی شوم تا عاملی شوم برای رشد گیاهان و درختان زیبای شهر.

آری قطره باران بودن، لذت بخش است. و این لذت آن زمان به اوج خودش می رسد که با صدای بلند رعد و برق، هر لحظه بیشتر و بیشتر شوم و خاک را خیس کنم تا بوی خاک خیس خورده، فضا را معطر کند.

من اگر قطره باران بودم کثیفی ها را از بین می بردم و زندگی را پر از اکسیژن مهر و محبت می کردم و در نهایت با طلوع خورشید در یک روز بهاری، رنگین کمان را میهمان آسمان آبی می کردم. این بود انشای من.

baran02 (3)

انشا باران شماره ۲۹

موضوع انشا : انشا ادبی در وصف باران

از ابری که تمام آسمان را فراگرفته است دوباره باران می‌بارد. باران آنقدر شاعرانه است که دل مرا با خود به دنیای شعر و ادبیات می‌برد. به آن جایی که باران می‌بارد و قطره از دیدن دریا خجل می‌شود.

به این فکر می‌کنم که چرا وقتی یکی قطره باران ز ابری چکید، خجل شد؟ شاعر می‌گوید از کوچکی خودش و پهناوری دریا شرمنده شد تا اینکه رفت در دل صدفی جای گرفت و به مروارید تبدیل شد.

شاعر برای تواضع داشتن این شعر را سروده اما به نظر من این قطره‌ها خود مروارید هستند. حتی از مروارید هم ارزشمندتر هستند. چرا که ما برای ادامه حیات به مروارید نیاز نداریم اما به باران نیازمندیم.

البته فقط نیاز نیست که باران را دوست داشتنی می‌کند. باران آنقدر لطیف است که گویی دست طبیعت می‌خواهد به زمین مهربانی کند و او را مثل مادری که کودکش را نوارش می‌کند، لوس کند. باران مثل دانه‌های مرواریدی است که آسمان به زمین هدیه می‌دهد. مثل دامادی که بر سر عروس مروارید می‌پاشد، آسمان هم رشته‌های دراز مروارید را به زمین هدیه می‌کند. باران مثل دعایی است که مستجاب می‌شود و نشانه‌های استجابت را در گوش زمین زمزمه می‌کند. باران یک مهمان است، مهمانی که دست خالی نمی‌آید و دوست داشتن را به خانه ما هدیه می‌آورد.

و لطافت باران همچنان در ادبیات رسوخ می‌کند. خواجه عبدالله انصاری در مناجات‌نامه خود می‌گوید:«الهی… بر جان‌های ما جز بارانِ رحمت خود مبار». این تشبیه رحمت خداوند به باران بسیار زیباست. همه می‌دانیم که رحمت خداوند چقدر بی‌کران است. وقتی خواجه به باران تشبیه‌اش می‌کند، یکی از نشانه‌های بی‌همتا بودن لطافت و مهربانی باران است.

و نه فقط در ادبیات که وقتی باران می‌بارد کشاورزان که رزق‌شان را از زمین می‌گیرند و برای جوانه زدن دانه‌ها به آب نیاز دارند، رو به سوی آسمان کرده و خدا را به خاطر باریدن باران شکر می‌کنند.

باران از جمله نعمت‌های خداست که در زندگی ما نقش بسیاری دارد و ما به خاطر آن باید از خدای مهربان سپاسگزاری کنیم.

baran02 (4)

انشا باران شماره ۳۰

موضوع انشا : توصیف باران

ابرها که بر خورشید هجوم می برند، میخواهند خبر از اتفاقی تازه دهند، اتفاقی خرسند برای اهل زمین.

کمی بعد از آن اگر گوش به آسمان فرا دهیم مهمان موسیقی خدا می شویم و در این لحظه است که خداوند درهای رحمتش را بر ما می گشاید و قطره هایی برما نازل میکند که در هرکدامش نشانه ای از وجود متعال اوست . آری اسم این قطره ها، باران است

بارانی که نشانه زندگی و تولد دوباره زمین و زمینیان است، زمین که خسته از انسان ها و آلودگی هاست، بارش باران برایش امید است که بعد از مدتها حمامی کند و آلودگی از خود بشوید و به اصطلاح نفسی چاق کند و جانی تازه بگیرد.

باران می بارد و داستان عشق خاک و ریشه دوباره شروع می شود. خاک و ریشه با هم آشتی میکنند و چنان در آغوش هم میروند و با هم آمیخته میشوند که انگار نه انگار مدت هاست با هم قهر بوده اند.

با وصلت خاک و ریشه، درخت هم پس از مدت ها سر به زیری، سر بلند می کند و در برابر آدمیان عرض اندام می کند، هر قطره ای که به برگی می خورد برگ را می رقصاند و شاخه ها هم از پی آن می رقصند که دیدن آن هم فال است و هم تماشا.

باران که می بارد گلها هم شروع به آرایش میکنند. زرد و قرمز و بنفششان را غلو می کنند و جلوی انسان شروع به اشوه گری می نمایند.

باران و قطره هایش چنان بخشنده اند که حتی پیاده روهای سخت سیمانی و خیابان های ضمخت آسفالتی را که تا به حال رنگ زیبایی به خودشان ندیده اند، را هم خوش جلوه میکند.

خیابان ها و پیاده روها همانند آینه ای میشوند که چراغ ها خودشان را در آن می بینند و انعکاسشان بر سطح خیابان، شهر را دو چندان زیبا می کند.

هنگام باریدن باران هیچ چیز را نمیشود دوست نداشت، حتی بیابان را با آن همه خشونتش؛ آری این است حکایت باران و این است حکایت بخشندگی خدای من.

baran02 (5)


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

انشا در مورد امید به زندگی ؛ چندین انشا ادبی و زیبا امید به زندگی